ویرگول
ورودثبت نام
سعید مستغاثی
سعید مستغاثی
خواندن ۸ دقیقه·۵ ماه پیش

کیک های نامحبوب می روند و سینما می ماند




به بهانه فیلم "کیک محبوب من"

وقتی فیلم "ژی ژی" (یکی از نازل ترین آثار سینمای موزیکال و وینسنت مینه لی)در اواخر دهه شصت، 9 جایزه اسکار گرفت، شاید کمتر کسی این تصور را داشت که بعدا، چندان اسم و نامی از آن (به جز در مرورهای تاریخی) باقی نماند اما موزیکال "آواز در باران" علیرغم اینکه هیچ جایزه اسکاری نگرفت، ولی همچنان در پانتئون تاریخ سینما و اذهان دوستداران آن جای بگیرد.
همین اتفاق در مورد بسیاری فیلم های افتاد که "نرخ روز" ملاکشان بود و نه هنر و سینما همچون "آرگو" که اگر کسی از آن یاد کند فقط از نقاط ضعف و جوایز فرمایشی اش است.
در سینمای ایران هم همین جریان وجود دارد؛ واقعا چند نفر فیلم هایی مثل "شیطان وجود ندارد" و "سه رخ" و حتی "دایره" و "عنکبوت مقدس" و ... را علیرغم جوایز متعدد و از آن مهمتر سیل پروپاگاندای رسانه ای و خروارها تبلیغ شبکه های مجازی (و اینکه به راحتی در دسترس هستند) را ولو در سطح یک نام به خاطر دارندد؟
و اصلا اسم امثال محمد رسول اف و جعفر پناهی و ... در کدام محافل سینمایی مطرح می شود مگر از جهت مسائل غیر سینمایی و حواشی ورای متن؟
اما نام علی حاتمی و فیلم هایی "مثل مادر" و "کمال الملک" و "دل شدگان" و سریال "هزار دستان" و ... علیرغم اینکه در هیچ جشنواره جهانی هیچ جایزه ای نگرفتند و در تبلیغ هیچکدام از این رسانه های زنجیره ای هم قرار نداشتند، ولی در روح و قلب اهل سینما و هنر از یک سوی و یاد و خاطر بسیاری از مردم از سوی دیگر جای گرفته اند.
حالا ماجرای این فیلم "کیک محبوب من" است که انگار قصد داشته مثلا با نمایش دو سه تا پیرزن بی حجاب و یک صحنه رقص و یک صحنه مشروب خوردن، قال قضیه را کنده و بی خیال سینما و هنر شود.
اگرچه در زمینه نرخ روز برخی جشنواره های به اصطلاح جهانی درست عمل کرده ولی نام و عنوانش مثل آن دیگرها (که از بعضی شان نام بردیم و البته این یکی به گرد آنها هم نمی رسد) به زودی به فراموشی تاریخ سپرده خواهد شد و اثری از سازندگانش ثبت نخواهد گردید!
داستان پیرزنی به نام مهین (لیلی فرهاد پور) که بازنشسته است و سی سال قبل شوهرش را از دست داده و بچه هایش در خارج کشور به سر می برند و آشنایی اش با یک راننده آژانس به نام پرویز (اسماعیل محرابی) که او هم بازنشسته تربیت بدنی بوده، سالهاست از همسرش طلاق گرفته و بچه ای هم ندارد و تنهای تنهاست.
تنهایی ها و آشنایی ها و عشق های پیرانه سری از موتیف های آشنای سینما به شمار آمده که بارها و بارها در موردشان فیلم های ماندگاری ساخته شده ...

همچون "برخورد کوتاه" (دیوید لین)، "جینجر و فرد" (فدریکو فلینی)،"السا و فرد" (مایکل رادفورد)، "پیرمرد و تفنگ" (دیوید لاوری) و حتی آثاری همچون درباره اشمیت (الکساندر پین) و ...
اما آنچه در این دسته آثار موجب ماندگاری آنها گردید، استفاده از بیان سینما و ابزار تصویر و در مقابل دوری از شعر و شعار و نماهای به اصطلاح گل درشت و روابط بی منطق و ... بود،
فی المثل فقط صحنه ای که در فیلم "السا و فرد"، آن دو با بازی شرلی مک لین و کریستوفر پلامر با یکدیگر می رقصند یا حتی سکانس رقص آرام مریل استریپ با ایستوود در فیلم "پل های مدیسون کانتی" (کلینت ایستوود) را مقایسه کنید با صحنه ای مشابه در همین فیلم "کیک محبوب من" و خود قضاوت کنید که چقدر آن صحنه ها مملو از حس و حال سینمایی است و این یکی سرشار از حرف و شعار و غلط های سینمایی از جمله جای بد دوربین و اندازه نماهای نامناسب که گویی فقط در خدمت تخریب همان حس و حال صحنه قرار گرفته اند!
فیلم "کیک محبوب من"، مانند آثار مشابه به نرخ روز، کماکان از بیان سینمایی کمترین بهره را برده و با توجه به برگ برنده اش یعنی بی حجابی و مشروب خوردن برای جشنواره های آن سوی مرز، روی شعار دادن متمرکز شده است.
حدود یک چهارم اول فیلم و به خصوص در آن میهمانی پیرزن ها (که بیشتر به برخی سریال هایی سخیف تلویزیونی شبیه است)، همه زور فیلمسازان براین است که با حرف و سخن به تماشاگر حقنه کنند، چقدر این مهین تنهاست! اما حرف های خاله زنک مهمانان درباره سرطان روده و پوشک و رانندگی و دوست پسر گرفتن و ... آنقدر حوصله سربر می شود، که تماشاگر تنها در پی تمام شدن این سکانس کلافه می شود.
مقایسه کنید با صحنه های میانی فیلم قابل تامل "درباره اشمیت" که بدون هیچ حرف و نقلی، تنهایی وارن اشمیت (جک نیکلسون) را به رخ می کشد یا تنهایی مریل استریپ در فیلم "پل های مدیسون کانتی" ولو در زندگی خانوادگی و در کنار شوهر و چند فرزندش.
بقیه فیلم "کیک محبوب" من نیز براساس همان دیالوگ ها و مونولوگ ها، حتی بدون حداقل تلاش برای سینمایی کردنشان پیش می رود.
مانند فیلمفارسی ها، که یک دفعه یک نفر می پرید وسط میدان و رقص عربی می کرد، یک دفعه عاشق هم می شدند و یک دفعه و بدون هیچ منطقی با هم دعوا می کردند، در اینجا هم مهین ناگهان در سلف سرویس اداره بازنشستگی با پرویز آشنا شده، به دفتر آژانس رفته و او را به خانه اش دعوت کرده و پرویز هم یکهویی دعوت را می پذیرد و در همین روال یک دفعه ای ها، با هم به اصطلاح پسر خاله دخترخاله می شوند و...

مقایسه کنید با شکل گیری ارتباط رابرت ردفورد و سیسی اسپییک در فیلم "پیرمرد و تفنگ" که با وجود گنگستر بودن ردفورد اما چقدر پر حس و حال و سینمایی پیش می رود.
مانند فیملمفارسی سازها که علاقه وافری به نشان دادن رقص کافه و کاباره و سرکشیدن فنجان عرق و زد و خوردهای خر توخری .... توسط شخصیت های فیلمشان داشتند و برای همین، همه قصه و داستان و منطق و روال هنری و سیر سینمایی کار را فدای همان لحظات می کردند، سازندگان فیلم "کیک محبوب من" هم آنقدر عجله در رساندن این دو شخصیت به خلوت یکدیگر و اتاق خواب را دارند که همه عناصر سینما و روند منطق فیلمنامه را به فراموشی سپرده و از خیر تحول شخصیت و حتی رساندن آم هایشان در حد تیپ هم می گذرند!
مانند فیلمفارسی ها، مهین و پرویز هیچ تلاشی در جهت ارتباط منطقی با یکدیگر به خرج نمی دهند، دیالوگ های خشک و تک بعدی آنها، هرچه بیشتر حتی تیپ هایشان را ویران می کند و روابطشان در خانه مهین، فیلم را حتی از صحنه های پورن فیلم های تجاری آمریکایی هم پایین تر می آورد، اگرچه مهین قبل از این هم در صحنه نانوایی این ولع خود را به شکلی تهوع آور نشان داده بود. صحنه دستشویی رفتن پرویز در یک چهارم انتهایی فیلم هم تاکیدی بر همین ماجراست.
اما اگر پایان فیلم هایی مانند "درباره اشمیت" و "السا و فرد" و "پیرمرد و تفنگ"، سرانجامی منطقی اگرچه شاید غیر قابل پیش بینی برای هرآنچه تا آنجا نمایش داده شد، بود، اما در فیلم "کیک محبوب من"، پایانی که شاید فیلمسازان تصور می کردند به اصطلاح غافلگیر کننده است ولی تقریبا از همان صحنه مشروب خوری در حیاط که پرویز مقداری از لیوانش را روی خاک می ریزد و در مقابل سوال مهین که می پرسد "چرا ریختی تو باغچه"، پاسخ می دهد "واسه اونایی که زیر خاکند"، معلوم می شود که او در انتها خواهد مرد و انتهای فیلم مانند همان فیلمفارسی ها، بی منطقی کلیت فیلم را حفظ خواهد کرد! (تنها یکدستی که سازندگان فیلم توانسته اند در آن رعایت کنند!!)

و متاسفانه این پایان به کج سلیقه ترین وجه انجام شده؛ مهین با کیک بهار نارنج کرم وانیل (که ظاهرا همان کیک محبوبش است) از آشپزخانه بیرون آمده و پرویز را صدا می زند و بعد در اتاق خوابش با جسد او مواجه می شود. یعنی همان ولع فیلمسازان که این بار در وجود پرویز متمرکز شده، به هر حال کار دست پرویز و البته آنها می دهد.
پرویز می میرد و فیلم "کیک محبوب من" پا درهوا می ماند که به قول حمید هامون: "پس به سر عشق چی اومد، بدبخت؟"
یعنی در اینجا هم قهرمانان فیلم برخلاف السا و فرد و وارن اشمیت و جینجر و راجرز و ... و حتی پیرمرد و پیرزن فیلم "خواستگاری" خودمان، عشق را تجربه نکردند که هیچ، بلکه همان زندگی سگی خود را ادامه دادند!
چنانچه پس از مرگ پرویز، مهین علیرغم اینکه گریه می کند اما با بی رحمی، جسد پرویز را در باغچه اش خاک کرده تا شاید فیلمسازان بتواند برای رفع کُتی هم که شده، یک ارتباط سینمایی در فیلمشان بین یکی از نماهای فیلم (همان پلان ریختن مشروب لیوان پرویز روی خاک) و خاک کردن پرویز در همان مکان، ایجاد کنند!
عنوان فیلم هم دچار همان سندرم اسامی بی ربط سینمای ما شده، چراکه آن کیک بهارنارنج هیچ تاثیری در روند قصه و ارتباط کاراکترها و مثلا ساختار درام ندارد و می توانست به جای کیک مثلا کباب یا سالاد و یا ماست و خیار باشد و یا اصلا نباشد!
بود و نبود آن کیک کوچکترین تاثیری که در فیلم ندارد بلکه حتی دست و پای مهین را هم برای یک ابراز عشق خشک و خالی بسته، به طوری که همواره ذهن و عملش را درگیرکرده است! شاید اگر این کیک نبود و آنها مستقیما و با هم به اتاق خواب می رفتند، پرویز هم ناکام از دنیا نمی رفت!!

کیک محبوب منفیلمفارسیسینما
مستندساز و کارشناس سینما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید