ویرگول
ورودثبت نام
سعید مستغاثی
سعید مستغاثی
خواندن ۱۱ دقیقه·۹ ماه پیش

یادداشت های جشنواره چهل و دوم فیلم فجر (بخش دوم)


روز سوم



پرزحمت اما بدون قصه
قلب رقه

موضوع مدافعان حرم اگرچه بسیار درباره اش حرف زده شده و می شود اما به جز یکی دو استثناء همواره از موارد مغفول سینمای ما بوده و هست. علیرغم حجم عظیمی از فراز و نشیب های دراماتیک زندگی این شهداء،
اما آنها هم مثل بسیاری از دیگر موضوعات غفلت شده، از قاب دوربین سینمای ایران خارج مانده اند.
"قلب رقه" یکی از آثاری است که قرار است به موضوع مدافعان حرم و نبرد با داعش بپردازد.
زحمت زیادی کشیده شده و هزینه بسیاری صرف شده اما حکایت معروف همان آسفالتی است که قیر نداشت!
"قلب رقه" هم با همه زحمات و هزینه ها، قصه ندارد، شخصیت هایش پر از ابهام هستند، فیلم تا زمان زیادی راه نمی افتد یعنی شروع نمی شود. ماجراها مشخص نیست و بایستی بعضا در ذهن حدس زده شوند.
در حالی که فیلمی کاملا تجاری و جعلی چند سال پیش توسط هندی ها درباره نبرد با داعش ساخته شد به نام "تایگر زنده است" با بازی سلمان خان که با همه دروغ پردازی ها و به اصطلاح خالی بندی ها اما قصه و داستان سرراستی داشت و از ابتدا و در زمان کوتاهی ماجرایش مشخص می گردید.
فیلم "قلب رقه" با همه واقع گرایی و صداقت، بلد نیست ماجرایش را روایت کند، الکن است، با مخاطب ارتباط برقرار نمی کند.
ضمن اینکه وقتی سراغ قهرمان بازی می رود، از آن سوی تایگر و سلمان خان هم بیرون می زند و به اصطلاح دست او را از پشت می بندد!



سالها به جای هم اعدام شده بودند!
صبح اعدام

در بخشی از فیلم "صبح اعدام" در حالی که حاج اسماعیل رضایی و طیب حاج رضایی به تیرک اعدام بسته شده و نام و حکم شان خوانده می شود، ماموری که حکم را می خواند، اسم حاج اسماعیل را اشتباه اعلام می کند. در اینجا حاج اسماعیل با صدای بلند می گوید:
" ... چی شد؟! اسماعیل حاج رضایی غلطه! درست بخون جناب سرهنگ! من حاج رضایی نیستم، من محمد اسماعیل رضایی ام! ... یه وقت ما رو قاطی نکنین با هم! به جای همدیگه اعدام نکنین! .... من محمد اسماعیل رضایی ام، این طیب حاج رضاییه! اونوقت من حاجی ام، این حاجی نیست فقط اسمش حاج رضاییه! ..."
این دیالوگ، به یک برداشت اشتباه تاریخی اشاره دارد که فیلم "صبح اعدام" سعی داشته، آن را تصحیح نماید.
فیلمی که اگرچه به دو تن از قهرمانان ملت ایران پرداخته اما آنچه بیشتر در کادر گرفته، شخصیتی به نام حاج اسماعیل رضایی است که سالها در زیر نام طیب پنهان مانده بود و اغلب این دو را با یکدیگر اشتباه می گرفتند! چنانچه برخی حتی همین فیلم "صبح اعدام" را درباره طیب می دانستند!
اما "صبح اعدام" براساس اسناد تاریخی، شخصیت شگفت انگیزی از حاج اسماعیل رضایی رو کرده که اساسا آن چالش های طیب را در زندگی اش نداشته، بلکه از آدم های خیّر زمانه به شمار می رفته است.
وی صدها خانواده بی بضاعت و یا با حرفه های غیر انسانی را زیر بال و پر خود گرفت و با ساخت مسکن و فراهم آوردن شغل آبرومند، پناهشان داد.
با برپایی جشن های نیمه شعبان و ساخت مسجد امام زمان در نزدیکی مرکز بهاییان و تحریم تلویزیون و بانک و محصولات آنها، بیشترین ضربات را بر این فرقه ضاله وارد آورد که خوشبختانه این ناگفته های تاریخی، به نوعی در فیلم "صبح اعدام" گنجانده شده است.
بخش مهمی از فیلم "صبح اعدام" به روایت وصیت نامه حاج اسماعیل پرداخته که فرازهای عجیب و غریبی دارد و در واقع ابعاد ناشناخته این شخصیت را بیان می کند؛ یک کاسب بازاری خوشنام که میلیون ها تومان پول طلب دارد و میلیون ها تومان به افراد مختلف کمک کرده، در حالی که هیچ رسید و نوشته و کاغذی از این بابت در دست ندارد و فقط اظهار می کند که خودشان می دانند!
میلیون ها تومان هنوز بدهی هایش را صاف و تسویه نکرده و بازهم مکتوب یا کاغذی ندارد! و همچنان می گویدکه خودشان می دانند!
و همین تمول و دارایی و تجارت پر رونق حاج اسماعیل بود که اتهامات شاه مبنی بر پول گرفتن او برای راه اندازی تظاهرات، آن هم در حد چند صد هزارتومان را به نوعی شوخی ابلهانه بدل ساخت!

"صبح اعدام" براساس یک گزارش مفصل خبرنگار روزنامه کیهان که در شماره یازده آبان 1342 منتشر گردید، ساخته شده که جزییات جریان آن اعدام، براساس وحدت زمان و مکان بین ساعات پنج صبح تا شش و نیم روز فوق را در برمی گیرد.
بهروز افخمی با ساختاری رئال و فیلمبرداری سیاه و سفید با کادر کلاسیک، به خوبی حماسه و ایستادگی را در فضای خشونت آمیزی جاری ساخته است. بازیگران کمتر شناخته شده فیلم در نقش های طیب و حاج اسماعیل به خصوص ارسطو خوش رزم ، بازی های بسیار روان و تاثیر گذاری ارائه نموده اند و موسیقی آن، فیلم "صبح اعدام" را به اثری غیر معمول و نامتعارف و به نظرم تماشایی تبدیل نموده است.


روز پنجم


وقتی بنّا و نقاش ساختمان فیلمساز می شوند
آپاراتچی


شاید اگر نمی دانستیم، فکر می کردیم ماجرای فیلم "آپاراتچی" تنها یک داستان و قصه خیالی است که طنز و شوخی های خاص خود را دارد. اما وقتی دریابیم که از یک ماجرای واقعی گرفته شده و براساس کتابی به همین نام نوشته دکتر روح اله رشیدی درباره وقایع اوایل دهه 60، ساخته شده، موضوع برایمان شکل و شمایل دیگری پیدا می کند.
گروهی کارگر و بنّای ساختمانی به سرکردگی یک نقاش ساختمان به نام جلیل که عاشق سینماست، تصمیم می گیرند، فیلمی درباره یکی از شهدای ترور که شایعاتی درباره اش میان مردم وجود داشته، بسازند و در این مسیر اتفاقات بامزه ایی می افتد، خصوصا اینکه پدر جلیل اصلا ضد سینماست و به هر صورت قصد دارد او را از ساخت فیلم منصرف نماید اما در مقابل، همسرش به گونه ای تمام قد به او کمک می کند.
یک "فیلم در فیلم" متفاوت که هیچ یک از صحنه ها و فضاهای روشنفکری و به اصطلاح هنری اغلب این نوع آثار را ندارد. و آنچه بیش از آن ها در فیلم به چشم می خورد، حضور مردم عادی است، همان ها که در انقلاب و رویدادهای آن حضور داشته و حالا فیلم آن واقعیات را بازی می کنند.
در واقع جلیل و دوستانش، دست به ساخت و ثبت وقایعی از انقلاب و شهدایش بر روی نوار سلولویید نمودند که هنوز از نقاط مغفول مانده این سینما به شمار می آید، چنانچه جای خالی مبارزات مردمی انقلاب و آنها که جان و مال و آبروی خود را در راه آن فدا کردند، هنوز در سینمای ما خالی است.
اگر فیلم "آپاراتچی"، توانسته باشد همین یک موضوع را متذکر شود، کار خودش را کرده است.
شاید فیلم "آپاراتچی"، دارای اشکالات متعددی باشد، شاید می توانست شخصیت پردازی قوی تری داشته باشد و با پایان بندی بهتری تمام شود.
فقط معلوم نیست چرا قربانعلی طاهرفر (کارگردان) ، علیرغم ساخت حداقل 6 فیلم بلند سینمایی (از جمله "ترمینال غرب" در سال 1396) جزو فیلم اولی ها محسوب شده و فیلمش در بخش نوعی نگاه قرار گرفته است!


وقتی هزینه ها با کج سلیقگی به باد می رود
بهشت تبهکاران


مسعود جعفری جوزانی از اولین فیلمسازان برجسته و نام آشنای سینمای پس از انقلاب و از نخستین سینماگرانی است که جوایزمتعددی را در دوره های مختلف جشنواره فیلم فجر دریافت کرده؛ برای "جاده های سرد"،"شیر سنگی" ، "در مسیر تندباد" ، "بلوغ" و به عنوان تهیه کننده برای "سایه خیال" و "ناصرالدین شاه آکتور سینما".
اما تازه ترین فیلم جوزانی به نام "#بهشت _تبهکاران"، تقریبا یکی دو سال او را درگیر خود کرد، چون از پروداکشن بزرگی برخوردار بود و با دکورها و طراحی صحنه و چهره پردازی ها و لباس های متناسب، فضای اواخر دهه 20 و اوایل دهه 30 را در قاب خود قرار داد، چرا که قصه فیلم اصلا به همان دهه و روزگار نهضت ملی شدن صنعت نفت برمی گردد.
اما به نظرم جوزانی برای انتخاب شخصیت اصلی فیلم از میان آن همه افراد معروف روزگار یاد شده، خیلی کج سلیقگی به خرج داده و به سراغ فردی نه چندان خوش نام بلکه بسیار مشکوک به نام حسن جعفری رفته که به اتهام ترور احمد دهقان مدیر مجله تهران مصور، اعدام شد.
تروری که بالاخره معلوم نشد او انجام داد یا قبادی از افسران حزب توده! و معلوم نشد رزم آرا، آن ترور را ترتیب داده بود یا کیانوری از حزب توده!!
اما کاراکترهای فیلم اعم از مثبت و منفی، مملو از شبهه و مسئله هستند؛
از احمد دهقان به عنوان سوژه ترور فیلم (که یک فراماسونر ارشد بود) گرفته تا مظفر بقایی، عنصر بسیار مشکوک و وابسته به انگلیس که در فیلم، یک وکیل زبردست در دفاع از حق و حقیقت و مظلومیت حسن جعفری معرفی شده و بالاخره خود حسن جعفری با شبهه توده ای بودن.
در آن روزگار مبارزات برای ملی شدن صنعت نفت، مبارزان خوش نام و حتی روزنامه نگارهای متعددی بودند که می توانستند سوژه فیلم جوزانی قرار بگیرند مانند کریم پور شیرازی و محمد مسعود و حتی خود دکتر حسین فاطمی و ... که همگی یا به دست رژیم شاه کشته و با ترور شدند.
مسعود جعفری جوزانی شخصیت گمنام و مشکوکی مانند حسن جعفری را مثل قهرمانی همچون عمر مختار پای چوبه دار می برد و با یک گارگردانی واجد جزییات ساختاری بسیار و با طراحی قوی صحنه ها و پروداکشنی پرهزینه در واقع حجم عظیمی از بودجه بیت المال را به هدر داده یا بهتر بگوییم متولیان و سرمایه گذاران دولتی فیلم، پول کلانی از کیسه بیت المال را به فنا داده اند!


روز ششم


در به دری در دنیای به اصطلاح مدرن
نپتون


اگر فیلم اجتماعی را تنها به بچه های طلاق و دختران فراری و عشق های ضربدری و مربعی و ذوزنقه ای و مهاجرت و بدبختی و فلاکت به اصطلاح جهان سومی محدود نکنیم، در می یابیم متاسفانه اساس آسیب های اجتماعی فوق، به تکانه های هویتی و فرهنگی در بحبوحه طوفان ها و گردبادهای فرهنگ بیگانه برمی گردد که جایش در همان فیلم های به اصطلاح اجتماعی رایج خالی بوده و هست.
فیلم "#نپتون" از جمله فیلم های اجتماعی است که می تواند آن پس زمینه ها را به رخ تماشاگر بکشاند. ماجرای خانواده ای از هم پاشیده در دنیای به اصطلاح مدرن امروز که مرد و زن به دنبال کار و کاسبی خود بوده و سر آن کسی که بی کلاه مانده و آواره این خانه و آن خانه گردیده، همانا بچه خانواده است.
بچه ای که در غیاب پدر و مادر پر مشغله خود، در به در بحران های روحی و روانی می شود که بخشی از آن را در فیلم "نپتون" به تصویر کشیده اند.
فقط افسوس که کم تجربگی فیلمساز در کار اول خود، باعث شده، فیلم بی خود و بی جهت طولانی گردد، استفاده از نماهای طویل و کشدار و کم تحرک (به حساب هنری بودن؟!)، کند پیش رفتن داستان و تکرار کردن برخی مکررات موجب این کش آمدن بی جهت شده است.


شاعره ای که پنهان ماند
پروین


شاید این نخستین جشنواره فیلم فجر باشد که پرتره شخصیت هایی به جز سرداران و شهدای دفاع مقدس را در کادر خود قرار می دهد.
پرداختن به یک هنرمند در سینما، آن هم شاعره ای بسیار مستعد و معتبر که سالها جبهه شبهه روشنفکری سعی داشته تا او را در زیر نام های دیگر متعلق به جبهه خود، پنهان نماید، امری مهم و قابل تامل به نظر می آید. این در حالی است که تقریبا هر سال، سینمای غرب و به خصوص هالیوود به شخصیت های مهم هنری خود پرداخته از هیچکاک و دالتون ترمبو و جودی گارلند و ری چارلز و الویس پرسلی و منکیه ویتس و ... در سالهای اخیر و همین امسال لئونارد برنستاین و نادیا نایاد و حتی جی رابرت اوپنهایمر .
فیلم "پروین" ساخته محمد رضا ورزی که در کارگردانی آثار تاریخی تلویزیونی تجربه های متعددی داشته، اگرچه همان آسیب تجربه های تلویزیونی ورزی را خورده یعنی بیشتر یک کار تلویزیونی به حساب می آید اما خوش آب و رنگ است. طراحی و صحنه آرایی و چهره پردازی و قاب های چشم نوازی دارد با یک بازیگر جدید به نام مارال بنی آدم در نقش پروین اعتصامی که به نظرم خیلی بهتر از باران کوثری در سریال "شبکه مخفی زنان" این نقش را ایفا نموده است.
زندگی پروین اعتصامی از زمانی که در میان شاعران سر در می آورد، در نشریه پدرش شعر می نویسد و علیرغم مخالفت های برخی شاعران ولی با حضور امثال ملک الشعرا، می تواند خودی نشان داده، کتابش را به چاپ برساند و ... در کادر دوربین ورزی قرار می گیرد.
اما فیلم به آن سوی این موفقیت ها هم پرداخته و مخاطبش را به کرمانشاه و دوران ازدواج اجباری پروین اعتصامی با یکی از روسای شهربانی و ناملایمات و تیرگی های آن ازدواج نیز می برد.



صبح اعدامفلب رقهپروینآپاراتچینپتون
مستندساز و کارشناس سینما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید