سعید مستغاثی
سعید مستغاثی
خواندن ۱۰ دقیقه·۲ سال پیش

وقتی اسپیلبرگ سانسور را به رسمیت می شناسد

نگاهی به فیلم "خانواده فِیبِلمن"

The Fabelmans



در صحنه ای از فیلم "خانواده فیبلمن" تازه ترین فیلم استیون اسپیلبرگ، "سمیوئل فیبلمن" جوان یا همان "سمی" که به تازگی با یک دوربین 8 میلیمتری مشغول فیلمسازی آماتور شده، به درخواست پدر و برای تسکین احوال مادرش (میتزی) که در سوگ مادر خود نشسته، قرار می شود فیلمی را که از یک پیک نیک خانوادگی برداشته، تدوین کرده و در جمع خانواده به نمایش درآورد.

"سمی" در حین مونتاژ فیلم، به صحنه هایی برمی خورد که حکایت از رابطه نزدیک مادرش به دور از چشم دیگران با دوست نزدیک پدر به نام "بنی" (که او را عمو بنی صدا می کنند) دارد، آنچه برای نخستین بار از پشت دوربین سینما متوجهش شده و این رابطه غیر اخلاقی مادر به عنوان زنی شوهر دار و مردی غریبه، آنچنان "سمی" را شوکه می کند که اقدام به حذف و سانسور تمامی صحنه های حاوی تصاویر رابطه نزدیک میتزی مادر و عمو بنی کرده و فیلم یاد شده را بدون آن صحنه ها نشان می دهد اما نمی تواند از شوک این رابطه خیانت بار بیرون آمده و ارتباط قبلی را با مادرش داشته باشد.

به نظر می آید این نخستین بار است که در یک "فیلم در فیلم" سینمای هالیوود، شاهد سانسور با نگاه مثبت و در آوردن صحنه های یک رابطه نامشروع هستیم که متاسفانه در برخی آثار سینمای ما به صورت خیلی عادی وجود دارد! آن هم از سوی فیلمسازی که یکی از معروفترین سینماگران پنج دهه اخیر سینمای جهان به شمار آمده و آثار متعددش در لیست های متعدد برترین فیلم های این دهه ها قرار گرفته است.

پیش از این در فیلم "سینما پارادیزو" (جوزپه تورناتوره-1989) آپاراتچی تک سینمای دهکده ای در ایتالیا، بنا به تشخیص کشیش کلیسای دهکده، برای نمایش فیلم در آن سینما، صحنه های غیر اخلاقی فیلم ها را قیچی می نمود و بعدا متوجه شدیم که همه آن صحنه ها را در حلقه ای به یکدیگر چسبانده و پس از مرگش برای شخصیت اصلی فیلم که در کودکی دستیار آپارتخانه اش بود و حالا کارگردان مهمی در هالیوود شده، به ارث گذارد.

"سمی فیبلمن" هم صحنه های قیچی شده از روابط نزدیک مادرش و عمو بنی را در حلقه ای به هم چسباند اما نه برای ایجاد فانتزی پس از مرگ یا نمایشی شیطنت آمیز برای دوستان، بلکه برای آنکه مادرش در پستویی خلوت آن را ببیند و دریابد چرا "سمی" از او متنفر شده است. صحنه هایی که اگر از آن فیلم در نمی آمد، عواقب نامطلوبی برای خانواده "فیبلمن" داشت.

ماجرای "سمیوئل فیبلمن" و خانواده اش در آریزونای آمریکا در واقع به نوعی حدیث نفس استیون اسپیلبرگ و روایتی از زندگی او در سنین 7 تا 18 سالگی و از اولین برخوردش با پرده سینما (در تماشای فیلم "بزرگترین نمایش روی زمین") تا آغاز کارش در هالیوود بعد از ملاقات جان فورد را در برمی گیرد. فیلمی که از 23 سال پیش و به دنبال فیلمنامه ای از خواهرش "آن" به نام "خانه خواهم بود"، ذهنش را برای ساخت یک فیلم شخصی از زندگی و خانواده پدری و چگونه فیلمساز شدنش، مشغول کرد.

اما ترس از اینکه فیلم یاد شده، مادرش "لیا" و پدرش "آرنولد" که در همان سنین جوانی او از یکدیگر جدا شده بودند را بیازارد، اسپیلبرگ را از پرداختن به این پروژه بازداشت تا اینکه مادرش در سال 2017 و پدرش در سال 2020 در گذشتند و از آن پس مجددا فکر آن پروژه قدیمی به سراغش آمد و در همان قرنطینه کرونایی به اتفاق همکارش، تونی کوشنر به نوشتن فیلمنامه اصلی پرداخت، کاری که اسپیلبرگ پس از فیلم “هوش مصنوعی” دیگر انجام نداده بود.

زندگی سمیوئل فیبلمن یا استیون اسپیلبرگ؟

روایت خانواده "فیبلمن" تقریبا همه نقاط مهم و تاثیر گذاری که باعث شد، "سمی" ( یا در واقع خود استیون اسپیلبرگ) به سمت فیلمسازی گرایش پیدا کرده و علیرغم مخالفت یا عدم تمایل اعضای خانواده اش، پای آن بایستد را در بر گرفته است. یعنی همان سیری که خود استیون اسپیلبرگ تا تبدیل شدن به یک فیلمساز طی نمود.

از همان زمان که به اجبار پدر و مادرش برای اولین بار در 7 سالگی به سینما رفته و به تماشای فیلم "بزرگترین نمایش روی زمین" ساخته سیسیل ب دومیل نشست که برخلاف وعده والدینش مبنی بر رویایی بودن آن، دارای صحنه های خشونت بار درگیری و قتل و غارت بود، به خصوص صحنه برخورد دو قطار و له شدن اتومبیلی در میان آنها و کشته شدن برخی آدم های داستان که تاثیر عجیب و غریبی بر "سمی" گذاردند. اما آن تاثیر خشونت بار به جای دورکردن "سمی" از سینما، برعکس او را جذب سینما نمود.

استفاده از دوربین فیلمبرداری کوچک پدرش و ساخت فیلم های آماتوری کوتاه با کمک خواهران و دوستانش در خانه و مدرسه و اردوی پیشاهنگی، او را گام به گام به سوی فیلمساز شدن سوق داد. اگرچه در این بین، اوضاع به هم ریخته خانوادگی، مهاجرت از آریزونا به کالیفرنیا به دلیل کار پدر،وضعیت روحی مادرش و دلبستگی او به عمو بنی و بالاخره ترک خانواده ، تاثیرات منفی بر روند علاقمندی "سمی" به سینما گذارد اما به هرحال آن علاقه اولیه کار خود را کرد تا بالاخره شبکه CBSاز "سمی" برای ساخت برخی نمایش های تلویزیونی دعوت کرد و در اولین حضورش با جان فورد بزرگ دیدار می کند. یعنی دقیقا همان اتفاقاتی که برای اسپیلبرگ افتاد و او شروع به ساخت برخی قسمت های سریال های تلویزیونی "دکتر مارکوس ولبی" (در ایران "پزشک محله") و "گالری شبانه" و "دایره وحشت" و ... نمود.

اسپیلبرگ اگرچه با تغییر نام خانوادگی سوژه اصلی فیلمش به "فیبلمن" که شاید خواسته پس از گذشت چند سال از مرگ پدر و مادرش همچنان از آزار روحی آنها پرهیز نماید اما در هر بخش از فیلم، واقعیات زندگی خود را به تصویر کشیده به طوری که جزیی ترین آن وقایع مثل فیلم هایی که بر او تاثیر گذاردند یا آثار کوتاهی که با کمک خواهران و دوستانش ساخت مثل "سفر به ناکجا آباد" را در فیلم "خانواده فیبلمن" گنجانده است.

حتی تاکید بر یهودی بودن خانواده فیبلمن، از برگزاری جشن حنوکا گرفته تا حضور دایی بوریس در خانه آنها و خواندن ترانه روسی معروف "کاکالین" و همچنین مشکلاتی که در دبیرستان از سوی برخی دانش آموزان بوجود می آمد و جدا شدن نخستین دوست دخترش که قصد ازدواج با او را داشت، به طور مستقیم از زندگی خود استیون اسپیلبرگ آمده که مادر و پدرش یعنی "لیا" و "آرنولد" هر دو در خانواده های مهاجر یهودی روسی به دنیا آمدند و خود اسپیلبرگ در خاطراتش به تحت فشار قرار گرفتن به عنوان یک خانواده یهودی اشاره داشته است.

یهودیانی که مخفی بودند

دایی بوریس به "سمی" نوجوان می گوید برخلاف دیگر نقاط آمریکا که گویا برخی مخالفت با یهودیان علنی بوده اما تاکید می کند که هالیوود خانه یهودی ها به شمار می رود و این واقعیتی بود که بنیانگذاران هالیوود همگی از مهاجران یهود اروپایی، در واقع فرهنگ و اندیشه ها و ارزش های یهودی/صهیونی خویش را در قالب فیلم های مختلف به نمایش درآوردند.

"هری وارنر" و برادرانش از جمله "جک وارنر" متولد لهستان و از یهودیان شرق اروپا که کمپانی "برادران وارنر" را تاسیس کردند. "ساموئل گلدوین" از یهودیان لهستان که به همراه "لویی بی مه یر" (از روستایی یهودی نشین در روسیه) کمپانی "متروگلدوین مه یر" را بنیان گذاردند. "کارل لیمه لی" از دهکده ای یهودی نشین در آلمان "یونیورسال" را تاسیس نمود و "ویلیام فاکس" (موسس فاکس قرن بیستم) و "آدلف زوکر" ( بنیانگذار پارامونت) هر دو از یهودیان مجارستان بودند.

اما برجسته ساختن این موضوعات تا حدود یک دهه گذشته در آثار سینمای هالیوود یک تابو محسوب می شد و کمتر فیلمسازی علیرغم تمامی وابستگی های یهودی خود، در فیلم هایش از یهود و یهودیت در فیلم هایش، نام می برد.

در تاریخ هالیوود نیز همواره این تابو برقرار بوده است. چنانچه بنیانگذاران یهودی هالیوود، به سان همه اشراف یهود که در طول تاریخ برای نفوذ در جوامع دیگر هویت خویش را پنهان کرده و به رنگ جماعت درمی آمدند تا مقاصدشان را عملی سازند (همچون مارانوها در اروپای قرون وسطی و بعد از آن)، آنها نیز با پنهان نمودن هویت یهودی خویش، حتی اجازه ندادند فرزندانشان از آن مطلع گردند، آنها را به کلیسا و مدارس کاتولیک ها فرستادند، کریسمس را جشن می گرفتند و برای سالگرد 4 جولای یعنی روز استقلال آمریکا سنگ تمام می گذاشتند. مثلا "لويي بی مه یر" که مي گفت روز تولد واقعي اش را نمي داند، تولد خود را در روز چهارم ژوئيه (روز استقلال آمريكا) چشن می گرفت و خود را يك يانكي نمونه به مردم معرفي می كرد.

آنها حتی نام های خویش را تغییر داده و اسامی مسیحی برای خود برگزیدند همچون اغلب بازیگران معروف تاریخ هالیوود، مثلا "سوفیا کاوسو" تبدیل به "سیلویا سیدنی" شد و "دانیلویچ دمسکی" به "کرک داگلاس" تغییر نام داد، "لیو جاکوبی" لی جی کاب شد، "شرلی شریفت" به "شلی وینترز" تبذیل گردید ، "برنارد هرشل شوارتس" شد "تونی کرتیس"، "دیوید دانیل کامینسکی" به "دنی کی"، "ایسراییل ایسکویتس" به "ادی کانتور"، "ملوین هاسلبرگ" به "ملوین داگلاس"، "امانوئل گلدنبرگ" به "ادوارد جی رابینسن" و "مشیلم مه یر ویزن فراند" شد "پل مونی" و همچنین "لی لی پالمر" و "جودی هالیدی" و "لورن باکال" که "بتی جون پیرسکی" بود، همه و همه از اسم های یهودی به نام های مسیحی تغییر پیدا کردند.

در واقع نسل دوم هالیوود و حتی فرزندان و نوه های آنها دیگر چیزی از گذشته و مهاجرت و دین و آیین شان نمی دانستند و مانند یک مسیحی کاتولیک یا پروتستان زندگی می کردند.

اما با برجسته کردن آثار ایدئولوژیک و به خصوص آخرالزمانی از اوایل دهه 90 و سپس آغاز قرن جدید، از سالهای میانی دهه دوم قرن بیست و یکم نیز تولید فیلم هایی که شخصیت های یهودی در مرکزیت آن قرار داشتند افزایش یافت تا اینکه در سال 2016 فیلم هایی همچون "اسپات لایت" و "رکود بزرگ" که با قهرمانان رسمی و علنی یهودی وارد میدان شده و جوایز بسیاری دریافت کردند.

درسی که جان فورد به اسپیلبرگ داد

صحنه پایانی فیلم و دیدار غافلگیرانه "سمی فیبلمن" با جان فورد (براساس ملاقاتی که اسپیلبرگ در 15 سالگی با این اسطوره تاریخ سینما داشت)، شاید بتواند همه حرف سینمایی اثر را به سهل ترین بیان کند. صحنه ای که شاید همه عشقِ سینمای استیون اسپیلبرگ را در یک صحنه متبلور کرده و جان ویلیامز هم با موسیقی به یاد ماندنی فیلم "جویندگان" ساخته مکس اشتاینر آن را به خوبی همراهی کرده است.

"سمی" در اتاق انتظار یک دفتر سینمایی که هنوز نمی داند به جان فورد تعلق دارد با پوستر فیلم های فورد مواجه گردیده و به تدریج برایش روشن می شود که به ملاقات چه کسی آمده؛ پوستر فیلم هایی مانند: "دلیجان"، "دره من چه سرسبز بود؟"، "خبرچین"، "جویندگان"، "3 پدر خوانده"، "دختری با روبان زرد"، "خوشه های خشم"، "مرد آرام"، "مردی که به لیبرتی والانس شلیک کرد؟" .

اما جان فورد در یک ملاقات کوتاه تنها 3 جمله به "سمی" یاد می دهد؛ اگر در تصویر خط افق در پایین آن قرار داشته باشد، جالب است، اگر این خط در بالای تصویر باشد بازهم جالب است ولی اگر در وسط یعنی میانه تصویر قرار داشته باشد، کسل کننده و مزخرف خواهد بود.

به نظر می آید اسپیلبرگ به خوبی این توصیه جان فورد را به کار گرفته، چنانچه در نمای انتهایی فیلم خانواده فیبلمن که "سمی" از دفتر جان فورد بیرون آمده و خوشحال و راضی به سمت آینده سینمایی اش می رود، ابتدا خط افق در میانه تصویر قرار دارد ولی گویا ناگهان فیلمساز به یاد توصیه جان فورد افتاده و دوربین را یک دفعه به سوی بالا برده و خط افق را در پایین تصویر قرار می دهد تا نمای پایانش اش به قول جان فورد جالب از کار درآید.

اسپیلبرگسانسورجان فوردسینما پارادیزوهالیوود
مستندساز و کارشناس سینما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید