مجموعه نوشته‌های ع.ب
مجموعه نوشته‌های ع.ب
خواندن ۳ دقیقه·۸ ماه پیش

نوشتاری مختصر؛ بزرگ‌ترین ترس ۲۱ سالگی

هرچه سنم بیشتر می‌شود، شک هم در من بیشتر می‌شود. شک به امکان تغییر. گرچه ۲۱ سالگی سن خوبی برای رشد و تغییر است، اما سن خوبی برای حواس‌پرتی نیز هست. آدم‌های زیادی را دیده‌ام که گویا بعد از این (۲۰ سالگی) سنشان بیشتر می‌شود، اما بزرگ‌تر نمی‌شوند. مثل گیاهی که تا حدی رشد کرده باشد و زین پس فقط تعداد دفعاتی که به دور خورشید می‌گردد بیشتر می‌شود اما دیگر خبری از رشد نیست. اگر هم رشدی باشد از آن دست رشدهایی است که دست روزگار و بد حادثه بر آدمی تحمیل می‌کند و نه رشد و تغییری خود خواسته.

درست است که هنوز هم گاهی کمال (همان کمالِ گرایی عزیز) هم صحبتم می‌شود اما نوعی میل به تغییر و بهبود در من وجود دارد که اجازه سکون در قالبی که اکنون در آن هستم را به من نمی‌دهد. یکی از دلایلش آگاهیم نسبت به کاستی‌هایم در جنبه‌های مختلف است و دلیل دیگرش آگاهی از توانایی‌هایم برای بهبود و تغییر. همین می‌شود که به قول معروف حیفم می‌آید کاری نکنم.

به‌نظرم همه آدم‌ها این چنین ظرفیتی دارند اما چرا پویایی و بالندگی ندارند را نمی‌دانم. چرا غالبأ می‌بینم که همان که هستند را با دلایلی (توجیهاتی) رنگی می‌آرایند و به دنبال بهبود نیستند. حیفشان نمی‌آید؟

شاید هم باز این کمال است که سخن می‌گوید. به هر حال از خودم مطمئنم. نیازی به سکون نمی‌بینم و آنچه زنده نگهم می‌دارد همین پویایی است.

از این مقدمه چینی‌های جسته و گریخته بگذریم. بحث این جستار هویت است که از نظر من با اصالت وجود آدمی رابطه مستقیم دارد. به شخصه برای هر دوی این‌ها اهمیت زیادی قائلم. یکی از بخش‌های اصیل بودن هویت است. هویتی خود ساخته، مشخص، به دور از تقلید و تاثیر خارج بر داخل. انسان اصیل مدام دغدغه‌ی این را دارد که تا چه حد اصالت و خلوص دارد؛ در تفکراتش، شیوه زندگی‌اش، تصمیماتش، جهان بینی‌اش و حتی پیشه‌ای که بر می‌گزیند.

چقدر در راستای این هویت کوشیده‌ایم؟ چند بار از خود سوال «من کیستم؟» را پرسیده‌ایم؟ چقدر داشتن هویتی اصیل و بکر را به بهای چیزهایی مثل پول، موقعیت و امثالهم فروخته‌ایم؟
و انسان اصیل از این دست پرسش‌ها بسیار دارد.

اما این بکر بودن هویت چه ارزشی دارد؟ دو کلمه؛ معنا و رضایت.
انسانی که هویتی بکر و در خور وجود خودش خلق کرده باشد جهانش را به دست خودش می‌چرخاند. در راستای ظرفیت‌ها، استعدادها و علایقش کوشش می‌کند و از آن‌جایی که این‌ها همه متناسب وجودش هستند رضایتمند است.

چنین انسانی می‌داند کیست، کجاست و می‌خواهد کجا باشد و به همین سبب زندگی معنادار و جهت‌مند دارد. مثل گیاهی که از خاک گلدان برمی‌خیزد و به هدف رسیدن به نقطه‌ای که بیشترین نور خورشید نصیبش شود حرکت می‌کند و می‌بالد. این چنین گیاهی موانع را دور می‌زند، به دورشان می‌پیچد و آن‌ها را پله‌ی عروج خود می‌کند نه همچون خار خشکیده‌ای که همه چیز را به دست باد و جهت وزش آن می‌کند.

این هویت معیارهایی نیز با خود به همراه دارد. معیارهایی که هستند تا این هویت همان باشد که قرار بوده باشد. و این معیارها آدم را از دست یازیدن به هر عمل و کنشی که وزش باد در مسیرش قرار می‌دهد باز می‌دارد حال هر قدر که این کنش‌ها آورده مالی و موقعیتی به‌ظاهر شایان توجهی داشته باشند. هر قدر خوب، این چنین انسانی می‌داند کیست و کجاست و توهم واهه‌ای خوش آب و رنگ او را از مسیر بالندگی و «بودن»اش دور نمی‌کند.

این‌ها همه برای من بزرگ‌ترین ترس و دغدغه در ۲۱ سالگی است. ترس آینده‌ای که در آن جوابی برای سوال‌های فوق وجود نداشته باشد.

کمال گراییبزرگترین ترسجستاررشد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید