پسر شهریار هفت سالاش است و عاشق فوتبال. آنقدر عشق فوتبال دارد که شبها پای تماشای فوتبال خوابش میبرد. به نظرم شهریار یک پدر رویایی است، با اینکه از فوتبال متنفر است، اما پا به پای پسرش موقع تماشای فوتبال میخوابد. این خیلی مهم است.
یکی از همراهیهای فوتبالی شهریار با پسرش در سفر اتفاق میافتد، چطور؟ هنگام رانندگی در جاده هر وقت به تونل میرسند، شهریار تمام شیشههای ماشین را بالا میدهد و فقط یکی را کمی باز میگذارد، همین بند انگشتی که شیشه پایین است، باعث میشود صدای تونل شبیه صدای استادیوم ورزشی شود، آن وقت شهریار با لحن فردوسیپور برای پسرش فوتبال گزارش میکند.
وقتی میگفت پسرش از این کارش ذوق مرگ میشود، دلم میخواست بپرسم:
وقتی بچه با یه تونل و گزارش اینقدر ذوق میکنه که برای ما تعریف میکنی، چرا دستشو نمیگیری ببری استادیوم راستکی؟
اما شهریار بعد از تعریف کردن این جریان خودش هم قند توی دلش آب میشود و به نظرم بیشتر از پسرش بابت خلاقیتاش ذوق میکند و حیف است با یک سوال این همه خوشحالی جریان در فضا را نابود کنیم. بی خیال سوال کردن میشوم و مطمئناً در اولین تونل بعد از این جریان، شیشه را قد یک بند انگشت پایین میکشم.