دیوید هیوم فهم رابطه عِلّی را برای عقل بشری غیرممکن و علیت را غیرقابل اثبات و ابطال میدانست. درک ما از علیت (این که چه چیز «فشردن کلید برق» را به «روشن شدن لامپ» مربوط و منجر میکند) تنها محدود است به «خوی و عادت» (عادت به مشاهده ظهور B پس از A، یعنی ممکن است روزی آفتاب طلوع کند بی آنکه زمین روشن شود). از طرفی گمان میکرد «علیت نمیتواند ناشی از کیفیات خاصی در ابژهها باشد، چراکه هریک از کیفیات ابژهها را که برگیریم، باز هم ابژهای را مییابیم که دارای آن کیفیت خاص نیست ولیکن همچنان تحت سیطرهی رابطهی علت و معلولی قرار می گیرد» [د.هیوم: کاوشی در باب عقل بشری، صفحه ۷۵] ... «هرگاه به کیفیات شناختهشدهی ابژهها مینگرم بیدرنگ درمیابم که رابطه علت و معلول ابداً ربطی به آنها ندارد» [همان: صفحه ۷۷]
پس علیت در پوزیتیویسم منطقی (که برپایه تجربهگرایی هیوم است) قابل اثبات یا ابطال تجربی نبوده و «مفروضاتی» متافیزیکی و فراتجربیند. نمیتوان درباره صدق یا کذبشان شواهدی تجربی داشت، تنها مفروضاتی مفید و کارآمد برای علمند که فعلا باید نگه داشته شوند.
ارسطو، علیت را اصل تاثیرگذار بر موجودیت یک چیز توسط چیزی دیگر میدانست. رئالیسم انتقادی نیز این تعریف را قبول دارد. شاید بهتر باشد به جای «علت و معلول»، از «اثرگذار و اثرپذیر» صحبت کنیم؛ با اینحال در اینجا نیز بنابر عرف رایج از همان علت و معلول استفاده میشود. [م.گرامی: خلاصهای درباره رئالیسم انتقادی، علیت: صفحه ۱۳]
هر نظریهای درباره علیت میکوشد توصیفی جزئیتر از فاصله علت تا معلول ارائه کند. تصادف و تسلسل وقایع رایج اما غیرضروری (هیوم)، اراده خدا (پلانتینگا) و غیره. رئالیسم انتقادی علیت را نه یک «رابطه» انتزاعی بین دو رویداد، بلکه خودِ «ماهیت، ذات و ضرورت طبیعی اشیا» میداند. علت عبارت است «تمامی مکانیسم های درگیر» و معلول نیز «رویداد» حاصل از آنها. وجود رویداد، وابسته به مکانیسمها و اشیاء است. به همین دلیل، علت و معلول دارای عدم تقارن زمانیاند (یکی همواره زودتر است و نه برعکس). ساختار است که نیروی علیتی خاصی دارد. همزمان با نیروهای علیتی یک چیز، پی به ساختارش هم میبریم. (برای مثال: لامپ به مثابه معلول روشن میشود چون الکتریسیته به تنگستن موجود در لامپ منتقل شده و ضرورت طبیعی و خاص فلز تنگستن این است که در جریان الکتریکی مقاومت زیادی ایجاد کند و داغ و نورانی شود. چرا الکتریسیته به تنگستن منتقل شده؟ چون اقتضای مادی عنصر مس در سیم برق این است که الکترونها را میان اتمهایش حرکت دهد. چرا الکتریسیته به مس وارد شده؟ چون... و این سیر میتواند تا واکنشهای الکترو-شیمیایی مغز فردی که کلید برق را فشرده و حتی پیش از آن عقب رود. کشف و توصیف ظرفیتهای اتمی، خواص شیمیایی چرایی و چگونگی اقتضای هر یک از عناصر به علومی مثل فیزیک و شیمی واگذار میشود و میتوانند تا حدی که سطح دانش معاصر کفاف میدهد مکانیسمهای درگیر را دقیق و جزئیتر توصیف کنند.)
پس این بیان غلطیست که «اگر رویداد A باشد، رویداد B نیز رخ می دهد» بلکه به جای آن، باید گفت که «A یک نیرو و مکانیسم علیتیست که میتواند در رخ دادن رویداد B موثر باشد، هرچند الزاماً موجب تحقق آن نمیشود (عدم تحقق کامل اثر نیرو، به معنای عدم وجود نیرو نیست) و ممکن است مکانیسم(ناشناخته)ی دیگر، جلوی اثرگذاری آن را بگیرد. عملکرد نهایی آن، وابسته به برهمکنشش با سایر نیروهاست».
برای مثال: رویداد «زدن کلید» (علت) و «روشن شدن لامپ» (معلول)، متشکلند از ذوات و ساختارهای علی مغز انسان، بدن انسان، انگشت انسان، کلید، سیمکشی، الکترونها، لامپ و... . این علاوه بر بهترین راه برای توضیح ضرورت علّی، نتیجهایست منطقی و اجتناب ناپذیر. (چرا که هرچیزی قطعا ذات و ماهیتی دارد، وگرنه «چیز» نبود. و هر ذاتی، طبیعتا محدودیت و تعریفی دارد که ویژگیها و رفتارهایش را مشخص و محدود میکند).
اینجا میتوانیم فهمی بهتر از اصل سنخیت نیز داشته باشیم: معمولا این اصل را بصورت «مُعطی الشئِ، لایکون فاقدَ شئِ» تعریف می شود؛ یعنی وقتی چیزی داده میشود، دهندهی یک کمال، خودش باید آن را در مرتبهای بالاتر داشته باشد. در واقع کارکرد این قاعده، این است که اجازه ندهد هر معلولی از هر چیزی سر بزند. براین اساس نتیجهگیری میشود که چون در جهان نظم و آگاهی وجود دارد، پس «علت» آن نیز باید خالقی ناظم و آگاه باشد، که همان خداست. اما این یک بیان فعلیتگرایانه است که حتی میتوان ایرادات مختلفی به آن گرفت (از جمله تعریف واژه «کمال»). ولی در بیان رئالیسم انتقادی، این اصل اینگونه تفسیر می شود که علت، باید «قابلیت» برای ایجاد معلول را داشته باشد، نه اینکه آن ویژگی را بطور بالفعل هم داشته باشد. سدیم شور نیست، ولی قابلیت ترکیب با کلر و تشکیل نمک شور مزه را دارد، که بخاطر ساختارش است. [همانجا: ۱۴] در فیزیک چیزهای فراوانی داریم که «فاقد شی»ند اما «معطی» هستند، برای مثال رنگها همه زاییده حرکت الکترونهایند در حالی که اساساً الکترونها رنگ ندارند. پس نمیتوان از وجود آگاهی در جهان، وجود خالق آگاه را نتیجهگیری کرد.