آقای بازرس از من پرسید: پیامبران اولوالعزم رو نام ببر. لبخند پهنی روی لبش بود. عینکی بود انگار. الان که دارم به آن روزها نگاه میکنم، یادم هست که هیات همراهی هم داشت. آن موقع نه، ولی الان با خودم فکر میکنم، بازرس آموزش و پرورش که آمده بود از کلاس دوم ابتدایی یک روستا بازدید کند، این همه همراه برای چه میخواسته؟ بازرس بعد از شنیدن نام چهار پیامبر گفت: یکم فکر کن، یکی دیگه هم هست. دو جین چشم داشت دهان من را نگاه میکردند تا به عنوان پنجمین پیامبر اعظم خدا از حضرت علی یاد کنم و معادلات معلم و مدیر را به تنهایی بهم بریزم.
برنامه بهم ریخته بود؟ چه شده بود که اینقدر عصبانی وسط کلاس داد و فریاد میکرد. فقط تصور کن که مردی سی چهل ساله، با سیبیلهای از بنا گوش در رفته، که سابقه کتک کاری بچهها را هم داشت و دهانش از عصبانیت کف کرده بود، من را به خاطر ترنسفر یک امام به جای پیامبر، فحش کش میکرد. از تمام فحشهایش فقط همین دو کلمه در خاطرم مانده: فارسِ خر.
من تنها کسی بودم که با همه فارسی صحبت میکردم. پدرم و مادرم با من از ابتدا فارسی صحبت کرده بودند و من گاو پیشانی سفید آن کلاس و مدرسه بودم، فقط به خاطر همین. البته که تفاوتی حس نمیکردم، کم کم داشتم زبان بچههای دیگر را متوجه میشدم و احساس نمیکردم با آنها تفاوتی دارم، علاوه بر اینکه همه سر کلاس فارسی حرف میزدند، کتاب درس فارسی بود، هر روز معلم به فارسی درس میداد و آن فحش را هم به فارسی به من داد.
چه شد یاد این خاطره افتادم؟ پادکست آجیل، قسمت 24 را گوش کردم، موضوع پادکست در مورد رنگ پوست و تبعیضهای بعد از آن بود. موضوعی که من را اصلاً جذب نکرد، اما در پلیلیستم بود و گوش کردم. یاسی و شبنم از تجربیات خودشان و دیگران در این زمینه صحبت کردند. تجربه تبعیض به خاطر رنگ پوست اصل ماجرا بود ولی من یاد داستانهای خودم افتادم. اینکه اینجا در حال تعریف کردنش هستم به این خاطر است که شاید روند برعکس دیگر تبعیضها را چشیده باشم و فقط خواستم به آنها اشاره کرده باشم، شاید بشود گفت: کلیشه برعکس، شاید.
پ.ن: هنوز پادکست زیاد گوش میکنم، خودم دوست ندارم توی هر مطلبم ردی از پادکست باشه، ولی هست. هر پادکست دستم رو میگیره و من رو به یه دنیا، یا یه لحظه خاص میبره. این بار آجیل منو برد به سالها پیش که توی یه شهر بندری زندگی میکردیم و به خاطر اینکه بندری نبودم و سفیدتر از بقیه بودم، بهم چیزی میگفتند که دوست ندارم اینجا تکرارش کنم. هیچ وقت با همکلاسی سیاه پوستم (که فوتبال خوبی هم داشت) هم تیمی نشدم چون بندری نبودم. اما این تنها تبعیض نبود، یکیش همینی بود که براتون تعریف کردم، بقیهاش هم برای خودم بمونه بهتره.