سعید مستغاثی
سعید مستغاثی
خواندن ۷ دقیقه·۱ سال پیش

کاش همه 5 ساعت را یک جا می دیدیم


به بهانه سریال "عاشورا"


به نظرم مجموعه "عاشورا" بایستی در قالب یک فیلم سینمایی به هم پیوسته 300دقیقه ای(5ساعت) به نمایش در می آمد، چرا که به باورم، هم فیلم سینمایی کات خورده و الکن موقعیت مهدی، اثر اصلی را نابود کرده بود و هم این مجموعه 7 قسمتی که پخش هر کدام پس از یک هفته، تمامی تداوم و حس و حالش را از بین برده و هربار گویی مخاطب باید برای برقراری ارتباط، دوباره استارت زده و گرم شود.

شاید از همین رو بود که آثار برجسته ای مانند ناپلئون ساخته ابل گانس در 5 ساعت و 32 دقیقه، دن آرام سرگئی گراسیموف در 5 ساعت و 30 دقیقه، وضعیت بشری ماساکی کوبایاشی در 8ساعت و 47دقیقه و فیلم سفر پیتر واتکینز در 14 ساعت و 33 دقیقه بر پرده سینماها رفته و دیده شده و مورد استقبال قرار گرفتند.شاید اگر این فیلم ها قرار بود به صورت کات خورده در مدت زمان مثلا 2ساعت یا به شکل سریال نمایش داده شوند، اساسا از این حال و هوایی که اینک در پانتئون تاریخ سینما برخوردارند، تهی می شدند؛ واقعا تصور تماشای فیلم ناپلئون یا دن آرام یا وضعیت بشری به صورت سریال یا خلاصه شده 2ساعته اساسا دور از ذهن و فاجعه بار به نظر می رسد. همان بلایی که بر سر فیلم عاشورا آمد. اگر از برخی آثار طولانی و دیوانه وار اندی وارهول بگذریم که چندان نشانی از سینما نبردند، حداقل 30-40 فیلم مهم در تاریخ سینما وجود دارد که بیش از 5 ساعت بر پرده نقش بستند.

چرا باید عاشورا به هم پیوسته نمایش یابد؟

صحنه ها و سکانس های عاشورا هم از چنان حس و حال به هم پیوسته ای برخوردارند که جدا ساختن یا کوتاه کردن شان، اجحاف به اصل اثر به نظر می رسد. این قصه و روایت و صحنه های ساخته شده از آنها، به هیچ وجه قابل جدا شدن و نمایش منفک نیستند، چراکه تکرار صحنه ها و توضیحات مکرر و شیرفهم کردن معمول قسمت های پی در پی سریال ها و مجموعه ها در آن به چشم نمی خورد. تلف کردن دقایق معمول سریالی در آن دیده نمی شود.

در عاشورا همه صحنه ها به طور پیوسته یکدیگر را توضیح می دهند، ساختار روایی به گونه ای است که از یک سوی مانند مجموعه مستند روایت فتح، سرگذشت و ماجرای افراد مختلف از مهدی و حمید باکری و همسران شان گرفته تا شخصیت حاشیه ای مانند علی اصغر و کاراکترهای تعیین کننده تری همچون خسرو ملا زاده و محمد گل تپه و... روایت می شود و از سوی دیگر این ماجراها به طور همزمان در طول و عرض همدیگر قرار می گیرند که در عین انفصال و استقلال اما به گونه تفکیک ناپذیری، همدیگر را کامل می کنند. علی اصغر همان قدر در شکل گیری این ماجراها سهیم است که حمید باکری و خود مهدی باکری و پدر و مادرشان (ولو با یک صحنه) و آن رزمنده مسنی که از نحوه آوردن پیکر شهداء شاکی است و آن رزمنده جوان دیگری که حاضر نیست پا روی بدن همرزمانش گذاشته و مهمات را به خط درگیری برساند.

این روایت ها قابل تفکیک نیستند، نمی شود آنها را جدا کرد و همچنان انتظار داشت همان حس و حال مورد نظر را منتقل نمایند. در واقع این روایت های مختلف و متفاوت هستند که شخصیت مهدی باکری را کامل می کنند گرچه فیلم تمام و کمال هم درباره مهدی باکری نیست اما حتی خسرو در حالی که پیکر بی جان محمد گل تپه را بر دوش دارد و فریاد می زند : من خسرو ام، من مهدی باکری نیستم هم به گونه ای بسیار تاثیر گذار و سینمایی ، پازل شخصیتی مهدی باکری را می سازد.

نقطه عطف در سینمای دفاع مقدس

عاشورا یک تحول و جهش بزرگ ساختاری/محتوایی در سینمای دفاع مقدس به شمار می رود، انگار یک ویترین پر و پیمان از آثار برجسته تاریخ این سینما را مجددا بازسازی کرده و به طرزی باورنکردنی ارتقاء داده است؛ چنانچه هم تلخی ها و تنش های سفر به چزابه و نجات یافتگان مرحوم ملاقلی پور را در یک فرم به روز و سرحال و بسیار سینمایی تر دارد و هم قهرمانی ها و نبرد عجیب و غریب فیلم های مهاجر و دیده بان حاتمی کیا ، هم سادگی و صمیمیت ستارگان خاک عزیزا... حمیدنژاد و تویی که نمی شناختمت محمد ابراهیم سلطانی فر، هم پروداکشن پر غوغا و چشمگیر سرزمین خورشید احمدرضا درویش و مزرعه پدری مرحوم رسول ملاقلی پور و هم... و هم حس و حالی وصف ناپذیر از یک غم غربت و یک دوران سپری شده و آدم هایی که انگار فقط در رویاها و افسانه ها و روایت های اسطوره ای قابل رویت هستند.اما در عین حال همه این تصاویر آنچنان باور پذیر ارائه شده اند که بر جان مخاطب می نشیند.

شخصیت ها در عین دست نیافتنی بودن به شدت قابل باورند. از روابط و فضا و کاراکترها گرفته تا ماجراها، خانه ها، جبهه و سنگرها، نبردها، بحث و جدل ها ولو لباس ها که بخشی از فیلم به نام پلیور آبی است؛ همان پلیوری که همسر حمید باکری برایش بافته و همیشه به تن او دیده می شود حتی در صحنه ای که خسرو برای شناسایی پیکرش به آن اشاره کرد. لحظات حیرت انگیزی در عاشورا وجود دارد که می توان گفت پیش از این مخاطب سینمای دفاع مقدس و جنگ و حتی بسیاری از آنان که جبهه های دفاع مقدس را دیده اند نیز تجربه اش نکردند.

تصاویر ساعت های متمادی و روزها با قایق روی هور پیشروی کردن که با فضا سازی کم نظیر صحنه و چهره ها و جایگاه و حرکات دوربین و دکوپاژ روایت گر، خستگی و تشنگی و گرسنگی را بر جان تماشاگر می نشاند یا ارتباط و گفت و گو و روابط رزمندگان در محیطی که انگار آخر دنیاست، بادآور برخی صحنه های فیلم... و اینک آخرالزمان فرانسیس فورد کوپولا و نجات سرباز رایان استیون اسپیلبرگ با این تفاوت که به طرز شگفت آوری در برابر همه آن انفجارها و رگبار گلوله ها و آتشبارها و... بی اهمیت نشان داده می شوند، نه مانند آن سرهنگ دیوانه فیلم کوپولا با فرهنگ کابوئیسم و کول آمریکایی که بوی ناپالم سرمستش کرد و در اوج انفجارها برخلاف همه سرپا ایستاد و هوس موج سواری به سرش زد.

اینها نمی ترسند، نمی گریزند، خود را نمی بازند اگرچه در محاصره مرگبار و بدون هرگونه مهمات، مانند برگ خزان بر زمین می ریزند نه به دلیل آن که بی خیالند بلکه از آن رو که نشان داده می شود برای مرگ اهمیتی قائل نیستند. وقتی خسرو در میان گردان بر خاک افتاده توسط یکی از رزمندگان مجروح که تصور می کرد به شهادت رسیده غافلگیر شده، به اعتراض می گوید که یک بار شهید شدی و دوباره زنده می شوی! حالا هم آب می خواهی در حالی که به علت شدت خونریزی نباید آب بخورد و از آن گذشته اصلا آبی در بساط نیست که بخورد! چرا که خسرو با همه آب قمقمه اش، روی آتش کوچکی، چای درست کرده که آن را هم رفیقش محمد گل تپه به هم ریخت و هدر داد!

جسارت و تهور در فرم و محتوا

یکی از جذابیت های ماندگار عاشورا، سادگی و صمیمیت کاراکترهاست که به غایت دلپذیر نمایش داده شده است مانند صحنه ای که همین خسرو به عنوان تنها بازمانده یک عملیات دشوار درگیری نزدیک با تانک ها، بر روی خاکریز به خوابی عمیق فرو رفته یا صحنه ای که مهدی و حمید باکری به همراه خانواده در حال تماشای فیلمی از لورل و هاردی هستند!

این جسارت در فرم و محتوا، عاشورا را حداقل یک سر و گردن از سایر آثار سینمای دفاع مقدس بالاتر می برد؛ آقا حمید برای نوشتن توبه نامه ای که نمی داند چیست باید به ستاد برود و آقا مهدی در میان فرماندهان انتقاد می کند که چرا برخی زودتر از افرادشان به عقب برمی گردند و همو مانع بازگرداندن پیکر برادرش می شود حتی اگر خانواده اش به گونه سرزنش آمیز نگاهش کنند و حکایت جزایر مجنون و عملیات خیبر و... که حکایت های باور نکردنی بسیار دارد، در میزانسن ها و ترکیب بندی های تکان دهنده ولو به صورت خطوط پر معنا از فاصله بسیار بالا و کات هایی که این تصاویر را به هم اضافه می کند و نوعی هارمونی دلنشین و ضیافت چشم نواز متفاوتی ایجاد می نماید که شخصا دلم می خواهد تمام نشود و ادامه پیدا کند. نمی دانم همه اینها به خاطر آقا مهدی و آقا حمید و یاران شان است که به هر حال سابقه و وابستگی و علائق ذهنی از ایشان داریم یا به قول سهراب به دلیل صمیمیت سیال فضاست که نشانی خانه دوست را خیلی سرراست نشان می دهد. به نظرم، علتش ترکیبی از هر دو عامل باشد.

دفاع مقدستاریخ سینماعاشورامهدی باکریحمید باکری
مستندساز و کارشناس سینما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید