سعید مستغاثی
سعید مستغاثی
خواندن ۷ دقیقه·۱ سال پیش

کاش می آمد، از اين پنجره و من بانگ می دادمش از دور بيا

سالگرد سفر ابدی حاج ابراهیم حاجی محمد زاده


از آن افرادی بود که به قول سینمایی ها در لانگ شات سرد و سخت به نظر می آمد ولی در کلوزآپ بسیار ساده و صمیمی و دلنشین بود. وقتی با او هم کلام می‌شدیم و سر صحبت و درددل باز می‌شد، دیگر گویی سال‌هاست رفیق گرمابه و گلستان هستیم. سعی داشت همه آنچه در توان و معلوماتش هست و باید بیان کند را برایمان شرح دهد. آن هم با احساسات و از درون و عمق وجودش.

حاج ابراهیم حاجی محمد زاده از آن شخصیت های کم نظیر بود که لااقل حقیر کمتر تجربه آشنایی شان را داشتم. اولین بار در جلسه پیش تولید مجموعه مستند راز آرماگدون در تابستان 1386 بود که حاج حسن شایانفر، او و فرد دیگری به نام سید کاظم موسوی (که بعد از آن تا امروز از رفقای نازنین بنده است) را به جلسه آورد و اولین بحث های محتوایی راز آرماگدون انجام شد.

پس از آن با حاج ابراهیم محمد زاده رفیق شدیم و به اصطلاح پامنبری صحبت های پرمغز و مملو از اطلاعات و تاریخ و ... بودیم که با لحنی شیرین و تاثیر گذار بیان می کرد. در برخی از فیلم ها و سریال های مستند ما هم (با اینکه اعتقادی به تلویزیون ایران نداشت) اما صمیمانه و رفیقانه حضور پیدا کرد که تصاویرش را در این پست مشاهده می کتید.

بیش از هر موضوعی در میان حرف هایش صحبت های امام را می شنیدی، یک دفعه به طور ناگهانی وارد اتاق می شد و یقه ات را می گرفت و سخنی که مجددا پس از سالها از امام خوانده بود و ابعاد پر معنای آن را برایت می خواند و توضیح می داد. سخنانی که با اینکه شاید بعضا بارها آنها را شنیده بودیم اما هربار که تعریف می کرد انگار تر و تازه بود.

صحیفه های امام را به قول امروزی ها گویی خورده بود. با اینکه اینقدر مسلط بود اما همیشه چند جلد از آنها را همراه داشت. همان که در تصویر اول مشاهده می کنید. تصویری مربوط به صحنه ای از مجموعه مستند "راز آرماگدون 2 : ارتش سایه ها" که در باغ موزه هنرهای ایرانی و در یکی از روزهای سرد زمستانی سال 1387 گرفتیم. همه آن کتاب های روی میز که مجلدات مختلف صحیفه امام است را خودش به آنجا آورد.

این آخری ها گویی به کشف های جدیدی از شهید آوینی رسیده بود و حسرت می خورد که در زمان حیات آوینی، او را ملاقات نکرده. می گفت زمانی با وساطت دکتر داوری، موقعیتش پیش آمد ولی به شهادت آوینی برخورد کرد!

هنوزم انگار منتظرم یک دفعه وارد اتاق بشود و به اصطلاح یقه ام را بگیرد و بگوید تو اصلا کتاب "شرح حدیث جنود عقل و جهل" از امام را خواندی؟ (که یک بار آمد و همین را گفت!) و ادامه بدهد که اگر نخواندی اصلا انقلاب و امام را نفهمیدی!

یک‌بار همین اواخر عمر بابرکتش کتاب «عارفانه» درباره زندگی عجیب و غریب شهید احمدعلی نیّری را در چندین جلد خرید و به برخی هدیه کرد بدون آنکه حتی آن افراد را به‌طور دقیق بشناسد. می‌گفت‌ ترویج راه و یاد شهداء برکت می‌آورد.

نمی گذاشت خاطراتش را ضبط کنیم، اگر گوشه ای از دستگاه ضبط را می دید، خیلی سریع از اتاق بیرون می رفت اما بالاخره یکی از روزها آنچه را می گفت، نوشتم که بخشی از آن را در زیر می آورم تا با ذره ای از این شخصیت عجیب و غریب آشنا شوید:


ابراهیم حاجی محمد زاده بواسطه دایی اش و در کلاس های محمد تقی شریعتی (پدر مرحوم دکتر علی شریعتی) در کانون نشر حقایق در اواخر دهه سی و اوایل دهه چهل با انقلاب و اسلام انقلابی آشنا شد. ده دوازده سال بیشتر نداشت. اما با بالاتر رفتن سنش و درک و فهم مسائل بیشتر، هم در جلسات روشنفکری شرکت می کرد و هم مجالس تفسیر قرآن رحیم پور ازغدی (پدر حسن رحیم پور ازغدی) را می رفت.

او به خاطر می آورد که در همان زمان، شیخ حلبی در مشهد جلسات انجمن حجتیه را برقرار کرده بود اما آنها در کانون نشر ئحقایق علیه حلبی و انجمنش موضع گیری داشتند. جلسات کانون علیه صوفی گری و بهایی گری را به خاطر می آورد. با برادران سلیمی نمین حشر و نشر داشت و دوره های قرآن خوانی برگزار می کردند. تا اینکه در همین کانون با مسعود رجوی آشنا شد. او هم در جلسات قرآن خوانی شرکت می کرد و آیات را به زبان انگلیسی می خواند! می گفت در خانواده ای غیر مذهبی بزرگ شده بود.

ابراهیم اما در جلسات داغ شهید هاشمی نژاد در مسجد فیل هم شرکت می کرد تا شبی که ساواکی ها به مسجد حمله کردند و تیراندازی شد و یک نفر هم به قتل رسید. پس از پانزده خرداد کانون نشر حقایق تعطیل شد.

ابراهیم در سال چهل و چهار دیپلم گرفت و مهندسی برق دانشگاه علم و صنعت قبول شد و مسعود رجوی نمره قبولی رشته علوم قضایی دانشگاه تهران را گرفت. هر دو باهم به تهران آمدند. حاج ابراهیم می گفت که از فقر فرار کردم. در تهران به دلیل همان فقر ناگزیر از کارکردن همراه درس خواندن گردید و مدت ها، شب ها را روی نیمکت پارک ها به سر می آورد می گفت در مدرسه علمیه مجد هم درس طلبگی خواند. این را روزی گفت که برای فیلمبرداری بخشی از مجموعه مستند "از غدیر تا موعود" به مدرسه علمیه مجد رفته بودیم. (تصاویر سوم و چهارم).



اما می گفت در تهران با دوستان خوبی آشنا شد؛ با بچه های طریقت و محفل فخرالدین حجازی که جلسات مذهبی تشکیل می دادند. با همان محفل پایش به حسینیه ارشاد باز شد و حتی کار به آنجا کشید که قبل از سخنرانی های فخرالدین حجازی، مقاله می خواند. مقالاتش آنچنان مورد توجه قرار گرفت که یک روز استاد مطهری گفت این را از کجا پیدا کردید؟!

اما همچنان رجوی را می دید که جلسات مشهدی ها می آمد و جلسات آقای ذاکری و مطالعاتی را شروع کردند؛ کتاب هایی مثل "انسان گرسنه" ژوزوئه دو کاسترو را در کنار قرآن و نهج البلاغه مطالعه کردند.

به تدریج در امور برقی سفارشاتی گرفت و درآمدی پیدا کرد. جلسات مشهدی ها گسترش یافت؛ می گفت محلوجی نامی از پلی تکنیک و رفیقی به نام عرفانی که جلسات خانه او برگزار می شد، هم بودند. رجوی و بعد از او تراب حق شناس (از مجاهدین اولیه که بعدا مارکسیست شد) به این جلسات می آمدند. ایامی بود که امام در تبعید بودند و فضای روحانیون و مذهبیون در آن سالها به مجاهدین خلق تمایل داشت.

شهریور سال پنجاه، ساواک به مجاهدین خلق ضربه سنگینی وارد آورد و اکثر اعضای آن دستگیر شدند اما حاج ابراهیم محمد زاده از افرادی بود که گیر نیفتاد و فراری شد مثل احمد و رضا رضایی. می گفت پس از این ضربه تا دو سه ماه با رضایی ها بود. اما خیلی زود اسمش را لو دادند. الان هم که اسناد ساواک را نگاه کنیم، اسم او را در کنار دیگر افراد تحت تعقیب می بینیم.

سرانجام در سال پنجاه و چهار دستگیر شده و تحت شکنجه های سخت قرار گرفت به نحوی که آسیب های آن شکنجه ها تا آخر عمرش، همراه او بودند. سالهای پنجاه و چهار، ایامی بود که مجاهدین خلق مارکسیست شدند، بسیاری از افرادی که مذهبی مانده بودند را یا مانند شریف واقفی و صمدیه لباف ترور کردند یا به دام ساواک انداختند که ابراهیم محمد زاده هم از آن جمله بود.


حاج ابراهیم در زندان با شهید رجایی آشنا شد و همراه روحانیون مبارزی همچون ربانی شیرازی در مقابل اعضای مجاهدین که در زندان بودند، موضع گرفت. می گفت در روزها و شب های سخت کمیته مشترک ضد خرابکاری، بیش از هر موضوعی حتی شکنجه های ساواک، نفاق و رذالت آنها دردناک بود. اما از برخی افرادی می گفت که در آخرین روزهای پیش از اعدام مسلمان شدند و او شاهد اسلام آوردنشان بود اما هم مجاهدین خلق و هم پیکاری ها بعد از انقلاب، آنها را مارکسیست جلوه دادند. حاج ابراهیم با اطمینان و تحکم می گفت شهادت می دهم که آن افراد مسلمان مردند.

ابراهیم حاجی محمد زاده در دوم آبان 1357 همراه گروهی از زندانیان سیاسی آزاد شد و به صفوف انقلاب پیوست. او پس از پیروزی انقلاب از بنیانگذاران سپاه پاسداران و دفتر سیاسی و از اعضای نخستین شورای فرماندهی آن بود. با شروع جنگ تحمیلی، ضمن حضور در جبهه ها، مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ را نیز راه‌اندازی نمود که بعد‌ها تبدیل به مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس شد و حجم عظیمی از اسناد شفاهی دفاع مقدس را ثبت و ضبط نمود.

او با شناختی که از نفاق مجاهدین خلق داشت برای افشای آنها نیروی بسیار صرف کرد و جوان های بسیاری را از دامشان خلاص نمود.

هنوز هم به خودم می گویم کاش بازهم می آمد. کاش بازهم یک دفعه در اتاق را باز می کرد و با همان شور و حرارت می آمد و می گفت این مطلب را خواندی؟ این سخن را از امام شنیدی؟ این کتاب را دیدی؟ ....

به قول نیما:

کاش می آمد، از اين پنجره ، من

بانگ می دادمش از دور بيا

مجاهدین خلقانقلابامامزندان
مستندساز و کارشناس سینما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید