مگالوپولیس
Megalopolis
فرانسیس فورد کوپولا در فیلم "مگالوپولیس" با هر زور و ضربی شده، می خواهد به تماشاگر شیرفهم کند که ریشه ها و سابقه غرب به خصوص ایالات متحده آمریکا به روم باستان می رسد (آنچه قرن هاست ادعا می کنند و برایش کتاب ها نوشته اند)
و برای این شیرفهم کردن، از سیخکی ترین و چکشی ترین روش ها استفاده کرده که با هیچ منطق سینمایی نمی خواند!
از به کارگیری اسامی شخصیت های روم باستان مانند سزار و سیسرو و کراسوس و نامیدن خود شهر به اسم "رم جدید" گرفته
تا شکل غلو آمیز رومی لباس ها و ساختمان ها و بناها و سنا و عناوین آنها ماند کولوسئوم و حتی صحنه های مضحک جنگ گلادیاتورها و ارابه رانی در میدان کولوسئوم (به سبک فیلم "بن هور") که هیچ توجیه دراماتیک و غیر درماتیکی در فیلم ندارد!!
همچنین با ضرب و زور حرف های شاخ و دم دار و شعارهای آنچنانی می خواهد به تماشاگر القاء کند که این امپراتوری وارث روم باستان در حال اضمحلال بوده و یک معمار نابغه برنده جایزه نوبل به نام سزار کاتیلینا (آدام درایور) با استفاده از عنصری عجیب و غریب به نام "مگالون" قصد دارد، شهر جدیدی با عنوان "مگالوپولیس" بسازد که در آن عدالت با رفاه و پیشرفت عجین است
برخلاف "رم جدید" که نه عدالتی در آن دیده می شود و نه پیشرفت و رفاه مگر برای عده ای معدود!
مهمترین مخالفان سزار در این میان، شهردار شهر "رم جدید" به نام فرانکلین سیسرو (جیان کارلو اسپوزیتو) و عموی سزار یعنی همیلتون کراسوس سوم (جان وویت) به عنوان ثروتمندترین بانکدار شهر هستند و پسر عمویی به نام کلودیو پولچر (شیا لبوف) که بیشتر آنارشیست به نظر رسیده و دوست دارد همه چیز را به هم بریزد.
کوپولا با همه تلاشی که برای هرچه باشکوه تر نمایاندن تصاویر فیلم "مگالوپولیس" انجام داده اما حتی در کاربرد جلوه های تصویری برای نمایش آن شکوه، شکست خورده چنانچه نصاویر مربوطه، بیشتر مقوایی به نظر می رسند به سبک و سیاق فیلم هایی مانند "چیزهایی می آیند" ساخته ویلیام کامرون منزیه در دهه 1930!
علیرغم همه اینها اما او هیچ کوششی برای منطق و تداوم و ارتباط اجزای فیلمنامه به خرج نداده و فیلمنامه پر از حفره و نقص خود را روی هوا رها کرده؛
مثلا اینکه اصلا این مگالون که هم بناها را می سازد و هم ژن های انسانی را (به طوری که صورت داغان شده سزار را مانند روز اولش برمی گرداند!!) از کجا آمده؟ در جایی از فیلم، سزار می گوید آن را برای نجات همسرش از مرگ یافته یا کشف کرده، پس چرا همسرش نجات پیدا نکرد؟
... چرا "رم جدید" درحال فروپاشی است؟ و برخلاف آنچه مدام بازگو می شود، تصویری از این فروپاشی نمی بینیم به جز تصاویری نامفهوم و بی ربط از ماهواره روس که ادعا شده در حال سقوط است ولی مخاطب اثری از این سقوط نمی بینید. در صحنه ای، قطعات آتشینی در آسمان مشاهده می شود که یکی از آنها بر زمین اصابت می نماید. آیا این قطعه ای از همان ماهواره در حال سقوط است؟ پس بقیه قطعات چه شدند؟ یعنی فروپاشی "رم جدید"، تخریبی است که توسط همان یک قطعه صورت گرفته به علاوه مکان هایی که خود سزار تخریب می نماید؟!
شورش های طبقه فرودست که گاهی برای تخریب خانه هایشان بوده و گاهی به تحریک کلودیو، به کجا می رسد؟ چرا یک دفعه برعکس شده و جهتی مخالف خود می گیرد؟!
این قضیه زمان نگاه داشتن سزار دیگر چه صیغه ای است؟ آیا او مثل یکی از "مردان ایکس" می تواند سریعتر از زمان حرکت کند یا همان دستگاه توقف زمان قسمتی از سریال "برزخ" را در دست دارد و یا اصلا آن گونه که جولیا سیسرو به او گوشزد می کند مثل همه هنرمندان در ذهن خود و مخاطبانش می تواند زمان و مکان را به هم ریخته و آن را در آثارش مدیریت نماید؟!!
بالاخره او همسرش را کشته یا خیر؟ چرا کشته و یا چرا او را به چنین جرمی متهم می کنند؟ چرا در نیمه اول فیلم آنقدر درهم ریخته و مضحک و دلقک گونه می نماید و در نیمه دوم ناگهان به یک مدیر هوشمند بدل می گردد؟
چرا سیسرو علیرغم همه مخالفت های هیستریک خود با سزار و مگالوپولیسش، یک دفعه ای تحول به اصطلاح برره ای پیدا کرده و خودش پا به نمونه هایی از آن شهر می گذارد و بعد از آن هم سیاست "شل کن ، سفت کن" دارد که گاهی با سزار همراه است و گاهی نیست!!
و از همه این شلختگی ها، فاجعه بارتر آنکه کوپولا می خواهد به ضرب دگنگ هم که شده، عشق را در فیلم بچپاند! و بگوید که این عشق باعث بازیافت سزار پس از دوران بحرانی اش شد! (به یاد برخی فیلمفارسی های امروز می افتم که دو نفر مانند ربات و آدم آهنی به یکدیگر ابراز عشق می کنند!!
فیلم "مگالوپولیس" مملو از صحنه ای بی خاصیت و سادیستی است؛ آنها که صحنه ورزش کردن عجیب و غریب "ویلارد" در ابتدای فیلم "اینک آخرالزمان" را به خاطر دارند و همچنین نقش و حرف های بی ربط و بی خود و بی جهت سرهنگ کورتز و آن مکان مالیخولیایی اش را یادشان هست، اگر همان صحنه ها و کاراکترها و فضاها را به اندازه 138 دقیقه کش داده و پهن کنند، حاصل به لحاظ ساختاری می شود همین فیلم "مگالوپولیس"!!
یعنی شما می توانید همان حرکات شبه ورزشی و مازوخیستی "ویلارد" را در صحنه های طولانی هپروتی شدن سزار در سکانس عروسی عمویش کراسوس ببینید!
با وجود آنکه کوپولا مدعی شده همه بودجه 120 میلیون دلاری فیلم را خودش از صنعت شراب سازی اش تامین کرده (نتیجه پول عرق و شراب بهتر از این در نمی آید!) اما به نظر می رسد بازهم سفارش فرقه ای در میان بوده و این بار فراماسون ها به طور مستقیم وارد میدان شده اند! با این نشانه ها:
1- سزار یک معمار نابغه و بزرگ است که شهر آینده یعنی "مگالوپولیس" را طراحی کرده، قابل ذکر اینکه معمار و معماران از محوری ترین عناصر ماسونیسم به شمار رفته و اصلا فراماسون Free Mason به معنای بنّای آزاد تعریف شده است.
2- فراماسون ها، خدای خود را "معمار بزرگ" نامیده که معبد سلیمان را بنا نموده و طرح ساختاری اش، اساس معماری ماسونی امروز محسوب شده که اغلب ساختمان های رسمی و اداری غرب به خصوص در آمریکا را دربر می گیرد.
3- فراماسونری سالهاست که رویه پوست اندازی و نو به نو شدن را در پیش گرفته اند و سالهاست از آن ساختار لژهای قدیمی به در آمده و در پوسته های جدیدتری فرو رفته اند و نمونه هایش فرقه های شبه عرفانی نوپدید و جعلی است که همین فورد کوپولا چند فیلمش را برای همان ها ساخت.
4- تلاش سزار کاتیلینا برای تغییر و تحول در "رم جدید" از همین خاستگاه به نظر می رسد، چنانچه در طول تلاش او برای این تغییر و تحول، کوپولا به صورت موتیفی از جملات و عبارات معروف و منتسب به همان روم باستان (اساس ساختاری شهر رم جدید) کمک گرفته تا به مخاطبش بقبولاند که سیرت تفاوتی نخواهد کرد بلکه مسئله تنها در صورت و فرم و شکل است!!
5- در نقاط و لحظه های کلیدی این تلاش با نمادهای ماسونی مُهر می خورد، مثلا جایی که سزار پس از گذر از دوره بحرانی و یافتن مقصد و مقصودش، به طراحی مگالوپولیس پرداخته و نقشه هایش را طراحی می کند، به وضوح شاهد نمادهای مثلثی ماسونی هستیم که این نمادها مثلا در صحنه های ارتباط او با همسر متوفی و عشق همیشگی اش هم دیده می شود.
فرانسیس فورد کوپولا از نسلی بود که به فیلمسازان ریشو مشهور شدند. او به همراه استیون اسپیلبرگ و جرج لوکاس و مارتین اسکورسیزی و براین دی پالما، جانشینان امثال جک وارنر و لویی بی مه یر و ویلیام فاکس و دیوید سلزنیک و ... به شمار آمدند و در اوایل دهه 70، هالیوود را حال و هوای تازه ای بخشیدند. آنها به جوانان عصیانگر مشهور شدند و هنگامی که امثال سر کارول رید و آلفرد هیچکاک و جین کلی و وینسنت مینه لی و ... به آخر خط رسیده بودند، به میدان آمده و با آثار متفاوت خود، رنگ و لعاب جدیدی به استودیوهای هالیوود زدند.
اگرچه خود کوپولا برخلاف هم نسلانش خیلی سریع تر پیشرفت کرد و به قله هالیوود رسید، یعنی زمانی که جرج لوکاس با فیلم "دیوار نوشته های آمریکایی" تجربه های اول فیلمسازی اش را انجام می داد، اسپیلبرگ فیلم "دوئل" و "شوگرلند اکسپرس" را برای معرفی خود به جامعه سینمایی می ساخت، اسکورسیزی آثاری مثل "خیابان های پایین شهر" را جلوی دوربین می برد تا ثابت کند که حرف تازه ای برای گفتن دارد و براین دی پالما هم با فیلم "خواهران" در صدد اثبات خود بود، کوپولای جوان با فیلم "پدر خوانده" یکی از آثار برجسته تاریخ سینما را بر پرده برد و روی صحنه جوایز آکادمی، اسکار گرفت.
اما سینما خیلی زودتر از آن 4 نفر ، شاهد نزول و افول کوپولا بود. او پس از دو فیلم اسکاری "پدر خوانده" و "پدر خوانده 2" و یک فیلم پر سر و صدای " اینک آخرالزمان "، فاز فیلم سازی خود را تغییر داد و تازه به سراغ فیلم های کم خرج و خیابانی و ساختار شکن رفت (یعنی برعکس دوستانش حرکت کرد!) ، آثاری مانند "از صمیم قلب" (1982)، "غریبه ها" (1983)، "ماهی پر سر و صدا"(1984) ، "کاتن کلاب "(1985) ، "پگی سو ازدواج کرد"(1986) و "تاکر : مرد و رویاهایش" (1988).
این در زمانی بود که جرج لوکاس با "جنگ های ستاره ای" هم اسکار را فتح کرد و هم گیشه ها را، اسپیلبرگ با "ئی تی " و سری "ایندیانا جونز" فروش و گیشه ها را به هم ریخت، مارتین اسکورسیزی با فیلم هایی همچون "راننده تاکسی" و "گاو خشمگین" نوع جدیدی از فیلم را برای هالیوود به ارمغان آورد و براین دی پالما به آثار معروفی مانند "صورت زخمی" و "تسخیر ناپذیران " و "ضایعات جنگ" رسید.
فرانسیس فورد کوپولا ، پس از این عقب گرد سینمایی، با قسمت سوم "پدر خوانده"(1990) و همچنین برداشت تازه ای از شوالیه تاریکی به نام "دراکولای برام استوکر"(1992)، آخرین تلاشش را برای رسیدن به سینمای "پدر خوانده" ها و "اینک آخرالزمان" انجام داد ولی گویا دیگر قرار نبود در کارخانه به اصطلاح رویا سازی هالیوود مطرح شود، چنانچه "دراکولای برام استوکر" علیرغم همه قابلیت های سینمایی خود ، کمترین موفقیتی نه در زمینه کسب جایزه بدست آورد و نه در به دست آوردن گیشه.
از آن پس دیگر هر چه از کوپولا و کمپانی کم فروغش یعنی زئو تروپ بیرون آمد، جز دست و پا زدن هایی بیش نبود. حتی وقتی دخترش سوفیا با فیلم "گمشده در ترجمه" در مراسم اسکار مطرح شد، موفقیت تازه ای برای فرانسیس پدر محسوب نشد.
فیلم های بعدی اش یعنی"جک" ( 1996) و "باران ساز" (1997) در واقع زیر خط فقر سینما محسوب شدند و بی تردید برای فیلمساز صاحب نام شکست به شمار آمدند. چنانچه وی حاضر نشد برای فیلم "سوپرنوا" که در سال 2000 با همکاری والتر هیل جلوی دوربین برد، حتی نام خود را درج کند. در واقع همه این شکست ها و نامهربانی های دوستان سابق موجب شد که حدود یک دهه ، فرانسیس فورد کوپولا در سکوت و خاموشی فرو رود.
دوره جدید سینمای کوپولا و در آستانه 70 سالگی او، سینمای سفارشی از سوی محافل معلوم الحال ماسونی بود که با فیلم "جوانی بدون جوانی" براساس قصه ای از میرچا الیاده (از تئوریسین های عرفان های جعلی) در سال 2007 شروع شد و با "تترو" در سال 2009 ادامه یافت. فیلم هایی که به نوعی به فرقه های نوپدید و معنویت های شبه عرفانی می پرداختند.
کوپولا در فیلم "تویکست" رسما به تبلیغ فرقه شیطان پرستی پرداخت و یک شیطان پرست را به عنوان منجی عالم جلوه داد، گویا فشارهای مالی و سینمایی باعث شده بود او به سفارش گرفتن ادامه داده و این بار تسلیم یکی از بدنام ترین سفارش دهنده ها یعنی فرقه شیطان پرستان گردد. فرقه ای که هنوز داغ ننگ تکه تکه کردن شارون تیت (همسر رومن پولانسکی) بعد از فیلم "بچه رزماری" بر گردنش مانده بود!!
به هر حال در همین جا بود که دیگر فرانسیس فورد کوپولا، پس از سالها سقوط به پایان راهش رسید اما همچنان سعی می کرد مثل ماهی افتاده بر خاک، دست و پا بزند.
حالا کوپولا پس از 13 سال و دو فیلم ضعیف دیگر که یکی از آنها سفارشی جدید از فرقه شیطان پرستان و ادامه ای برهمان فیلم "تویکست" بود، به نفس آخر کارگردانی اش در فیلمی به نام "مگالوپولیس" رسیده که مدعی است از 40 سال پیش درگیر آن بوده و از 30 سال قبل، نوشتن آن را شروع نموده!