سعید مستغاثی
سعید مستغاثی
خواندن ۱۲ دقیقه·۱۰ ماه پیش

یادداشت های جشنواره چهل و دوم فیلم فجر (بخش سوم)


روز هفتم


کی به کیه؟
آسمان غرب


قرار بوده فیلم "آسمان غرب"، درباره شهید علی اکبر شیرودی از خلبانان دلیر هوانیروز باشد که شجاعت ها و رشادت های بسیاری به خرج داد.
اما به نظرم فیلم، احجافی آشکار در حق این سردار رشید تاریخ دفاع مقدس است.
کاراکتر شیرودی در این فیلم نه تنها از لحاظ رزم و نبرد و درگیری های عملیاتی، نمود چندانی ندارد بلکه حتی یکی از مهمترین خصوصیاتش یعنی اخلاق و رفتار دینی اش (که زبانزد همه دوستان و یارانش بوده) پنهان و یا مغفول مانده و تصویری از این ویژگی مهم شهید رویت نمی شود.
مهمتر اینکه او در عملیات و درگیری مهم 40-50 دقیقه آخر فیلم نیز حضور آنچنانی نداشته و دقایق بسیاری اساسا غایب است. گویا در آن صحنه ها قرار است شاهد حضور و رزم و فرماندهی شهید #حسین_همدانی نیز باشیم که از این شهید عزیز نیز حضور قابل توجهی شاهد نیستیم و حتی بعضا متوجه حضور این کاراکتر در آن صحنه ها نمی شویم!
صحنه های نبرد انتهای فیلم، همان اشکالات ساختاری که فیلم قبلی محمد عسکری ("اتافک گلی") هم گرفتارش بود یعنی آشفتگی در تدوین نماها را داراست، به گونه ای که در صحنه نبرد جایگاه طرفین مشخص نبوده یا به هم می ریزد و به قول معروف معلوم نیست، "کی به کیه"؟!
انگار مشتی نماهای مختلف از شلیک تفنگ ها و آرپی جی ها و انفجارات گرفته تا پرتاب شدن از هم پاشیدن آدم ها و تخریب خانه ها یا آتش گرفتن زره پوش ها به علاوه چند اینسرت تکراری از شنی تانک ها گرفته و همه اینها در یک مخلوط کن ریخته شده و بیرون آمده است!
یعنی کمتر ارتباط و توجیه دراماتیک بین این نماها می توان برقرار نمود!!
تعبیر یکی از دوستان از فیلم "آسمان غرب" چنین بود:
"... در وسط انفجارات و جلوه های ویژه و نیم ویژه، گاهی از شخص بنام شیرودی که احتمالا تشابه اسمی با شهید شیرودی دارد هم ذکر خیر می شد، جالب اینکه تصادفا او هم خلبان بود!!..."


مهاجرت های نافرجام
نبودنت


فیلم "نبودنت" هم از همان دست فیلم های سینمای به اصطلاح اجتماعی است که احتمالا مورد پسند جماعت شبه روشنفکر قرار نمی گیرد.
فیلمی که به مسئله مهاجرت پرداخته، اما آن سوی فاجعه بار و ویران کننده اش را به نمایش گذارده است.
به نظر می رسد کاوه سجادی حسینی در چهارمین فیلمش، سرراست تر و صریح تر به دغدغه های خود پرداخته و در قالب یک ملودرام عاشقانه به سراغ زندگی ها و خانواده هایی رفته که در سودای جایی دیگر از هم می پاشند و فرو می ریزند.

آنچه سالهاست گریبان برخی از افراد را گرفته که تحت تاثیر تبلیغات و شایعات و برخی محدودیت ها، همه زندگی خود را به پای آرزوهای دور و دراز ریخته و تمامی هست و نیستشان را فدا کرده و راهی دیار غربت می شوند به هوای رسیدن به سرزمین آرزوها اما در هُرم گرمای سوزان سرابی وحشتناک گرفتار می شوند.
برخی جرات بازگشت ندارند، بعضی سرافکنده و شرمسار و به گونه ای پنهان باز می گردند مانند یکی از کاراکترهای فیلم "نبودنت" و برخی دیگر هرگز نمی توانند برگردند و خانواده شان را در حسرتی ابدی رها می سازند مانند کاراکتر غایب فیلم که همه تلاش خانواده دوم برای یافتن اثری از او بی ثمر است.
در کلیت کار، فیلمنامه در حد یک فیلم کوتاه 20-30 دقیقه ای بیشتر کشش نداشته که بی خود و بی جهت کش آمده، بدون هیچ فراز و نشیب و احیانا نقطه عطفی!!


روز هشتم


برای اولین بار یک جشن ملی
نوروز

تقریبا از حدود یک ماه به ایام کریسمس و سال نو مسیحی، انبوهی از فیلم ها و سریال ها و انیمیشن ها درباره بابا نوئل و کریسمس و شب ژانویه و .... راهی پرده های سینمای جهان به خصوص در اروپا و آمریکا می شوند.
اما دریغ که سینمای ایران از این یک فقره هم جا مانده و نسل های پیاپی از جمله بچه های ما در حسرت یک فیلم سینمایی بر زمینه آیین و سنت ملی نوروز مانده اند.
در حالی که این جشن دیرین ایرانیان به جز صحنه هایی در معدود آثار این سینما، نمود دیگری بر پرده ها و در سالن های آن نداشته است.
ولی امسال در جشنواره چهل و دوم فیلم فجر برای اولین بار شاهد رونمایی از فیلمی درباره خود این آیین و سنت و افسانه ها و اساطیر و قصه هایش هستیم با نام "نوروز" ساخته سهیل موفق که پیشتر کارهای تلویزیونی برای کودکان ساخته است.
"نوروز" ترکیبی از افسانه و واقعیت است که نمونه هایش را در فیلم های متعددی به خاطر داریم. به این شکل که عمو نوروز تصادف کرده و در بیمارستان بستری می شود در حالی که کسی هویتش را باور نمی کند و همچنین حاجی فیروز به آوازخوانی در کافه ها روی آورده!
در این میان یک پسر بچه ناگهان با نوروز بستری مواجه گردیده و از سوی او تشویق می شود برای اینکه بهار گرفتار دیو سیاهی و تاریکی نشود، خودش کمر همت بسته به خانه ننه سرما برود و پرنده بهار را آزاد کند که در این سفر جادویی شاهد به هم پیوستن خانواده او و همچنین دیگر بچه های ایران هستیم.
اگر چه فیلم "نوروز" کار چندان قوی از آب در نیامده اما به هر حال به عنوان یک نقطه آغاز، قابل قبول است و در واقع اثری برای کودک و نوجوان به حساب می آید که نقطه قوتش بازی علی نصیریان از نسل قدیم سینمای ایران است.


نامفهوم و بدساخت
آبی روشن


یک صاحب معدن فیروزه، قصد دارد خادم حرم حضرت امام رضا علیه السلام شود که با پیدا کردن یک سنگ فیروزه بزرگ، می خواهد آن سنگ را هم به آستان قدس هدیه کند اما سر بزنگاه سنگ، دزدیده شده و نگهبان معدن کشته می شود.
دزد و قاتل کسی است که بعدا متوجه می شویم پسر برادر همان صاحب معدن بوده، برادری که سالها پیش به دلیل خلافکاری از سوی وی طرد شده است.
برای یافتن قاتل و دزد سنگ فیروزه، شاهد یک سفر طولانی و کشدار و بسیار اضافی هستیم که در انتها با یک به اصطلاح نیش تلفن، وی با سر و کله خودش را تسلیم می کند و تماشاگر مغبون می ماند که حدود 90 دقیقه سر کار بوده است!
در پایان هم باز قصاص و قصاص کشی داریم و لوطی گری به سبک فیلمفارسی های قدیم و ... و یک پرسش:
در حالی که برای جلوگیری از گردن گرفتن جعلی قتل ها، نیروی انتظامی و قوه قضاییه، پروسه ای طولانی و پیچیده برای قبول یا رد آن دارند، چگونه وقتی در این فیلم به گونه ای خیلی تابلو و گل درشت، قتلی به گردن گرفته می شود، به راحتی متولیان قانون آن را قبول کرده و موضوع به کسب رضایت از اولیاء دم کشیده می شود؟!!


روز نهم


به یاد یک مربی استثنایی
پرویز خان


«...در یک روز به یادماندنی و بسیار تماشایی، جوان‌ترین و ناشناس‌ترین تیم ملی فوتبال ایران، دست به کاری بزرگ زد و به لطف ایمان و غیرتی مثال زدنی، تیم کویت را در اولین گام مسابقات انتخابی بازی‌های المپیک سئول شکست داد. شکستی که برای حریفی پر ادعا و پر امکانات به هیچ وجه قابل تصور نبود....»
این جملات از گزارش مجله کیهان ورزشی در اسفند 1365 درباره یک مسابقه فوتبال به یاد ماندنی نقل شده است. مسابقه‌ای که 2 بر 1 به نفع ایران تمام شد.
فیلم «پرویز خان» اولین ساخته علی ثقفی، مسیری را که تیم ملی فوتبال ایران در آن روزگار طی کرد تا به آن مسابقه تاریخی برسد‌، به تصویر می‌کشد و تلاش یک سر مربی استثنایی به نام پرویز دهداری که به نحوی حیرت انگیزی از خود مایه گذارد تا چنان تیمی را تشکیل دهد.
آن هم در روزگاری که پس از بازی‌های آسیایی 1986 سئول‌، 14 تن از بازیکنان اصلی تیم به دلیل مخالفت با دهداری استعفا کردند و تیم ملی برای مسابقات مقدماتی المپیک 1988 که تنها چند ماه بعد برگزار می‌شد، ترکیب اصلی‌اش را از دست داد.
حالا همه چیز به دهداری بستگی داشت که استعفا کند تا آن بازیکنان بازگردند و تیم دوباره شکل اصلی خود را به دست آورد یا اینکه... و دهداری ماند و در یک حماسه‌ای خاموش تیم را بازسازی کرد.
فیلم «پرویز خان» به خوبی دورانی را به تصویر کشیده که تنها استعفای بازیکنان اصلی تیم ملی، مشکل اصلی نبود‌، بلکه کشور در یک شرایط جنگی سخت به سر می‌برد و فوتبال در اولویت قرار نداشت، از همین روی حتی استادیوم محل تمرین و محل اردو نیز از تیم گرفته شد و دهداری ناگزیر به هر کاری دست زد تا تیم جوانی را که نفر به نفر از تیم‌های دست چندم شهرستانی جمع کرده بود، حفظ کند.
امثال احمد رضا عابدزاده و صمد مرفاوی و کریم باوی و جواد زرینچه و مجید نامجو مطلق از جمله بازیکنانی بودند که دهداری به تیم ملی آورد و با جسارت، آنها را در ترکیب اصلی مقابل کویت به کار گرفت. آن هم در شرایطی که نباید به کویت می‌باختند تا نکند نیروهای ارتش صدام در جبهه‌ها برای جشن پیروزی کویت، منور بزنند.
فیلم «پرویز خان» یک حقیقت دیگری را نیز نشان می‌دهد و آن این است که همیشه همه چیز بستگی به نام‌ها و نشان‌ها ندارد‌، گاهی گمنام‌ها و آنان که نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند با ایمان و اراده کاری انجام دهند کارستان!


روایتی دیگر از کربلا
شور عاشقی


پس از فیلم هایی همچون "سفیر" و "رستاخیز" و سریال "مختارنامه"، که هر یک بخشی از واقعه کربلا را در کادر دوربین قرار می دادند، این بار داریوش یاری (که قبلا هم در مستند/داستانی خود به نام "کربلا، جغرافیای یک تاریخ"، به تاثیر قیام حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در شکل گیری تمدن اسلامی پرداخته بود) به حرکت قافله اسرای کربلا در مسیر کوفه تا شام، پرداخته و تلاشی که یزیدیان و در راسشان شمر برای نمایاندن آن قافله به عنوان خارجیان از دین و پیمان شکنان به خرج می دهند تا آنها در شهرها و آبادی های طول مسیر مورد هجمه و اهانت فریب خوردگان قرار گیرند را به تصویر کشده است.
"شور عاشقی" حکایت زنی از پیروان اهل بیت علیهم السلام را بازگو می کند به نام سلما که به همراه نامزدش، آبادی به آبادی می رود تا تبلیغات شمر و اعوان و انصارش را باطل کنند.
آنها ضمن ارتباط با سالار قافله اسیران یعنی حضرت زینب علیها السلام و به کارگیری رهنمودهای ایشان، تلاش می کردند همواره سریعتر و زودتر از پیک های شمر به آن شهر و روستاها رسیده و مکر بزیدیان را باطل سازند.
اما آنچه در روایت کربلا همیشه وجود داشته و از همین روی باعث ماندگاری آن گشته، یکی حماسه است و دیگری حزن و اندوه که متاسفانه در فیلم "شور عاشقی" هیچکدام وجود ندارد و اغلب بازیگران، در ایفای نقش و بیان دیالوگ ها گویی انشاء قرائت نموده و در تئاتر آماتوری بازی می کنند!


غباری بر چهره یک قهرمان ملی
احمد


فیلمی درباره برهه ای از زندگی یکی از قهرمانان و اسطوره های این سرزمین یعنی شهید احمد کاظمی و در وصفش همین بس که هربار سردار شهید حاج قاسم به یادش می افتاد، صدایش بغض آلود شده و بعضا می گریست که چرا احمد به تنهایی به سفر دیار باقی رفت و او را جا گذارد!
در فیلم "احمد"، تنها به حضور شهید کاظمی در جریان کمک های پس از زلزله بم پرداخته شده که چگونه با روحیه ای جهادی و انقلابی، همه نیروها را جمع کرده و در مقابل سستی و کاهلی و اداری بازی دولتی ها، تمام قد به کمک زلزله زدگان شتافت.
اما متاسفانه امیر حسین ربیعی پس از دو فیلم "لباس شخصی" و "ضد"، آنچنان دقیق و با حساسیت لازم به روحیات و اخلاق و رفتار یکی از برجسته ترین سرداران شهید این آب و خاک نپرداخته است،
این عدم دقت و حساسیت از انتخاب بازیگر و طراحی کاراکتر شروع شده که شهید کاظمی را از یک شخصیت قاطع و انقلابی و در عین حال نرم خو و با اخلاق و مهربان به یک فرد مردد و آمیخته به شک در تصمیم گیری ها و با اخلاق خشک و یک بعدی بدل ساخته است،
و سپس این ساده انگاری به سایر بخش های فیلم هم راه یافته تا از همراهان احمد کاظمی، تنها یک جهادگر تندخو و بی منطق و یک دولتی پر هیاهو را در کادر خود قرار دهد
و از زلزله زدگان، مشتی آدم که روی سر و صورتشان خاک پاشیده اند و مثل زامبی ها حرکت می کنند!


روز دهم


یک کار اول قابل قبول
مجنون

فیلمسازی درباره سرداران و شهیدان سالهای دفاع مقدس و پس از آن، یکی از مهمترین حیطه هایی است که سینمای ایران بایستی به آن می پرداخت ولی بیش از 40 سال در این مورد تاخیر داشت.
آنچه در سالهای اخیر در به تصویر کشیدن برخی از آن سرداران از جمله شهید حاج احمد متوسلیان و شهید بروجردی و شهیدان باکری و امسال شهدایی همچون شیرودی و احمد کاظمی در بخشی از سینمای ایران صورت گرفت، حرکتی که نه چندان گسترده (در مقابل دهها هزار شهید) ولی ارزشمند به شمار می آید.
اما متاسفانه برخی از همین آثار اگرچه با هزینه بسیار ولی با حساسیت و دقت کم در ارائه شخصیت های آن شهیدان و ساختار ضعیف تولید شده و می شوند و به همین جهت، هم در حق آن شهداء اجحاف کرده و هم پول بیت المال را به هدر می دهند که نمونه هایش را در جشنواره امسال شاهد بودیم.
اما خوشبختانه فیلم "مجنون" اگرچه برای کارگردانش، اولین فیلم بلند سینمایی محسوب شده و در واقع مهدی شامحمدی بک فیلم اولی است اما آشکارا قویتر از برخی همکاران قدیمی اش عمل نموده، آنچه دو سال پیش نیز هادی حجازی فر با فیلم "موقعیت مهدی" و سریال غافلگیر کننده "عاشورا" انجام داد.
انصافا باید گفت اگرچه شامحمدی تنها بخشی از زندگی شهیدان مهدی و مجید زین الدین در عملیات خیبر و نبرد جزایر مجنون را به تصویر کشیده اما در همان صحنه ها، خصوصیات شخصیتی و اخلاق و رفتار این سرداران و یارانشان را تا جایی که امکان داشته و در کاراکترهایی که طراحی کرده، به نمایش گذارده است و از همین جهت جای دست مریزاد دارد که بالاخره پس از گذشت 40 سال از شهادت مهدی زین الدین به این قهرمان ملی تاریخ ایران پرداختند
و حداقل نسل امروز می تواند دریابد، بزرگراهی که در تهران بعضا از آن عبور کرده، نام چه قهرمانی را بر خود دارد.

مجنوننوروزاحمد
مستندساز و کارشناس سینما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید