دیروز فرصتی دست داد تا فیلم "لاتاری" را تماشا کنم، به نسبت دو فیلم قبلی کارگردانش، یعنی فیلمهای "ایستاده در غبار" و "ماجرای نیمروز" به نظرم این فیلم، خوب نبود. هر دو فیلم قبلی، با تمام یک جانبه نگریها برای من فیلمهای قابل لمس و در لحظاتی قابل تقدیر بودند، منتها این فیلم به یک دلیل عمده، در رتبه سوم این لیست سه تایی قرار دارد و امیدوارم بتوانم در یک یادداشت کوتاه حرف اصلی را بزنم.
اگر فیلم را ندیدهای بدانید و آگاه باشید که خواندن این یادداشت داستان فیلم را جلو جلو لو میدهد. ممنون
داستان فیلم در مورد پسر و دختر عاشقی است که وضعیت اقتصادی خوبی هم ندارند و در رویاهایشان قرار است با برنده شدن لاتاری، بروند ینگه دنیا برای یک زندگی خوب که ناگهان دختر با وساطت یکی از دوستان پدرش میرود دبی برای کار مدلینگ. چند وقت بعد هم جنازهاش را تحویل خانوادهاش میدهند و پسر عاشق پیشه داستان ما میرود دنبال دوست پدر دختر تا انتقام بگیرد. در این ماجرا، مربی فوتبالش هم همراهاش میکند و میروند دُبی و در یک عملیات به معنی واقعی کلمه تروریستی، انتقام میگیرند.
راستش را بخواهید با هیچ کجای فیلم مشکلی نداشتم مگر با پایانش، پایانی که داستان تلخ همین الان ماست، داستانی که به جای نگاه کردن به سمت اشاره، به انگشت نگاه میکند، مخصوصاً وقتی که مربی فوتبال جنگ رفته، جنازهی یک آدم را میگیرد و میآید بین زن و بچه مردم و عکس دختری را نشان میدهد که احتمالاً قرار بوده (داستان معلوم نیست) مورد تجاوز مقتول قرار بگیرد و حالا با شعارهای غیرتمندانه، کار اشتباهی را دارد توجیه میکند، لبخند رضایت هم بر صورت پسر عاشق پیشه نقش میبندد و خلاص.
حرف حساب فیلم اینجا معلوم است، حرف حسابش این است که رفع مشکلات داخلی را باید در خارج از مرزها جستجو کرد، کاری که همین الان هم گفتمان رسمی کشور محسوب میشود در برخورد با مشکلات. اصلاً انگار نه انگار که شرایط داخلی هم وجود دارد و تاثیرگذار است. درست کردن شرایط اقتصادی داخلی البته کار سختی است و مقصر جلوه دادن دیگران راحت، چه کاری است خوب، کار راحت را انجام میدهیم، این فیلم هم دارد همین کار راحت را توجیه میکند.
کاش همه چیز را به بیرون پاس داده بود و تمام، شخصیتهای اصلی فیلم به راحتی آب خوردن، آدم میکشند، ککشان هم نمیگزد و اتفاقاً چقدر هم به این عمل شنیع افتخار میکنند، فیلم هم طرف تروریست ماجراست. اولاً با چه توجیهی قبول کنیم که دو تا آدم معمولی در تهران که هر بار حرف زدنشان با همزبانشان به دعوا و مرافه ختم میشوند، بلند شدند رفتند در کشور غریب که اتفاقا زبانشان را هم بلد نیستند و چطور به دو تن از دم کلفتان قاچاق انسان در آن جا دسترسی داشتهاند؟ تازه یکی از این دم کلفتان پسر فلان مسئول دولتی هست و در همان جا کسی نمیتواند به او بگوید بالای چشمت ابروست، حالا مربی فوتبال ما در توالت خفتش کرده و جسدش را کشان کشان تا مرکز مجتمع خرید میکشاند! در ثانی آدم کشی مگر به این پشمکیهاست، تمام علیه السلامهای فیلم در کسری از ثانیه قاتل حرفهای میشوند، بابا جان یکم منطق بگذارید پشت این فیلم نامه آخه. ثالثاً به کجا رسیدهایم که کشتن آدمها را بدون دادگاه، بدون سوال و جواب و حتی بدون مستندات کافی از دم تیغ میگذارنیم و آن را خوب جلوه میدهیم؟ این جور کشتن با آدم کشی گروه فرقان چه فرقی دارد واقعاً؟ اصلاً چه توجیهی دارد؟
پینوشت: این روزها که در غلیان احساسات برخورد با زائران عراقی در مشهد هستیم، به نظرم به جای متهم کردن دیگران کمی باید خودمان را بازجویی کنیم، چه کردهایم که این طور شده؟ نه واقعا؟