یک داستان تقریبا کریسمسی
An Almost Christmas Story
طبق معمول این روزهای سال، کم کم فیلم های کریسمسی روی پرده سینماهای اروپا و آمریکا می آیند؛
از ملودرام های آبکی تا کمدی رمانس ها و کمدی های الکی و بالاخره فیلم های هراس هزار بار تکرار شده و انیمشین ها که بیشتر به بابانوئل یا سانتا کلاوز می پردازند و درخت کریسمس و ....
... و "یک داستان تقریبا کریسمسی" تقریبا زود خودش را به اکران رسانده، یک انیمیشن به شیوه Stop Motion ساخته فیلمسازی به نام دیوید لاوری که چندان تجربه کار انیمیشن نداشته اما از هفت سالگی فیلم ساخته که چند تای آنها بیشتر برایمان آشناست
مثل "شوالیه سبز" با شرکت دو پتال و "مرد پیر و اسلحه" با شرکت رابرت رد فورد و فیلم عجیب و غریب "یک داستان روحی" که روح یک عاشق در انتظار و جستجوی معشوقش، قرن ها و قرن ها در یک خانه باقی می ماند!
"یک داستان تقریبا کریسمسی" یک انیمیشن 20 دقیقه ای درباره یک جغد کوچک به نام "مون" است که به خاطر بازیگوشی، برای فرار از دست یک پرنده شکاری، به توصیه پدرش داخل درختی پنهان می شود که از قضا برای درخت کریسمس راکفلر پلازای نیویورک انتخاب گردیده و بریده می شود.
او درون آن درخت در انتظار پدرش مانده ولی از غوغای کریسمسی شهر نبویورک غافلگیر شده و بیرون می آید و گذارش به یک زمین اسکیت یخی می افتد،
پس از جر و بحث و تعقیب و گریز با 3 کبوتر خنگ، با دختربچه ای گمشده به نام "لونا" آشنا شده و اگرچه در ابتدا زبان همدیگر را متوجه نمی شوند اما با او برای یافتن منزل و ماوای خود همراه می شود.
نکته قابل توجه اینکه لاوری و همکارانش در "یک داستان تقریبا کریسمسی"، فضای شهر نیویورک را با مقواهای مستعمل و نیمه مستعمل ساخته و به جز مون و لونا و 3 کبوتر و یک سگ (و البته راوی داستان که گیتار می زند)، بقیه آدم ها و افراد، تخت و دو بعدی نمایانده می شوند که لاوری عمدا آنها را از عرض به شکل مقوایی تخت نشان می دهد.
همین آدم های مقوایی در جریان گم شدن "لونا" و تکاپوی او و "مون" برای یافتن خانه و کاشانه شان، همگی در سکوت و بی تفاوتی محض مانده و فقط همان کبوترها و سگ هستند که به کمک شان می روند.
حالا راوی گیتاریست قصه، تعریف جدیدی از کریسمس می دهد که اصلا به معنای درخت کریسمس و برف و نور در تاریکی نیست،
بلکه به هم رسیدن آدم ها و دل هایشان را می توان از آن برداشت کرد حتی اگر دقیقا به اسم کریسمس نباشد!