فکر میکنم دو ماه پیش بود, شاید هم بیشتر, ولی خیلی دور نبود که به عللی مجبور به تعویض سیستم عامل کامپیوتر شدم. از اوبونتو به ویندوز.
شاید چیز مهمی به نظر نرسد که باعث ترک برنامهنویسی شود, اما هزاران خط و هزاران بایت کد و اطلاعاتی که دیگر قرار نبود برگردند را از دست دادم. همین تاثیر بدی بر روحیه من گذاشت.
میخواستم آنها را در امثال DropBox ذخیره کنم, کاری که هیچوقت نکردم! هنگامی که مادرم گفت, اطلاعات را میتوانستی روی فلش بریزی, این درد بیشتر شد.
البته که من میخواستم اطلاعات را در پارتیشن دیگری بگذارم (وگذاشتم) تا موقع نصب ویندوز, فضا وجود داشته باشد, اما خوب, وقتی که فهمید(او فهیمد!) برای نصب ویندوز باید تمام پارتیشنها, درایورهاو... خالی باشد, و اینکه داییام جلویم بود و بنابر دلایلی نمیتوانستم بگویم صبر کن تا اطلاعات را منتقل کنم. اساساً, کار از کار گذشته بود!
از آنجایی که حرفۀ جدیدی برای خودم انتخاب کرده بودم, مشکلی با ترک برنامهنویسی نداشتم. پس همین کار را هم کردم.
اما, بعداً یک ایده به ذهنم رسید که مجبور بودم برنامهنویسی را دوباره شروع کنم. البته ایدۀ بسیار بزرگی بود و پیادهسازیاش نکردم.
اما, چندی نَگُذشت که ایدۀ بسیار سادهای به ذهنم آمد, هرچند کوچک نبود و در نهایت شامل 25 خط کد شد اما راه من را برای بازگشت به برنامهنویسی هموار کرد. کد این پروژه را همین امروز به گیتهاب آپلود کردم.
اما, یکی از امیدبخشترینها, زمانی بود که در حین نوشتن پروژۀ بالا, برادرم به من گفت: «مگه تو از ناسا پیام نگرفته بودی؟», من آدم دروغگویی نیستم, پس گفتم که نه, اشتباه به یاد میآوری. اما همین باعث شد تا زمانی که ایمیلم را باز کردم, عبارت NASA را سرچ کنم و شاید حدس زده باشید:
همین امید من را روشن کرد.
بعد از آن, مطلب خوب سایت سیسوگ, به کمک من آمد و اگرچه برنامه را مدتها پس از خواندن مطلب نوشته بودم, اما یک گام بسیار مهم بود. به علاوه این که یکی از کاربرهای گیتهاب, که نامشان را نبردم, شاید بتوان گفت فوراً, به آن ستاره دادند.
البته که فقط همین دو نرمافزار, منبع امید من نبودند, بلکه پیدا کردن منابعی که میخواستم بخوانمشان اما نکردم نیز به من کمک کرد. به علاوۀ هزاران چیز دیگر.
همین امروز, شروع به مرور کدهای قدیمی خودم کردم. کدهای پاندکس, پروژۀ من که قرار بود برای مدتی مثل 1 سال متوقف باشد, با توقف من نیز مُرد. اما, وقتی شروع به خواندنشان کردم, از کدهای خودم هیچ سر در نیاوردم! خوب به یاد میآورم که پاندکس از یک فایل با کمی بیشتر از 100 خط کد شروع شد و الان(در گذشته, البته) [داشت] به زبان برنامهنویسیای تبدیل [می]شد که خودم از کدش سر در نمیآورم!
خوب به یاد میآورم که حتی سینتکس آن را هم نوشته بودم! مانند زیر بود, بسیار شبیه اسمبی. من آن زمان سعی میکردم اسمبلی یاد بگیرم...
main: var A, 10 move A, 10 print $A
و میگفتم که آن زمان چقدر موفق بودم! بله خیلی هم بودم و در اعماق چاه ناامیدی هم نبودم.
اما, با خودم گفتم که پس بیا تلاش کنم تا به آن جایگاه دیرینۀ خودم برسم, الان که باتجربهتر و...تر هستم, چرا کار باید سختتر باشد؟ راست میگویم؟؟
البته, از موفقیتهای قبلاً من فقط این نبود, بلکه امروز من فقط دوتا از موفقیتهای گذشته خودم را در گیتهاب دیدم. یکی این و دیگری:
وقتی که تصمیم گرفتم کدی هزار خطه بنویسم, کدی 912 خطه را با lua نوشتم اما هیچوقت هزار خطه نشد.
این کد یک آموزش lua بود که وقتی الان کامنتهایم را میخوانم, نمیفهمم چه میگفتم!
کد در زمانی که فایل فقط 912 خط داشت
خیلی نگذشت که تصمیم گرفتم, اولین کد 1000 خطی خودم را کامل کنم.
تصمیم گرفتم پاندکس را ادامه بدهم و کاملش کنیم.
و کارهای دیگری که یا تصمیم گرفتم یا تصمیم خواهم گرفت...
البته که مطميءن نیستم, اما تلاشم را خواهم کرد.
یک مدت نبودم برای همین, آمورش ساخت ادیتور و... هم به همین علت متوقف شد.
اگر از این پست استقبال بشوم, پستی از تجربیاتم در راه بازگشت خواهم نوشت.