امروز کار و زندگیام را ول کردم و پیگیر اخبار سقوط هواپیما شدم، خیلی دردآور است که خبرهای بد و ناگوار را تند و تند میشنویم، از سقوط پلاسکو تا این هواپیمای مسافربری، یک چیزی بدجور توی ذوقمان بود و آن امیدواریهای گاه و بیگاه و الکی ست، که نتیجه عدم آگاهی از شرایط و مصیبت وارده بوده و یک بلاتکلیفی خُردکنندهای را برای مردم و مخصوصاً بازماندگان هر حادثهای ایجاد میکند که اصلاً خوب نیست، هی دارم اخبار را چپ و راست میکنم و هنوز مشخص نشده که لاشه هواپیما کجاست، هنوز 24 ساعت از حادثه نگذشته که عدهای از نمایندگان مردم خواستار استیضاح وزیر هستند و دهیاری روستای نزدیک حادثه بنا دارد یادمان کشتهشدگان این حادثه را در میدان اصلی روستا نصب کند، کسی هم در فکرش نبود که در پایین کامنت این اخبار بنویسد: لامصب، بذار پیداشون کنند، بعد برای خودتون ردا بدوزید از این.
اخبار را که دنبال میکردم، آزاردهندهترین بخش ماجرا مربوط به مدیریت بحران بود، آنقدر سردرگمی وجود داشت که هنگام گزارش زنده شبکه خبر هم این سردرگمی مشخص است. از مدیریت بحران چه انتظاری باید داشت؟ در وقت آرامش فکر روزهای دشوار باشد، برای خودش برنامه و پروتکل برخورد با حادثه داشته باشد و کسی ته سالن دارد بلند بلند میخندد که برادر من، عزیز من، اینجا ایران است. این حرفهای مفتت را بگذار برای رسانه و تحلیل آن کارشناس مخالف دولت، واقع بین اگر باشیم، همین است، حرف بزنیم و قدمی برنداریم، برنامه بریزیم و اجرا نکنیم. تازه تو که الان داری به ستاد بحران گیر میدهی به نظرم دیر رسیدهای، موضوع یادداشتت دمده شده است، حرف تازه بزن، ستاد بحران را همه میشناسند و کسی از آنها توقع ندارد، جدیداً خیلی متوقع شدهام.
حالم بد است، اخبار را رها میکنم و به خودم بر میگردم، خودم که پر هستم از سوال که چه بخت بدی داریم، امروز نوبت ما نبود اما فردا باز همین داستان است و شاید دفعه بعد سوژه، خود ما باشیم، در همین افکار غرق میشوم و برای پیدا شدن هواپیما در ذهنم نقشه طرح میکنم و نمیفهمم چرا این اقدامات ساده در کشور ما انجام نمیشود، در همین افکار ناگهان یاد سخنرانی "کاوه مدنی" میافتم که چند روز پیش دیده بودم، حرف حقی بود که قابل تعمیم به تمام حوزههای کاری ما ایرانیان است.
آقای مدنی در این سخنرانی از محیط زیست صحبت میکنند و وظیفهای که بر دوش تک تک آدمهای این جامعه است، هر چند در مورد محیط زیست است اما به شدت به کار ما میآید، به کار مردمی که برای سقوط هواپیما نظر دارند اما برای رفع مشکل شخصی خودشان وا ماندهاند. تا یاد این سخنرانی افتادم، زلزله ابتدای زمستان روبروی چشمم ظاهر شد، اتفاقی که مردم را تکان داد، همه جا صحبت از زلزله بود و آموزشهای مربوط به آن، به نظرم در آن ایام جعبههای کمکهای اولیهی دیجیکالا خوب فروش رفت. اما حالا... تب فرو کش کرده و ما موضوع صحبتهای روزانهمان عوض شده، از زلزله رسیدهایم به سانچی و هواپیما و فردا هم خدا میداند.
اگر بخواهم با خودم رو راست باشم، باید بگویم من هم مقصرم، من هم نه در مسئولیت وزرات راه بلکه در مسئولیت زندگی خودم مقصرم، برای شرایط بحرانی خودم برنامه ندارم و از کس دیگری توقع دارم برای شرایط به مراتب سخت تر برنامه داشته باشد و خوب عمل کند. زلزله که یادم آمد با خودم گفته بودم یک کیف اضطراری باید تهیه کنم برای مواقع اضطرار، انجام شد؟ خیر. همین منی که برای دیگران و در سطح کلان نسخه میپیچم اگر گرفتار یک بحران ساده شوم، چه کار باید انجام بدهم؟ شرایط بحرانی جای خود، در شرایط عادی و عالی، کارم را درست انجام میدهم؟ اصلاً برای شرایط عادی خودم برنامه دارم که برای شرایط بحرانی برنامه داشته باشم؟ یقه چه کسی را دارم میگیرم؟
حالا که از سر تا ذیل این یادداشت را نگاه میکنم، جز خودم کسی را نمیتوانم مقصر بنامم، جز خودم کسی مسئول نیست، حتی مسئول سقوط هواپیما.