سعید مستغاثی
سعید مستغاثی
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

وقتی ناپلئون فرانسوی یک کابوی آمریکایی می شود


ناپلئون

Napoleon

شخصا همچنان فیلم تقریبا 6 ساعته "ناپلئون" ابل گانس محصول 1927 را بر همه ساخته های بعدی درباره این شخصیت تاریخی از جمله همین اثر اخیر ریدلی اسکات ترجیح می دهم و حاضرم بارها آن را ببینم. اگرچه تنها به بخشی از دوران کودکی و جوانی ناپلئون تا نبردش در ایتالیا می پرداخت.

فیلمی که برای اولین بار تقریبا 32 سال پیش در 3 دی ماه 1370 و در برنامه های نمایش فیلمخانه ملی ایران دیدم و به دلیل پلی ویژن و سه پرده ای بودن آن خصوصا بر پرده عریض سینما شهر قصه سابق، خیلی برایم جالب توجه بود؛ چنانچه گاهی این سه پرده، 3 نمای متفاوت از یک صحنه را نشان می دادند، گویی با 3 دوربین، یک صحنه را می دیدیم و گاهی هر 3 پرده، مانند فیلم های بسیار عریض سینه راما، یک صحنه را به تصویر می کشیدند.

اما فیلم "ناپلئون" ریدلی اسکات برای فیلمسازی که آثار به اصطلاح Big production مانند "قلمرو بهشت" و "1402: فتح بهشت" و "اکسدوس: خدایان و پادشاهان" و"رابین هود" و "سقوط بلک هاوک" و .... را در کارنامه اش دارد، واقعا نقطه قابل توجهی به حساب نمی آید.

فیلم "ناپلئون" ریدلی اسکات، زندگی و دوران ناپلئون بناپارت را از زمان انقلاب فرانسه و روزگاری که افسر جوان توپخانه بود، در قاب دوربینش گرفته و سپس پیشرفت سریع او پس از شکستن محاصره تولون و ارتقاء درجه اش و سپس سرکوب نیروهای سلطنت طلب و فتوحاتش در ایتالیا و مصر و بعد از آن انتصاب به عنوان یکی از سه کنسول شورای حاکم بر فرانسه، ارتقاء به کنسول اولی و بالاخره تاج بر سر نهادن و رسیدن به مقام امپراتوری را از نظر می گذراند.

اما محور همه این مرور تاریخی، عشق او به ژوزفین بوهارنه و ازدواجش و سپس طلاق و بقای همان عشق قبلی تا مرگ ژوزفین است که به شکل موتیفی تکراری در میانه همه این صحنه ها به چشم می خورد؛ چه زمانی که در بدو آشنایی و سپس ازدواج هستند، چه دورانی که ژوزفین خیانت کرده و از کاخ طرد شده و سپس با شروطی باز می گردد و چه دورانی که به دلیل بچه دار نشدن، طلاقش داده و به کاخی دیگر تبعید می شود اما همچنان به عنوان عشق ناپلئون باقی می ماند.

در واقع این دو داستان، یعنی سکانس های قصه عشق ناپلئون از یک طرف و ماجراجویی های نظامی اش از طرف دیگر، به گونه یکی در میان، همه فیلم "ناپلئون" را تشکیل داده، بدون هیچ شخصیت پردازی یا گره افکنی یا فراز و نشیب و سایر وقایع نیز عینا از روی تاریخ گرته برداری شده، بدون کمترین کار دراماتیک!

از این جهت برخلاف ابل گانس که با فیلم شش ساعته خود، تصویری اسطوره ای از ناپلئون بناپارت ارائه داد و شخصیت او را از دوران کودکی و مدرسه نظام تا دوران فرماندهی و فتح ایتالیا، به تدریج پردازش نمود اما ریدلی اسکات گویی از ناپلئون، بیشتر یک تیپ کلیشه ای کابوی آمریکایی روی پرده سینما برده که از زندگی تنها زن و اسلحه را می فهمد و به تناوب از هر یک استفاده می کند!

کاراکترهای تک بعدی به خصوص ناپلئون و ژوزفین علیرغم تلاش واکین فونیکس و ونسا کربی برای ارائه چند بعدی آن نقش ها، اما بسیار خشک و غیر قابل انعطاف از کار درآمده اند و هیچ تلاشی در طی فیلم برای عبور دوربین از سطح به عمق شخصیت ها و ماجراها صورت نگرفته است.

کافی است از ریدلی اسکات، آثاری مانند "تلما و لوییز"، "مرد چوب کبریتی" و حتی فیلم هایی همچون "بلید رانر" و "بیگانه" و "پرومتئوس" و ... را به خاطر آوریم تا بدانیم که او در زمینه شخصیت پردازی و گره افکنی و ایجاد فراز و نشیب های سینمایی خبره است و حیطه گونه های مختلف سینمایی را هم می شناسد و تجربیات دشواری در هر یک از آنها دارد، اما گویا در هشتاد و پنج سالگی، دیگر حال و حوصله تمرکز روی شخصیت ها را نداشته و ساخت صحنه های عظیم و پرخرج برایش سهل و ممتنع تر بوده است.

اما شاید بتوان گفت نقطه قوت فیلم "ناپلئون"، فیلمبرداری شبه سیاه و سفید و دویدن رنگ های گرم در میان آن سیاهی ها و سپیدی هاست. خصوصا در صحنه هایی که دوربین از زیر آب، برخورد توپ های جنگی با قشر ضخیم یخ را در کادر گرفته که شکافته شده و آتش و خون سربازان در زیرشان جاری می گردد یا آتش توپخانه با رنگ های نارنجی و زرد در بحبوحه آن فضای گسترده برفی که رنگ های سفید و خاکستری تمامی گستره صحنه را پرکرده از درون لوله توپ های جنگی بیرون می زند که همه از تبحر "داریوش ولسکی" می آید.

فیلمبرداری که قبلا اینگونه کاربرد دراماتیک رنگ را در فیلم هایی مثل "مکزیکی"، "دزدان دریای کاراییب"، "پرومتئوس"، "آلیس در سرزمین عجایب" و "اخبار جهان" کار کرده بود که برای این آخری نامزد اسکار بهترین فیلمبرداری هم شد اما شگفتا که امسال در میان نامزدهای اسکار بهترین فیلمبرداری قرار نداشته و نادیده گرفته شده !

ناپلئونِ ریدلی اسکات در تمام مدت دو ساعت و چهل دقیقه فیلم یا می کشد و یا تحقیر می کند، از همسرش گرفته که ادعای عشق او را دارد گرفته تا فرماندهان و دستیارانش و می گوید همه اینها را برای فرانسه انجام می دهد! آنچه اساسا، ناپلئونِ ابل گانس با آن بیگانه است. در واقع "ناپلئون" ریدلی اسکات همان تم "جنایت موجه" را برجسته کرده که امسال در میان فیلم برگزیده "فصل جوایز" بیشتر حس شده است.

ناپلئونریدلی اسکاتاسکار
مستندساز و کارشناس سینما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید