حسین قربانی
حسین قربانی
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

خاطرات کرونا - 4 - خوشحالی قبل از مرگ!

پنج‌شنبه یکم آبان

امروز متوجه شدم که بویی حس نمی‌کنم. روزهای اولی که علائم داشتم، بویایی و چشایی به خاطر کیپ شدن بینی، کم شده بود، اما وجود داشت، گلی یک ظرف کوچک حاوی روغن نارگیل به دست من داد و پرسید که آیا متوجه بویی می‌شوم یا نه؟ هیچ بویی به مشامم نمی‌رسید. بعد با عطر و ادکلن امتحان کردم که همین طور بود. هر چند که متوجه مزه غذاها بودم. شاید هم خیال می‌کنم که متوجه مزه هستم، نمی‌دانم. اما به راحتی شیرینی و تلخی مواد غذایی را حس می‌کنم.

جمعه دوم آبان

امروز از صبح سر درد داشتم، سر درد داشتم تا بعد از ناهار که با رفتن به اتاق کناری و باز کردن در بالکن (چون هوا خوب بود) حالم بهتر شد. انگار مشکل همین هوا بود. امروز حالم عجیب خوب است. حال روحی را عرض می‌کنم. گلودردم تقریباً محو شده است. حس سبکی دارم. تنها مشکل امروز همان سر درد صبح بود که حالا نیست. خوشحالم انگار از این سلامتی به موقع.

هر کدام از ما یک واحد از این اعداد هستیم.
هر کدام از ما یک واحد از این اعداد هستیم.


شنبه سوم آبان

ساعت 8

دوباره گلو درد دارم. سرفه هم می‌کنم. کم است اما هست.

ساعت 1515

امروز به مامان گفتم که کرونا گرفتم. دلیلش هم این بود که برادرم هم علائم داشت. یعنی دیروز که رفته بودند خانه مادربزرگم و بعد از برگشت، برادر جان من، سردرد گرفته و من تصمیم گرفتم که مامان بگویم کرونا دارم و علائم کمی هم دارد. گفتم تا بیشتر مراقب باشد و تمام احتمالات را مدنظر قرار بدهد. زنگ زده بود خبر بدهد که همدان زلزله آمده است. خبر نداشت که خودمان ده دقیقه قبل به وضوح زلزله را حس کرده بودیم.

ساعت 19

امروز گلو دردم دوباره زیاد شد و سرفه می‌کردم. از ساعت هفت شب به بعد کمی احساس نفس تنگی داشتم.

ساعت 23

هنگامی که به رخت خواب رفتم تا بخوابم، به شدت نفس تنگه داشتم. چند باری سرفه‌های مسلسل‌وار امانم را برید. این بدترین حالات من از ابتدای شروع علائم است. حالم اصلاً خوب نیست، نفسم بالا نمی‌آید، سخت نفس می‌کشم. انگار کسی یک گلوله در گلویم گذاشته است و راه نفس کشیدنم را تنگ کرده، حسش می‌کنم. گلی گفت برویم دکتر، گفتم بذار بدتر بشه، بعد، الان وقت دکتر نیست! خاطرات اولین باری که دکتر رفتم هنوز جلوی چشمم است. هیچ تصویر روشنی از کرونا ندارند. بهتر است کمی به خودم زمان بدهم شاید بهتر شدم. موقع خواب به مرگ فکر می‌کنم. هر بار که درد شدید می‌شود این طور است. به اینکه زندگی تمام شود، برنامه‌های بلند مدت و کوتاه مدتم چه می‌شود؟ آرزوهایم؟ رویاهایم؟ کانسپتی به اسم خودم؟ چه می‌شود؟ به همین راحتی تمام شد؟


قسمتهای منتشر شده:

قسمت اول - شروع علائم و خود درمانی

قسمت دوم - من تست نمی‌دهم

قسمت سوم - نتیجه تست کرونا: مثبت

قسمت چهارم - خوشحالی قبل از مرگ

قسمت پنجم - (امیدوارم) قسمت پایانی

علائمکروناتجربه بیماریکرونا ویروسcovid
یک آدم معمولی و کنجکاو، همین
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید