مقدمه مترجم:
متن پیش رو برگردانی از انگلیسی به فارسی است که ابتدا توسط وبسایت The Blanqui Archive از فرانسوی به انگلیسی ترجمه شده بود. تلاش شد تا حد امکان مطابقت با متن فرانسوی نیز برقرار باشد.
برخی از عبارات به صلاحدید مترجم(ـان) فرانسوی به انگلیسی به طور ایتالیک نوشته شدهاند. عبارات درون {آکلاد} افزوده مترجم(ـان) فرانسوی به انگلیسی هستند که در پانویس به فارسی نیز ترجمه شدهاند. عبارات درون [کروشه] و پانویسها افزوده مترجم انگلیسی به فارسی هستند. برخی از کلمات بنا بر لزوم در پانویس از فرهنگ پیشرو آریانپور، فرهنگ فارسی معین و سایر منابع، ذکر شدهاند. پانویسها با اعداد انگلیسی و تهنویسها با اعداد رومی متمایز شدهاند.
متن حاوی نامهای از ژرژ میلا، به آگوستو بلانکی، روزنامهنگار، فعال سیاسی و سوسیالیست فرانسوی و پاسخ اوست. میلا در نامهاش علل سقوط جمهوری را از نقطهنظر خود به عنوان یک سرباز و یک رجل سیاسی شرح میدهد. بلانکی نیز در پاسخ با دست گذاشتن بر تفاوتهای نظریشان، تاکید بر ضرورتها، شفافیت و قطعیت ایدهها میکوشد به انقلاب باریکتر بیاندیشد. اهمیت بلانکی در تاریخ جنبش سوسیالیستی چندان مدیون مقام او به عنوان یک نظریهپرداز نیست بلکه در این واقعیت نهفته است که سنت بافیسم را به نسل ۱۸۴۸ و نسلهای بعدی انتقال داد و بدینسان پیوندی را میان چپ ژاکوبن و رادیکالهای قرن نوزدهم پدید آورد و اندیشهی توطئه انقلابی را وارد جنبش کارگری کرد. او بدعتگذار اندیشه (و نه عبارت) «دیکتاتوری پرولتاریا» بود؛ دیکتاتوریای که میبایست از سوی یک اقلیت متشکل و به نام پرولتاریا اعمال شود.[1]
میلا به آگوستو بلانکی (Barcelona ۱ آپریل ۱۸۵۲)[2]
پیش از هر چیز اجازه دهید که صادقانه بگویم درباره «حزب دموکرات» چطور فکر میکنم.[i] من نه فرانسوی هستم، نه اسپانیایی و نه آلمانی. من جهانوطن هستم. من نه بورژوا هستم و نه پرولتر. من یک جمهوریخواه-دموکرات-سوسیالیست هستم، هرچند که کلمهای کشسان است. بنابراین معتقدم که میتوان بدون ترس از جانبداری[3] صحبت کرد. من ارزیابیم را ابتدا به عنوان یک سیاستمدار و سپس به عنوان یک سرباز ارائه خواهم داد تا بر اساس اطلاعاتی که کسب کردهام، شکست اخیر را درک کنم.
چه کسانی مسبب سقوط جمهوری در فوریه {۱۸۴۸} شدند؟ فیلسوفان، مرعوبان، رهبران فکری {chefs d’écoles}[4] ؛ مردانی که به دنبال نابودی نهادهای فاسد بودند [اما] از متدهای انقلابی عقبنشینی کردند. حقوقدانانی[5] که فکر میکردند میتوان سلطنت را از طریق کلمات به جمهوری تبدیل کرد؛ و چیزی که برای یک جمهوریخواه دشوار است، اعتراف به اختلافاتی است که بر حزبمان حاکم بود. آنان که در برابر مردم سوگند یاد کرده بودند که از آنها دفاع کنند و برایشان خوشبختی بیاورند، در این سه سال چه کردند؟ تنها نظارهگر قانون اساسی بودند که در حال تکه تکه شدن بود. به جای توسل به ملت و به دست گرفتن اسلحه در دفاع از قانون اساسی، رژیم پارلمانی را انتخاب کردند. آنها لحظهای که آتش گشودن لازم بود، پیشنهاد آشتی دادند. در ۱۳ ژوئن ۱۸۴۹[ii] برخی بیآنکه بدانند چرا، گریختند. برخی دیگر که زرنگتر بودند در منصب خود ماندند. هیچکس فراخوان رزم نداد. کوهمان در نهایت جای آنکه موش دهد، ناپلئون داد.[iii]
سه سال است که مردم رنج میبرند، در حالی که مونتانیارهای عزیزمان روزانه ۲۵ فرانک حقوق میگرفتند. شاید میخواستند در دوم دسامبر {۱۸۵۱} مقاومت کنند.[iv] اما آنها بیمهر، بیاستعداد و بالاتر از همه فاقد باورداشتي بودند. باعث تاسف است که بگوییم آنها حتی از برخی مرتجعین هم ترسوتر بودند. امروز مونتانیاري را میبینید که در کمال آرامش در پاریس زندگی میکند، برخی رهبران از کاملترین امنیت برخوردارند، در حالی که سربازان یا در زندانند یا در تبعید. چگونه باید به چنین ظلماتی پاسخ داد؟ این جزر و مد سرآخر اختلافات جدیدی را در سواحل خارجی هم نشاند؛ در لندن، تفرقه؛ در بلژیک، تفرقه؛ در سوئیس، تفرقه. دیدن این عقبنشینی بی-سر-و-ته تاسفآور است. همه یکدیگر را مقصر میدانند. فقط سرزنش و نکوهش. جز دلسردی نمیبینید. اگر از تشکیل دوبارهی یک گروه جدی صحبت کنید، عوام مات و مبهوت به شما نگاه میکنند و جا میزنند.
خلاصه شهروند عزیز، این سطور را در کمال حیرت مینویسم. رهبران مصداق تفرقهاند و بدون وحدت و اتحاد، نه جمهوری وجود خواهد داشت و نه پیروزی. هنوز هم غیرممکن نیست. اما برای پیروزی به یک سپاه نظامی، رهبران و بیش از هرچیز به انضباط نیاز داریم. ما سه سال رژیم پارلمانی را تحمل کردیم. تنها انزجار و حقارت ایجاد کرده است. مردم به یک حکومت انقلابی مستحکم و فعال نیاز دارند.
دربارهی خودم باید بگویم که من به هیچ مکتبی و هیچ رجلی تعلق خاطر ندارم. من یک انقلابی-جمهوریخواه هستم. بدین صورت کم و بیش قادر خواهید بود عقاید سیاسی من را قضاوت کنید. برای رسیدن به درک نظامی از رویدادهای اخیر، دو کلمه کافی است. در منطقه Midi فرانسه یک مرد ترازخوی و خوشقلب[6]وجود نداشت. پیروزی قطعی بود. سربازان، مانند فوریه ۱۸۴۸، انتظار داشتند که ما سلاحهایشان ضبط کنیم.
مایل بودم که مانیفست ماتزینی[7] را برایتان بفرستم،[v] که مطمئنم از آن لذت خواهید برد، چرا که [همان] ایدههای انقلابی شما را داراست، اما دستیابی به آن غیرممکن است. لویی بلان[8] و امثالش اعلام کردهاند که ماتزینی یک خائن است. بنابراین، من به نام محکومان تبعیدی ژوئن ۱۸۴۸، مانیفست او را با امضای خود تأیید کردم. اگر میتوانستم آن را برایتان بفرستم، از شما میخواستم که تأیید خود را ارائه دهید و از مردی که خواهان سودمندترین افزار برای ایجاد جمهوری اجتماعی[9] است حمایت کنید.
آگوستو بلانکی در پاسخ به میلا (Belle Île ۶ ژوئن ۱۸۵۲)[10]
همشهری عزیزم، در پاسخ به شما شتاب نکردم، چراکه نمیخواستم مرتکب توهینی به آرایتان شوم. آرایی که _دستکم چنان که به نظر میرسد _با همهشان موافق نیستم.[vi] اما شما مصِرید. حتی بنظر میرسد سکوتم را حمل بر نارضایتی شخصی میکنید. نمیخواهم تصورات شما مغشوش شود، پس از آن جا که اصرار دارید خواهم گفت چگونه فکر میکنم. ما درباره اصل مطلب توافق نظر داریم، که منظورم روشهای عملی مسئله است، وقتی همهچیز درباره انقلاب گفته و انجام شده. اما روشهای عملی از اصول[11] نشأت میگیرند، فلذا مبتنی بر ادراکمان از انسان و چیزها هستند. شما بر سر شکست فوریه ۱۸۴۸، رهبران فکری {chefs d’école} [vii] را بخاطر تکثر گرایشهایشان، بزدلی، فلاسفه، حقوقدانان و تفرقه حزبیها[12] ملامت میکنید. اینجاست که ما اختلاف نظر داریم.
از همه این دلایل تنها حقوقدانان را میپذیرم، نه از سر ظریفتشان به عنوان حقوقدان، بلکه به عنوان بخش نسبتاً قابل توجهی از آن انبوه دسیسهپرورانی که جمهوری را بلعیدند، سپس که از هضمش ناتوان بودند، فورا آن را قی کردند. صراحتاً بگوییم، خائنان نه به دنبال تغییر چیزی بودند و نه به دنبال از بین بردن چیزی. بلعکس. آنها تنها یک هدف داشتند، یک آرزو: حفظ و محارست، حفظ جایگاه و مناصب خود. شما خیال میکنید آنها از آن گونه که در واقعیت هستند، احمقترند. این خطایی رایج است. ما به جای نیت آنها، نادانیشان را شماتت میکنیم. بدین شکل راه برای حیله ی دیگري را هموار میکنیم. چگونه میتوان باور کرد افرادی که با تمام حیلههای سیاست آشنا هستند ممکن است در مورد الفبای حرفه خود تا این حد اشتباه کنند؟ اگر انقلاب نکردند به این دلیل بود که نمیخواستند چنین کنند. به این دلیل که خیانت آنها ناکارامد و بلاهتبار از آب در آمد. آنها بالاخره افسار قدرت را گرفته بودند و میخواستند بر مردم بتازند. حماقتشان این بود که تصور کردند میتوانند برای مدت طولانی بر زین بمانند. این شکستِ لاعلاج مردانیست که بر قدرت دولتی سرمایهگذاری کردهاند: آنها خود را جاودانه میپندارند.
ترس را [هم] از لیست مقصران خود خط بزنید. کسی در فوریه مرعوب نبود، مگر برای از دست دادن سهم خود از غنایم! در مورد فیلسوفان، آنها [هم] کاملاً در مصائب ما بیگناه هستند و علاوه بر این، امروز باید بیش از هر زمانی فیلسوفمسلک باشیم. اتهاماتی که به رهبران فکریِ گرایشهای مختلف وارد میشود، یکی از خیانتهای جناح دسیسهپروران است. مگر این رهبران فکری چه کسانی هستند؟ آنها مؤلف، یا حداقل حامیان اصلی نظریههای اجتماعی مختلفیاند که به دنبال بازسازی جهان بر اساس عدالت و برابری هستند. سوسیالیسم به معنای اعتقاد به نظم جدیدی است که باید از بوته این دکترینها بیرون بیاید. [این] دکترینها بدون شک در بسیاری از موارد [با یکدیگر] اختلاف نظر دارند، اما در یک جهت حرکت میکنند، آنها آرزوهای یکسانی دارند. در مورد پرسشهای اساسی توافق دارند و با تلاشهای مشترک خود نتیجهای به دست آوردند؛ گرچه هنوز به درستی تعیین نشده، اما روح تودهها را تحت تأثیر قرار داده و بدل به باور، امید و معیار آنها شده است. سوسیالیسم همچون الکتریسیته است که میگذرد و مردم را تهییج میکند. آنها تنها عمل میکنند، فقط با روحیهی[13]آتشینِ این آموزهها [عمل میکنند] که امروز بزرگترین وحشت دسیسهپروران است و امیدوارم به خودخواهیشان خاتمه دهند. پیش از همه، این رهبران فکری هستند که میان انقلابیون مورد نفرین قرار میگیرند؛ زیرا آنها ایده قدرتمندی را اشاعه میکنند که امتیازِ به هیجان آوردن و به طوفان کشاندن مردم را دارند. اشتباه نکنید، سوسیالیسم به معنای انقلاب است و انقلاب در هیچ جای دیگری وجود ندارد. اگر سوسیالیسم را کنار بگذارید، شعله مردم خاموش خواهد شد و سکوت و تاریکی سراسر اروپا را فرا خواهد گرفت.
شما از اختلافات درونی دموکراسی ابراز تاسف می کنید. اگر منظورتان نفرت شخصی، حسدورزی و رقابتهای ناشی از جاهطلبی است، در تقبیح آنها به شما میپیوندم. آنها یکی از آفات آرمان ما هستند. اما توجه داشته باشید که این آفت منحصر به حزب ما نیست – [حتی] دشمنان ما از همهی اقشار مانند ما از آن رنج میبرند. اختلافات در صفوف ما به طور محسوسی رخ میدهد؛ چرا که جهانِ دموکراتیک گسترده و بازتر است. این تنشهای فردی ناشی از ضعف انسانی است. ما باید آنان را همانطور که هستند بپذیریم. برآشفتن از یک نقص طبیعی، اگر احمقانه نباشد، کودکانه است. اذهان راسخ میدانند که چگونه میتوانند با این موانع دست و پنجه نرم کنند؛ میدانند که هیچکس نمیتواند آنها را برطرف کند، اما میتوان از آن عبور کرد. بنابراین بیاموزیم که چگونه خود را با اقتضائات وفق دهیم و در حالی که از شر ابراز تأسف میکنیم، اجازه ندهیم که پیشرَویمان را کُند کند. تکرار میکنم: رجل سیاسی راستین توجهی به این موانع نمیکند و بدون تشویش خاطر موانع را در مینوردد.
به همین ترتیب، اتهامزنیهای متقابل[14] میان مکاتب و گرایشهای مختلف که از آن صحبت میکنید، حتی اگر اهمیت چندانی برایشان قائل نباشید، به نظر من به همان اندازه که بلاهتبارند، تاسفبرانگیز [هم] هستند. پرودونیستها و کمونیستها به یک اندازه در انتقادات متقابلشان مضحکند و مزایای بیحد و حصر تنوع اعتقادی را درک نمیکنند. هر طیف [و دگرسانیای] از عقاید، هر گرایشی رسالت منحصر و نقش خود را برای تحقق در درام بزرگ انقلابی دارد، و اگر این تعدد نظامها[ی فکری] برای شما مضر به نظر میرسد، شما انکار ناپذیرترینِ حقایق را نادیده میگیرید: «روشنگری تنها از گفتگو و جدل سرچشمه میگیرد». این بحثهای تئوریک، این تضاد بین مکاتب، بزرگترین نقطه قوت حزب جمهوریخواه است. همان چیزی که برتریاش بر سایر احزاب را اثبات میکند. احزابی که فلج و در ریخت قدیمیشان متحجر شدهاند. ما حزبی زندهایم. حرکت، روح و حیات داریم. در حالی که سایرین اجسادی بیش نیستند. شما در واقع از این متاسفید که رگ و پی دارید و سنگی بر گور [اندیشههایتان] نیستید.
اجازه دهید به باورداشتها روی آوریم[15]: شما ادعا میکنید که یک جمهوریخواه انقلابی هستید. مراقب کلمات تو خالی و فریب خوردن از آنها باشید. دقیقاً افرادی که نه انقلابی هستند و نه حتی شاید جمهوریخواه، تظاهر به این عنوان میکنند _افرادی که خیانت کردند و باختند، هم انقلاب و هم جمهوری را. آنها این لفظ را در تقابل با عنوان سوسیالیست که مورد تکفیرشان است، اتخاذ میکنند. اما وقتی مردم موضعشان را در سوسیالیسم شکل دادند و در آستانه پیروزی ظاهر شدند، همانها از تلبسش دریغ نکردند. زمانی که شکستهای ما پرچم سوسیالیسم را پایین آورد، پشت پا زدند، آن را رد کردند و به استهزاء گرفتند. دورانی را به یاد میآورم که لدرو-رولین[16] ادعا میکرد سوسیالیستتر از پرودون یا کابه[17] است و خود را به عنوان دن کیشوت[18] سوسیالیسم معرفی میکرد.
میگویید: «من نه بورژوا هستم و نه پرولتر، من یک دموکراتم». مراقب کلماتی که تعریف [مشخصی] ندارند باشید. آنها ابزار مورد علاقه فریبکارانند. من به خوبی واقفم که چه هستید. میتوانم از چند بخش از نامهتان هم به آن پیببرم؛ شما اما به آرای خود برچسبهای کاذب میزنید. عناوینی که برگرفته از عنعنات و لفاظی فریبکاران است، اما مانع نیستند که متوجه شوم من و شما عقاید یکسانی داریم، دیدگاههایی که بسیار متفاوت از آنِ دغلبازان است: همانها که شعار «نه پرولتر، نه بورژوا، بلکه دموکرات!» را بدعت گذاشتند.
پس از شما میپرسم دموکرات کیست؟ کلمهای مبهم و همهجایی، بدون معنای دقیق، کلمهای کشسان مثل لاستیک. آیا اصلاً دیدگاهی وجود دارد که نتواند به نحوی جایگاه خود را تحت لوای این کلمه پیدا کند؟ همه مدعیند که دموکراتند، بیش از هرکسی آریستوکراتها. حتی مسیو گیزو[19] هم دموکرات است. سَیاسان از ابهام [این واژه] بهره میبرند. آنها از اینکه رک و راست، بدون پردهپوشی حرف بزنند وحشت دارند[20]. از همین روست که اصطلاحات «پرولتاریا و بورژوا» را ممنوع میکنند. این اصطلاحات معنای روشن و واضحی دارند، چیزها را به طور قاطع و متمایز بیان میکنند که خوشایندشان نیست. آنها این اصطلاحات را به بهانهی دامن زدن به جنگ داخلی طرد میکنند. آیا همین کافی نیست تا چشمانتان را بگشاید؟ اگر مجبور نبودیم جنگی داخلی راه بیندازیم، این همه مدت چه باید میکردیم؟ علیه چه کسی [میجنگیدیم]؟ آه! این درست همان پرسشیست که آنها با کلمات گنگ و پیچش به دنبال لاپوشانیاش هستند: [قصدشان] اجتناب از رویارویی مستقیم دو جبهه متضاد با یکدیگر است تا فاتحان را فریب داده و به مغلوبان اجازه دهد تا پس از پایان تنازع، نرم-نرمک به جناح فاتحان بپیوندند. نمیخواهند دو اردوگاه متضاد، خود را به نام واقعیشان بخوانند: پرولتاریا، بورژوازی. با این حال، نامی جز این ندارند.
آیا این درست نیست که درون کشور طبقه خاصی وجود دارد که شاید کمتر از اشراف و روحانیون تعریف شده باشد، اما در عین حال با تمایزِ روشن و برای همه با نام «طبقه بورژوا» شناخته شده است؟ این شامل اکثر افرادی میشود که دارای میزان معینی از ثروت و تحصیلات هستند، مانند سرمایهداران، بازرگانان، ملاکان، وکلا، پزشکان، متخصصان حقوقی، موجران[21]، کارمندان دولت و به یک معنا همه کسانی که با سود سرمایهشان[22] یا با استثمار کارگران زندگی میکنند. به این جمعیت نسبتاُ زیاد کشور، افرادی که دارای مقداری ثروت هستند اما تحصیلاتی ندارند را [هم] اضافه کنید تا حداکثر به چهار میلیون نفر برسید. سی و دو میلیون پرولتاریا باقی میمانند که هیچ دارایی یا حداقل دارایی خاصی ندارند و تنها از ناچیزْ حاصلِ دست خود، عمرشان را میگذرانند. جنگ خونینی که بر حسب تصادف تو را به اسپانیا و من را به Belle Île کشانده، میان این دو طبقه در جریان است. از شما میپرسم که اگر این پرچم پرولتاریا نیست، پس زیر کدام پرچم جنگیدهایم؟
با این حال، من با توجه به سوابق و تحصیلاتم بورژوا هستم و شاید شما هم باشید. زیرا خوشبختانه بورژواهای بسیاری هستند که به اردوگاه پرولتاریا پیوستهاند. آنها حتی همان عنصری هستند که اصلیترین – یا دستکم پایدارترین – نیروی آن را تشکیل میدهند. آنها بصیرت روشنگرانهای[23] به آن میبخشند که متأسفانه هنوز مردم قادر به تأمین آن نیستند. این اعضای طبقه بورژوا بودند که برای اولین بار بیرق پرولتاریا را به اهتزاز درآوردند، آموزههای برابریطلبانه را تدوین کردند و امروز آنها را گسترش دادهاند، حفظ کردند، و پس از زوالش دوباره کمر به مرمت آن بستند. همهجا این بورژواها هستند که مردم را در نبردهایشان علیه بورژوازی رهبری میکنند. این دقیقاً همان چیزی است که دسیسهپروران را قادر میسازد تا به اصل بدیع خود اعتبار بخشند: نه بورژوا و نه پرولتر، بلکه دموکرات! تنها چون شماری از کتشلواریها در صف لباسکارپوشان میایستند در حالی که لباسکارپوشان بیشتری به نمایندگی از کتشلواریها میجنگند،[24] پس میتوان نتیجه گرفت که تنشی بین توده بورژوازی از یک سو و توده پرولتاریا از سوی دیگر – میان دستمزد و سود[25]، میان کار و سرمایه – در کار نیست؟
بسیاری از اعیان و کشیشان در راه انقلاب اول جنگیدند: پس آیا باید نتیجه بگیریم که انقلاب علیه دستگاه روحانیت و اشراف نبود؟ چه کسی جرات میکند چنین حرف پوچی را بزند؟ بلایی که بر حزب ما آمده این است که وفاداری اکثر بورژواهایی که با کارگران متحدند، صادقانه نیست. [تنها] حرص و طمعْ آنها را به اردوگاه پرولتاریا که علیه ستم قیام کرده، رانده است. آنها خود را در رأس [جریان] قرار میدهند، حملات خود را سمت دولت هدف میگیرند، سپس کنترل آن را به دست میگیرند و خود را در دستگاه منصوب و مستقر میکنند. آن وقت است که به محافظهکاری رو میآورند و علیه مردم درمانده میایستند. مردمی که با دیدن ژنرالهای دیروزشان پس از محکوم کردن آنها سرگردان شدهاند.
این شگرد ابهامآمیزي[26] که مرتب با همان موفقیت تجدید میشود، به سال ۱۷۸۹ برمیگردد. طبقه متوسط لجام مردم را علیه اشراف و روحانیون رها کرد، آنها را برانداخت و جایشان را گرفت. در تلاش برای تصاحب میراث کاستهای مخلوع، همه ابزارها را برای خود مشروع میدانست؛ زمانی که نوبت به حفظ یوغ جدیدش بر دوش پرولتاریا رسید، دوباره همهی ابزارها مشروع شدند. پیش از آغاز مبارزه میان متحدان پیروز یعنی بورژوازی و پرولتاریا، رژیم پیشین[27] با تلاش مشترکشان سرنگون شده بود.
امروز این مبارزه دقیقاً به جایی که در سال ۱۷۸۹ بود بازگشته است. درک تاریخ انقلاب اول، درک تاریخ امروز است. شباهت این دو بینقص است. همان کلمات، همان سرزمین، همان القاب، همان رویدادها — یک رونوشت دقیق. با این تفاوت که بورژوازی بیشتر از پرولتاریا از تجاربش آموخته است. امروز شما همان شخصیتهای سابق را میبینید، این دوستان فرضی مردم که به سادگی به دنبال گرفتن جای استثمارگران معزول هستند. به اصطلاح مونتانیارهای[28]ما، با لدرو-رولین در رأسشان، ژیروندنها[29] و کپیهای وفادار پیشینیان خود هستند. درست است که آنها شعار و پرچم مونتان سابق را برگزیدهاند. آنها فقط به روبسپیر و ژاکوبنها سوگند یاد میکنند. اما در این مورد آنها چارهای ندارند. فریفتن بدون این ممکن نیست. به اهتزاز درآوردن پرچم مردم، حیله رایج دسیسهپروران است. تودهها نیکگمان و زودباورند. میگذارند با حرکات و کلمات [کاذب] فریب بخورند. امروز دشمنانشان به دنبال تحت تأثیر قرار دادن و گمراه کردنشان در یک زمان هستند، با قلنبه-سلمبهگوییهای بیمعنا[30] مانند «جمهوریخواهان!»، «انقلابیون!» و «دمکراتها!»؛ در مقابل، «بورژوازی!» و «پرولتاریا!».[پس] اصطلاحات دقیقی که وضعیت را به جد تقسیم میکند و به درستی توضیح میدهد به تندی طرد میشوند.
مبادا فریب بخورید. اردوگاهتان را انتخاب کنید و نشانتان[31] را سفت ببندید. شما یک پرولتر هستید زیرا به دنبال برابری واقعی بین شهروندان و سرنگونی همه کاستها[32] و استبدادها هستید. انقلاب باید شامل چه چیزهایی باشد؟ نابودی نظم موجود که بر پایه نابرابری و استثمار بنا شده است، ویرانی ستمگران و رهایی مردم از یوغ ثروتمندان. در حال حاضر انقلابی-جمهوریخواهان یا دمکراتهای خودخوانده کاری به این موضوع ندارند. آنها این را در فوریه ثابت کردند. پس خیال نکنید که آنها نتوانستند نظم موجود را سرنگون کنند. بلکه نمیخواستند سرنگونش کنند و امروز هم چنین چیزی را نمیخواهند. تنها تحقیرمان میکنند. حریص و خودخواهاند، آمادهاند بر غنایم جدید هجوم آورند و فریادزنان سایرین را کنار بزنند.[33] این کودنها انقلاب را یکبار [دیگر] برای همیشه از دست خواهند داد. زیرا، شاهدید که هر کنش ناموفقی منجر به واکنشی حتی وحشتناکتر میشود. علاوه بر این، شما چهار سال است که همه این افراد را در کار میبینید. آینده را با گذشته قضاوت کنید. عاقل نباید جز این رفتار کند.
شما میگویید من نه فرانسوی هستم و نه اسپانیایی. من جهانوطن هستم. آه! من هم، خیلی هم خوب! اما باز هم مواظب ابهامآمیزی و پیچیدهسازی[34] باشید. شما در شور و شوق جهانوطنی خود، وفاداریتان را با ناجهانوطن و خودخواهترین مرد ملیگرای اروپا، ماتزینی، اعلام کردهاید. آیا [اصلاً] ماتزینی را میشناسید؟ قطعا نه! او مردی شارلاتان، متکبر و حرفهدوست[35] است و شاید بدتر از همه، میبینیم که او خود را به عنوان دیکتاتور دموکراسی اروپایی، قهرمان انقلاب جهانی معرفی میکند. خوب! او کمابیش یک انقلابیِ در قد و قامت تییر[36] است. میدانید چه میخواهد؟ یک چیز: بازگرداندن ملیت ایتالیایی. تبدیل ایتالیا به یک قدرت بزرگ، البته به پیشوایی خودش. تثبیت برتری این قدرت، ایجاد ارتش دائمی، نیروی دریایی، بودجه [بیشتر] و در یک کلام تمام عناصر زور و ستم که توسط دولتهای موجود به کار بسته شده است. سپس موی دماغ فرانسه شود[37] و برای تحقیر فرانسه، طرد آن از اروپا و محروم کردنش از شکوه مادی و اخلاقی در محافل دیپلماتیک سخن بگوید. این مرد هوای دو چیز را دارد: اتحاد ایتالیا و نفرت از فرانسه.
پس از فاجعه دسامبر {۱۸۵۱}، یقیناً زمان اتحاد و توافق فرا رسیده بود. زمان آن که گذشته را فراموش کنیم و فالانژي[38] مستحکم در برابر دشمن مشترک تشکیل داده و در عین حال به اختلافات قبلی آتشبس دهیم. اما نه! ماتزینی از فرانسه متنفر است، او از سوسیالیسم بیزار است، او نمیتواند چنین فرصت شگفتانگیزی برای توهین و درهم شکستن دیگری و ارضای کینهاش را از دست بدهد. او حالا میتوانست میدان را از ایدههایی که مانعش بودند پاک کند و مردم را به خوارشمردن فرانسه برانگیزد – در این باره شکست هم نخورد: وقتی حزبمان از پا افتاده بود، لگدمالش کرد.
چگونه میتوان این حجم از نفرتپراکنیهای مضحک علیه اندیشههای اجتماعی را چیزی جز ترکیبی از خشم و ترحم خواند؟ نمیتوان سرکوفت خوردن از دیگر کشورها را در شکست سوسیالیسم در دسامبر نادیده گرفت. چه وقاحتی دارد این شارلاتان! و چه سفاهتی از سوی مردم! این پیر لرو[39]، لوئی بلان و کابه هستند که شکست خوردند یا مسئول شکست در نبرد ۱۸۵۱ هستند! اگر در [مناطق] Nièvre ،Allier ،Saône-et-Loire Jura ،Drôme ،Ardèche ،Var ،Hérault ،Gard ،Gers ،Lot-et-Garonne و غیره، هزاران مرد مسلح از ژاندارمها و یونیفرمپوشان منگولهبهسر[40] فرار کردند، تقصیر سوسیالیسم است! عجب! و این با مصونیت از مجازات در مقابل تمام اروپا بیان میشود! جنایت در اینجا باید به متهمکنندگان نسبت داده شود و تفاخر به متهم! این سوسیالیسم بود که این جمعیتها را بسیج کرده بود. رهبران سیاسی {chefs politiques} بودند که نمیدانستند چگونه آنها را مستقر کنند. موسیو لدرو-رولین و همراهانش در لندن، سوئیس و جاهای دیگر در طول دوازده روز خونبار جنگ چه میکردند؟ چرا به میدان جنگ نشتافتند تا بر محبوبیت و دبدبهشان بیفزایند؟ حضور آنها تودههای رها شده و بیهدف را تجمیع، شجاعتشان را تقویت و ارتش را تضعیف میکرد و [جنبش] به پیروزی منجر میشد. اما نه! این آقایان متظاهر، شاهانه[41] در لندن منتظر بودند تا مردمی که بدون آنها پیروز میشدند، بیایند و نصرت و قدرتشان را بر نسب آقایان قرار دهند. سوسیالیسم وظیفه خود را با موفقیت انجام داد و نقش خود را ایفا کرد. این برخی از آقایان بودند در کار خود شکست خوردند. اگر تصادفاً سوسیالیسم رهبر یا رئیسی نیرومند برای حمایت از این تودهها، سازماندهی و هدایت آنها علیه دشمن پیدا میکرد، آیا ما نگران سایه اعتقادی نظرات او بودیم؟
چه یاوههایی هستند این سخنرانیهای ماتزینی! جنبش دسامبر به دلایل صرفاً نظامی شکست خورد. وقتی زمان رزم فرا رسید، جز رمههای عصبی و مبهوت [مردم]، نه ژنرالی در کار بود و نه سربازی. همانطور که میگویید همهجا شاهد ضعف، تردید، وحشت، ناتوانی و حماقت بودیم. رهبران فکری سوسیالیسم را نمیتوان مسئول این شکست دانست. شاید ماتزینی استدلال کند چون شخصیت رقتانگیز شورشیان در طول این کارزار از ماهیت موعظههای سوسیالیستی سرچشمه میگیرد، نمیتوان از آیین شکم[42][پرستی]، از آموزههای بهزیستی مادی، از امیال خودخواهانه و...، [درس] از خود گذشتگی و شجاعت گرفت. اما بدون سوسیالیسم، هیچکس به هیچ وجه قیام نمیکرد، که میتوانست قضیه را تا حد زیادی ساده کند. ماتزینی فراموش میکند که امروز هیچ نیرویی در جهان به جز ایدههای اجتماعی نمیتواند پرولتاریا را برانگیزد. که زمان تعصب مذهبی گذشته است، که دیگر نمیتوان با شعارهای توخالی، معجزات و عقاید[43] نامفهوم، جمعیت را به حرکت درآورد. تو گویی خیال دوران خرافات و جاهلیت را دارد، زمانی که تودهها به جانوران تنزل داده شده بودند {les masses abruties}[44] و میشد با فراخوان کشیشی برانگیخته شوند تا گلوی همنوعان خود را به افتخار عیسی مسیح و مریم مقدس بدرند.
من واقعاً متعجبم که شما کوچکترین شباهتی میان ایدههای من و ماتزینی دیدید. اولاً، ماتزینیمطلقاً هیچ ایدهای، چه انقلابی یا غیر آن، جز آنهایی که به استقلال یا برتری ایتالیا مربوط میشود، ندارد. اما فراتر از آن، هیچ چیز. من از شما میپرسم، اگر استقلال ایتالیا قانون برابری و برادری را که تنها دین ماست، برقرار نکند، چه فایدهای برایمان دارد؟
این مرد میخواهد از ما علیه خودمان استفاده کند. او نه تنها دشمن کشور ماست، بلکه دشمن اعتقادات و باورهای اجتماعیمان نیز هست. او قصد دارد شکلی از استثمار بورژوایی را در کشورش مستقر کند، مشابه آنچه که در بیست و دو سال گذشته خشونت و سلاحهای ما را برانگیخته است. شاید فکر کنید به او تهمت میزنم. اما نامههای پندآمیز[45] او را بخوانید، سعی کنید چیزی جز فحاشیهای بیسر و ته، لفاظیهای توخالی، صحبتهای بیفکر و تهی از ایده، انواع پیش پا افتادگیهای دموکراتیک که هیچ نمیگویند و به چیزی متعهد نیستند، پیدا کنید. درشتگویی _ایمان، فداکاری، انقلاب_ بدون کمترین فکر مثبت. تییر، به عنوان یکی از اعضای اپوزیسیون، میتوانست این گفتارها را بر عهده بگیرد. آیا با این وز وزهای بیسر و ته است که میتوان تودهها را در فرانسه به جنبش کشاند؟ آنها به لطف خدا حرکت کردهاند. آنها انقلاب را آن طور که باید و نه آنطور که ماتزینی کبیر میخواهد، درک میکنند. در اینجا حتی اگر کلمه انقلاب از این سر تا آن سر کشور زمزمه شود، مردم دیگر به نام عبارات توخالی قیام نمیکنند. روستاها تنها زمانی شروع به بسیج کردند که به «انقلاب» معنایی مثبت و قاطع دادند. جنگ در شاتوها![46] مرگ بر ثروتمندان! مرگ بر استثمارگران! این است شعار [47] روستاها و تعبیرشان از «سوسیالیسم».
این فریادها ماتزینی و امثالش را به وحشت میاندازد. همچنین نباید نفرتپراکنی کوسوث[viii] علیه سوسیالیسم در انگلستان را فراموش کنید، هنگامی که فهمید احزاب مختلف کجا موضع گرفتهاند. تنها چیزی که او میخواهد استقلال مجارستان و در عین حال حمایت از رژیم اشرافی و فئودالی حاکم بر آن است. میتوانید تصور کنید که او چقدر به آموزههای ما علاقه نشان میدهد. آنجا ما را به دار میآویختند. فرانسه بسیار جلوتر از بقیه اروپاست. مراحلی را پشت سر گذاشته است که همسایگانش هنوز از آن عبور نکردهاند. بنابراین واژههای «انقلاب» و «انقلابی» برای ما آن معنایی را که برای اکثر خارجیها دارند، ندارند. همه آنها تقریباً هنوز در مرحله نبردی هستند که بورژواها علیه پادشاهان، اشراف و کشیشان به راه انداختند. برخی از آن مجارها و لهستانیها، جز اشراف نیستند و برای استقلال ملی در برابر فاتحان خارجی میجنگند. اینجا در فرانسه، روحانیت و اشرافیت [به مثابه یک طبقه] تقریباً مردهاند و بنابراین مجبور شدهاند به بورژوازی بپیوندند تا از جنگ مشترک علیه پرولتاریا حمایت کنند. [اکنون] پادشاهان، اشراف، کشیشان و بورژواها همگی علیه کارگران {le peuple des travailleur} [48] متحد هستند. در قیام اخیر، بناپارت در سراسر فرانسه بورژوازی را به عنوان کمکی برای سربازان خود داشت. بدون آنها شکست میخورد. شکی نیست که بورژواهای بسیاری هم به صفوف مردم پیوستند، اما استثنائاتیاند که قاعده را ثابت میکنند. [فعالین حوزههای] مالی، تجاری، دارایی و حقوقی[49] در همهجا و به صورت تودهای با جنبش مردمی مخالفت کردند. گفته میشود امروزه بورژوازی علیه دولت میجنگد. اما این خوشایندِ ما نیست، بلکه به نفع بوربنهاست، چه پیر و چه جوانشان.[50]
ماتزینی به شدت علیه ماتریالیسمِ آموزههای سوسیالیستی، علیه ادعاهایی که از جانب میل [انسانی] مطرح میشود، علیه خواستاری منافع شخصی جار و جنجال راه میاندازد. او از نظریه اخلاقزدا و دونشأن رفاه مادی[51]، آشفته و خشمگین میشود. آیا نمیبینید که این یک لفاظی ضدانقلابی است؟ اگر انقلاب، بهبود شرایط مادی تودهها نیست پس چیست؟ این کینهتوزیها علیه آموزههای منفعتطلبانه[52] بیهوده هستند. منافع فردی اهمیتی ندارد، اما منافع کل مردم خود را به شأن یک اصل میرساند و روی هم رفته انسانیت بدل به یک دین میشود.
آیا مردم هرگز به نام چیزی جز منفعت عمل میکنند؟ خواست آزادی نیز [به نحوی] خودخواهی است، زیرا آزادی خیري مادیست و بندگی مایه رنج. جنگیدن برای نان، یعنی جنگیدن برای جان فرزندان که چیزی مقدستر از جنگیدن برای آزادی است. در هر صورت، این دو منفعت با هم ادغام میشوند و در واقع نفعی واحد را شکل میدهند. گرسنگی بردگی است. آیا کارگران و رعایا که فقر، آنان را بدل به حیوان بارکشِ تولیدکننده و مالکان میکند، آزادند؟ بروید و با این زبان بستهها از آزادی حرف بزنید. پاسخ خواهند داد: «آزادی یعنی نان روی سفره باشد». به آنها میگوییم: «آزادی یعنی بهزیستی {le bien-être!}[53]» آیا ما اشتباه میکنیم؟ ما نه با سیاهپوستان صحبت میکنیم و نه با رفقای اسپارتاکوس، بلکه با رعایایی صحبت میکنیم که در میان همه دردهای بندگی، تمام ظواهر آزادی را دارند. آنها باید هدایت شوند تا علت واقعی رنجشان را ببینند. باید به آنها گره مشکل نشان داده شود تا بتوانند با شمشیر خود قطعش کنند. ماتزینی میتواند ما را در مورد طغیان امیال[مان] سرزنش کند؛ این تنها نوع شوریدنی است که وجود دارد. اما ممکن است برخی بگویند، آیا تعصب مذهبی انگیزهای اصیل و فداکارانه نیست؟ جنگجویان صلیبی برای زندگی ابدی جنگیدند، که خود حریصانهترین امیال است. {…}
بدرود شهروند عزیزم؛ شما نظر من را خواستید، و من آن را به طور واضح و صریح، هرچند طولانی، به شما ارائه کردم. هر چه رکتر بودم، بیشتر از این که آرای ماتزینی را تایید کردید متاسف شدم. من به شما میگویم که شما واقعاً همسو با او نیستید و زاویه دارید. شما باور کردهاید که او همان چیزیست که نیست و صفاتی را بر میگزینید که متعلقی به شما ندارد. شما یک انقلابی-سوسیالیست هستید. بدون سوسیالیست [بودن] نمیتوان انقلابیبود و بالعکس. با این حال، سوسیالیستهای صلحدوست، مردانی پای میز[54]و با منِشي آرام و صلحجو هستند اما نه آن طور که تنها در اندیشههایشان انقلابی باشند و در هیاهو و اسلحهکشی در خانه بمانند. به طور کلی رهبران فکری از این قبیلند اما با این وجود در خدمت انقلاب هستند. اما اجازه دهید فقط ایدههای آنها را از آنها بگیریم و شخصیتشان را به خودشان واگذار کنیم. در مورد سوسیالیسم عملی باید گفت که این سوسیالیسم به هیچ فرقه خاص و کلیسایی تعلق ندارد. از هر نظامی آنچه را که مناسب است میگزیند و هیچ تعلق خاطر خاصی به یک مکتب فکری ندارد. میکوشد آنچه را که در حال حاضر وجود دارد سرنگون کند، نه بیهدف یا به نفع توطئهها، بلکه بر اساس اصول ثابتشده، با تصمیم قاطع برای ساختن آینده بر پایههای جدیدی که توسط سوسیالیسمِ روشنگشته[55] مقرر شده و توسط وقایعی متعین که رخ میدهد.
ما، من و شما و ۹۹.۹ درصد سوسیالیستها، همراه با کارگران و دهقانان به این دسته تعلق داریم. اما نه با مونتانیارها، که از قماشی دیگرند و خود را مانند لدرو-رولین، انقلابی-جمهوریخواه مینامند. در چهار سال گذشته آنها رنگ واقعیشان را نشان دادهاند. من میدانم چه میخواهند: که دوباره فوریه را رقم بزنند، نه بیشتر. آنها مشتاقند تا اطمینان حاصل شود در مجلس قانونگذاری به نرخ بیست و پنج فرانک یا در استان به ازای چهل فرانک در روز، با پوشیدن لباس ارمنی و سردوشهای بزرگ همچنان به اشغال یک موقعیت سیاسی مرکزی ادامه میدهند. اگر دغلکاران موفق به انتشار مجدد نسخه ناواضح[56] فوریه خود شوند، این بار واقعاً کلکمان کنده است. این شکست جدید {تزار} نیکلاس[ix] را به پاریس میآورد. تنها کاری که برای بازماندگان باقی میماند این است که به آمریکا بروند. اما در انقلاب بعدی من روی دهقانان حساب میکنم[x] تا کلاه از سر این کلاهبرداران بردارند. {escamoter les escamoteurs} [57]. بنظر میرسد [که دسیسهپروران هم] ترسیدهاند. ترس کلید رفتار آنها در [این] چند سال گذشته است. هم مونتان و هم مطبوعات به جد از تودهها وحشت دارند. چشمانداز انقلاب از خیابانها همواره مشمئزشان کرده. در ۳۱ می [۱۸۵۰][xi]رفتارشان با دو کلمه تعریف شد: بزدلی و خیانت! آنها میان بد و بدتر گیر کرده بودند، غرق در پیروزی، غرق در شکست. اما دستکم ثابت کردند که توان گریختن از مهلکه و حفظ بیست و پنج فرانکشان را دارند.
بله، باید تمامش کنم. باری دیگر بدرود و وداعی برادرانه.
پانویس:
[1] ل. کولاکوفسکی، رساله جریانهای اصلی در مارکسیسم، جلد یکم: بنیانگذاران (۱۳۸۱)، ترجمهی عباس میلانی، آگاه
[2] Letter to Maillard (Belle-Île, 6 June 1852)
Lettre de Maillard à Blanqui (Barcelone, 1 Avril 1852)
[3] partiality
[4] بنگرید به تهنویس شماره ۶
[5] Lawyers
[6] level-headed and good-hearted
[7] Giuseppe Mazzini [1805-1872]
[9] Social republic
[10] Letter to Maillard (Belle-Île, 6 June 1852)
Lettre à Maillard (Belle-Île, 6 Juin 1852)
[11] Principles
[12] Partisan divisions
[13] spirit
[14] Recriminations
جر و بحث
[15] professions of faith
آریانپور: اقرار به ایمان
[16] Alexandre Auguste Ledru-Rollin [1807-1874]
[17] Étienne Cabet [1788-1856]
[18]معین: کنایه از کسی که دستخوش آرمانهای غیرعملی و توهمهای پهلوانی است .
[19] Monsieur Guizot [1787-1874]
[20] they are terrified of calling a spade a spade.
[21] Rentiers
صاحب سود، آریانپور: دارای درآمد ثابت (از کرایهخانه، اوراق قرضه و غیره)
[22] Revenues
آریانپور: ۱.درآمد، عایدی ۲.بازده سرمایهگذاری، سود سهام ۳.درآمد دولت (از محل مالیاتها و گمرک و غیره)، درآمد مالیاتی، عوارض ۴.منبع درآمد ۵.اداره مالیاتها
[23] enlightened contingent
[24] بلانکی برای بورژواها از لفظ «کت و شلوار(ی)ها Suits» و برای پرولتاریا از «لباسکار Smocks» به عنوان استعاره استفاده کرده است. معادل فوردیستی این استعارهها «یقهسفید» و «یقهآبی»ها هستند.
[25] Revenues
[26] Mystification
[27] Ancien Régime
[28] Montagnards
[29] Giromdine
[30] bombastic banalities
[31] Cockade
[32] Castes
[33] ôte-toi de làque je m’y mette!
[34] Mystification
[35] Careerist
کسی که هرچیزی را فدای رسیدن به هدفهای شغلی و حرفهای خود میکند.
[36] Adolphe Thiers [1797-1877]
مورخ و سیاستمدار فرانسوی، رئیس جمهور جمهوری سوم پاریس
[37] Hound
[38] Phalanx
فالانژها پیادهنظامهایی سنگیناسلحه بودند که از نیزه، زوبین و جنگافزارهایی همانند آن بهره میبردند و از شیوهٔ آرایش جنگی فالانژ که آرایشی مستطیلگونه بود پیروی میکردند. این عبارت توسط مترجم انگلیسی به جای جمله de se serrer en faisceau به کار رفته است.
همینطور بد نیست بنگرید به ایدهی آرمانشهرطلبانهی Phalanx از ماری شارل فوریه [۱۷۷۲-۱۸۳۷]
[39] Pierre Leroux [1797-1871]
[40] the gendarmes’ tricorned hats or the pompoms of stooges in uniform
ژاندارمهای کلاه-سهشاخ و یونیفرمپوشان منگولهبهسر.
شاید منظور بلانکی این بوده که اگر هزاران مرد مسلح ... «حتی» از سربازان پایینرتبه هم ترسیدند، تقصیر سوسیالیسم است...
[41] majestically
[42] religion of the stomach
[43] Dogmas
[44] the stupid masses
تودههای کودن
[45] Monitories
Mon it.or y:
آریانپور: ۱.(حقوق) صادرکنندهی حکم احضار یا خودداری از عمل ۲.پندآمیز ۳.نوشتهی پندآمیز، ناصح، پندآموز، هشداردهنده، هشدارگر، توصیهکننده، مشاور، رایزن
[46] Chateaux
فرانسوی: به عمارتهایی کاخمانند بهویژه در سرزمینهای فرانسویزبان که محل اقامت نجیبزادگان و اشراف بود، میگویند.
[47] rallying cry
آریانپور: شعار جنگی، نعرهی هنگام نبرد (در مسابقات و غیره)، شعار
[48] the working people
[49] Bar
[50]منظور از «بوربونهای پیر» رژیم کهن و سلطنت بوربونها از سال ۱۵۸۹ تا ۱۷۸۹ و«بوربونهای جوان» به قدرت رسیدن دوبارهشان با لویی شانزدهم در سال ۱۸۱۴ است.
[51] the degrading and demoralising theory of material well-being
[52] doctrine of interests
منظور دکترینهایی هستند که نیازهای مادی و ابتدایی را تئوریزه و مطالبه میکنند.
[53] The well-being
[54] Desk-bound men. gens de cabinet.
[55] enlightened socialism
[56] Mystified
[57] to conjure away the conjurers
تهنویس:
[i]
Source: MSS 9590(2), f. 373, extract; there are other versions of this letter, dated 21 April 1852, in 9581, ff. 254-8, and 9584(2), ff. 469-77.
بنا بر یادداشتهای موریس دومانژه، میلا تا قبل از سال ۱۸۴۸ یکی از اعضای فعال جنبش جمهوریخواه بود. او در اوایل دهه ۱۸۴۰، قبل از اینکه پیرو بوچز[Philipp Buchez 1796- 1865] و سپس لورو [Pierre Leroux 1797-1871] شود، به دلیل انبار کردن تسلیحات محکوم به زندان شد. در سال ۱۸۴۸ او یک باشگاه محلی جمهوریخواه را در خیابان دو فاوبورگِ شهر سن دنی، به نام باشگاه جمهوری دو ومه تأسیس کرد که به عنوان مدیرش فعالیت میکرد. میلا به دلیل شرکت در روزهای ژوئن به مستعمرهای در شمال آفریقا تبعید شد، اما به Barcelona گریخت و در آنجا به یک جامعه بزرگ تبعیدی پیوست. از آنجا بود که نامههای متعددی به بلانکی نوشت که در Belle Île زندانی ماند.
(Dommanget, Blanqui à Belle-Île, 167-9; cf. Victor Bouton, Profils révolutionnaires, par un crayon rouge (Paris: Anon., 1848-49), 128-9)
تأیید نام و سوابق میلا دشوار است. نه دومانژه، دوکو، برنشتاین، اسپیتر، پاز، لونی و بوتون اطلاعاتی درباره نام کوچک او ارائه نمیدهند. در دیکشنری معتبر Biographique du mouvement ouvrier français (1966) از ژان میترون هم تنها عنوانِ «میلا» ذکر شده است. منابع تاریخی در باشگاه جمهوری دو ومه ریاستش را به نام ژرژ تأیید میکنند (به عنوان مثال این ارجاع را ببینید). با اینحال نسخ متفاوت از نامههای میلا در MSS 9584(2), f. 477 و 9581, f. 258 با نام “Aug. Maillard” و دومی با عبارت 'M. Auguste Maillard, à la fonda de Francia, Barcelona' به عنوان آدرس برگشت وجود دارد. شاید نام او ژرژ آگوست میلا بود، اما نتوانستیم این را اثبات کنیم.
در ۱۳ ژوئن ۱۸۴۹ تظاهراتی توسط جمهوریخواهان رادیکال، که خود را «مونتانیار» نامیده بودند، در مخالفت با مداخلات نظامی دولت علیه جمهوری روم [۱۸۵۰-۱۸۴۹] برگزار شد. [در تاریخ سیاسی فرانسه دو حزب با عنوان مونتان [Montagne]وجود دارد. نخستین ۱۷۹۹-۱۷۹۲ به رهبری ماکسیمیلین روبسپیر و دوم ۱۸۵۲-۱۸۴۹ به رهبری لدرو-رولین.]
[عبارت فرانسوی] "Enfin notre montagne a fini par accoucher, non d'une souris, mais d'un Napoléon." برگرفته از افسانههای ازوپ و ژان دولافونتن است. در زبان فرانسوی، اصطلاح "la Montagne a accouché d'une souris" [کوهمان موش داد] نشان دهنده نتیجه نهایی کمتر از انتظارات فرد، علی رغم تلاش و تقلای بسیار است.
شاهزاده لویی ناپلئون بناپارت که در ۱۰ دسامبر ۱۸۴۸ به عنوان رئیس جمهورِ جمهوری دوم انتخاب شد، در ۲ دسامبر ۱۸۵۱ کودتا کرد. این کودتا مجلس ملی را منحل کرد، لوئی-ناپلئونرا به عنوان حاکم واقعی فرانسه {de facto ruler} معرفی و راه را برای تأسیس امپراتوری دوم در سال بعد، ۲ دسامبر ۱۸۵۲ هموار کرد.
Cf. Giuseppe Mazzini, Manifesto of Young Italy (1831).
Source: MF, 172-186, based on the text held by the Institut français d’histoire sociale, Fonds Dommanget.
بر اساس متنی که توسط موئسسه تاریخ اجتماعی فرانسه نگهداری میشود، چندین نسخه خطی کمی متفاوت از این نامه در مقالات بلانکی وجود دارد، به ویژه نسخه زیر:
MSS 9581, ff. 152-160, 269-274, 320-321; 9590(2), ff. 374-384.
همانطور که دومانژه اشاره می کند، میلا پاسخ بلانکی را برای دکتر لویی لاکمبر Louis Lacambre، معاون سابقSociété Républicaine Centrale ، که در والنسیا در تبعید بود، فرستاد. لاکمبر شروع به توزیع نامه کرد و به سرعت نسخههایی با تفاوتهای جزئی به طور گسترده در میان محافل جمهوریخواه منتشر شد. روزنامهی Le Cri du Peuple [ترجمه تحت الفظی: فریاد ملت] آن را در اکتبر ۱۸۸۵ تکثیر کرد. (دومانژه، بلانکی در Belle-Île، ۱۸۹)
در سراسر این نامه، بلانکی بین ‘chefs d’école’ سوسیالیسم، یعنی رهبران فکری پیوسته با مکاتب یا رویکردهای مختلف آن (مثلاً اتین کابهیا پرودون یا خودش) و ‘chefs politiques’ جمهوریخواه تمایز قائل میشود. یعنی رهبران سیاسی خائن مانند لامارتین و لدرو-رولین. در یک نسخهی کپی شده در MSS 9590(2)، f. 374، فهرست مقصران چنین است: «... وکلا، مرعوبان، فیلسوفان، chefs d’école و اختلافات داخلی.»
رئیس جمهور مجارستان از سال ۱۸۴۸ تا ۱۸۴۹
نیکلاس اول، (۱۷۹۶-۱۸۵۵)، تزار روسیه از سال ۱۸۲۵ تا ۱۸۵۵.
Var.: ‘the people’, MSS 9590(2), ff. 379, 384.
قانون انتخابات ۳۱ مه ۱۸۵۰ افرادی که به جرایم سیاسی محکوم شده بودند و کسانی که حداقل سه سال در حوزه انتخابیه خود زندگی نکرده بودند را [از شرکت در انتخابات] محروم کرد. به طور کلی، این قانون حدود ۳۰ درصد رایدهندگان را کاهش داد.