این بلاگ از الهه صحرایی یکی از اعضای باشگاه
من مال آن زمان ها بودم که توی کوچه و مدرسه از درخت توت بالا میرفتیم
آنموقع ها ک ساعت ها پای حوض آب حیاط با قایق های کاغذی بازی میکردیم
همان زمان هایی که بهترین بازیه دست جمعی پی پی پینکیو یا گرگم و گله میبرم بود
همان بازی های بی سیاستی که حتی شعرهایش هنوز برایمان بی معنیست
نه نسل جدیدی که با مافیا بزرگ میشود
همان بچه های ساده ای بودیم که درد زخمایمان با بوس خوب میشد و رد گریه هامان با جمله ی نمکی آمد خشک میشد
همانانی که میترسیدیم کسی درخیابان دنبالمان کند تا مبادا خانه مان را یادبگیرد یا کسی مارا ببیند
هم نسل من، اخرین بازمانده ایست
که هم درعصر قدیم بوده هم در تکنولوژی
ترس، شوق، احترام، مفاهیمی که در ذهنش به دودسته ی قدیم و جدید تقسیم شده
من آدم این زمان نیستم
کمی دیر به دنیا امدم
دلم میخواست آن زنی بودم که دم غروب در ایوان مینشست و با صدای شنیدن پای همسر با چادر گلی در حیاط خانه را بازمیکرد
همانی ک سماورش همیشه روشن بود و چایش داغ
همانی که از شوهرش بجای عجیجم ، عیال میشنید
همانی که هرشب بجای بحث راجب گرانی، مرگ، پیوند و جدایی سلبریتی ها ،راجب رنگ دامنم، مزه ی چایم و بوی غذایم صحبت میشد
نه زندگی های الان بد است و نه تکنولوژی
ولی من هنوز هم دلم یک خانه ی کاهگلی میخواهد که وقتی صبح به صبح اب و جارویش میزنم بوی خاک نم خورده همه جا رو پرکند
بین خودمان باشد اما هرچه میگردم مفاهیم گذشته در زندگی حال را نمیابم
(توی باشگاه ۴.۲ درصدیون، هدف اشتراک افکاره، قرار نیست موافق باشی با مطالب، قراره نظرتو بدی و رشد صورت بگیره)