حسین قربانی
حسین قربانی
خواندن ۲ دقیقه·۷ سال پیش

شلوار مدرسه

احسان کمالی عزیز در یادداشتی با عنوان یک خانه پر از حال خوب در مورد دورانی صحبت کرده که مطمئناً برای همه خاطرات شیرین و خیلی کمتر تلخی به همراه داشته است. وقتی مطلب ایشان را مطالعه کردم، یاد خاطرات شیرین آن دوران (مدرسه) افتادم، هر چند در پست قبلی معلمین زحمت کش آن دوران را شسته و پهن کرده بودم، منتها خالی از لطف نیست که یک خاطره بامزه از آن دوران را هم با شما به اشتراک بگذارم.

کلاس پنجم ابتدایی بودیم و سر صف خمیازه‌ی اول صبحمان را می‌کشیدیم که مدیر رفت پشت بلندگو، با دو انگشت دو بار زد روی بلندگو تا ببیند صدا می‌آید یا نه، یک بار هم در آن میکروفون فوت کرد تا خیلی خیالش از بابت روشن بودن بلندگو راحت باشد. عینکی بود و وقتی اخم می‌کرد جذبه‌اش چند برابر می‌شد، چهره آفتاب سوخته‌ای داشت و هر کس که نمی‌شناختنش فکر می‌کرد راننده بیابانی، چیزی باشد و نمی‌دانست این چهره آفتاب سوخته به این خاطر است که نُه ماه سال هر روز در حیاط مدرسه دنبال بچه‌ی مردم می‌افتاد و تذکر می‌دهد و تنبیه می‌کند.

-بسم الله الرحمان الرحیم، با سلام به روح پر فتوح امام و شهدا، از شما یه سوال دارم.

خیلی مستقیم رفته بود سر اصل مطلب و ناگهان بر صف‌ها سکوت حاکم شد.

-آقای دانش آموزی که دیروز شلوارتو روی نرده مدرسه جا گذاشتی، می‌خوام بدونم با چی برگشتی خونه؟

همهمه در بین دانش‌آموزان بالا گرفت و نیش تمامی دانش‌آموزان باز شد.

آن زمان‌ها خیلی مُد بود که ما شلوار ورزشی را زیر شلوار مدرسه می‌پوشیدیم و زنگ ورزش، فقط با درآوردن شلوار اصلی به بازی می‌پرداختیم و اگر فکر می‌کنید رخت‌کنی چیزی در مدرسه وجود داشت، باید عرض کنم زهی خیال باطل. گاهی هم وسط زنگ تفریح فاز بازی ما را می‌گرفت و همان جا شلوار پلو خوری مدرسه را درمی‌آوردیم و آویزان نرده می‌کردیم و بعد از شنیدن صدای زنگ هم بساطمان را در کسری از ثانیه جمع می‌کردیم و به سمت کلاس می‌شتافتیم. حالا به نظر می‌رسید که یکی از دانش‌آموزان، هنگام بازی‌های داخل حیاط، یادش رفته و شلوارش روی نرده جا مانده است. همین.

-با این دانش آموزی که شلوارش رو جا گذاشته کاری ندارم، قول می‌دم کاری نداشته باشم.

به نظرم داشت امان نامه می‌داد. بر چهره خشانت بارش لبخند روئید و ادامه داد.

-شلوارش هم توی دفتر به امانت هست، زنگ تفریح بیاد ببره. گفتم کاریش ندارما، دانش آموز سر به هوا بیا شلوارتو ببر.

تا پایان آن سال تحصیلی یک شلوار مدرسه روی رخت‌آویز معلمان در دفتر مدرسه آویزان بود.


حال خوبتو با من تقسیم کندهه شصتمدیرمدرسه
یک آدم معمولی و کنجکاو، همین
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید