کتاب حصار و سگهای پدرم از شیرزاد حسن، یکی از نویسندههای معروف کُرد، اثری به شدت عمیق و اندیشه برانگیز است که نگاه ما را نسبت به زندگی تغییر میدهد. این کتاب درباره یک خانواده پر جمعیتی است که اسیر یک پدر بسیار سختگیر و وحشی خوی قرار گرفتهاند. پدر خانواده نسبت به فرزندان و همسران دیدی سلطهجویانه دارد و حصاری درست کرده تا آنها را از دیگران دور نماید. او بسیاری از پسران خود را اخته کرده تا فکر فرار و ازدواج را از سر خود دور کنند. همچنین به غیر از سگان باوفا، حیوانات دیگر این حصار را اخته کرده تا به نوعی به سرکوب شهوت دختران و پسران خود بپردازد. شیرزاد حسن توانسته تا حد زیادی عقاید دیکتاتوری و سلطهجویانه پدر را به وضوح نشان دهد و با توصیف بسیار دقیق به ما بگوید که این عقاید چگونه باعث برانگیختگی و حس نفرت بسیاری از فرزندان شده است. در این حصار بینش خرافاتی که در آن حاکم است باعث شده تا پدر به نوعی سوار جسم و روح اعضای خانواده شود. در واقع یکی از روشهای اصلی پدر برای حکومت بر خانواده، راهاندازی اسباب خرافاتگرایانه در حصار است که همین خرافات در آخر موجب کشته شدنش میشود. بسیاری از اعضای حصار به نوعی انتظاراتی از پسر ارشد خانواده دارند تا پدر حیلهگر را به قتل برساند. پسر ارشد که در وهله اول از پدر بسیار بیم داشت، دو به شک بود که پدر را به قتل برساند یا نه. بالاخره پسر ارشد توانست با همکاری یکی از نامادریهایش، پدر خود را به قتل برساند. او توانست دروازههای حصار را باز کند و خانواده خود را نجات دهد اما نمیدانست کشته شدن پدر باعث مشکلات دیگری میشود. در این کتاب به مفهوم آزادی، بسیار بها داده شده و ممکن است برای خواننده این سوال پیش بیاید که چه مقدار آزادی برای انسان کافی است؟
چه انتظاری از انسانی میرود که عمری اسیر ظلم قرار گرفته و یکروز به صورت اتفاقی دروازههای محدودیتها به رویش باز شود. این کتاب برای ما شفافسازی میکند که عادت به محرومیت میتواند حتی آزادی را زیر سوال ببرد و آن آزادی را بی معنی جلوه دهد. در واقع در یک بخش از کتاب، خواهران به سوی پسر ارشد میآیند و به او لعنت میفرستند که چرا پدرشان را کشت و میگویند:
{ای کاش مردی مردانه ما را دشنام دهد، بیارزش کند، خود را بر روی کفشهایش بیاندازیم و او ما را با لگد بزند؛ نوک گیوهاش زیر چانه و میان پاهامان گیر کند. عربده بکشد و عرش آسمان را بلرزاند؛ فریادی که شبیه به فریاد پدر باشد، آن فریادی که نه تنها زیر شلوار، بلکه زیر پیراهن و فرشها را نیز خیس کند.}
در این بخش سعی بر آن است که خواننده محرومیت را بیشتر درک کند و درباره آن بیاندیشد. دختران در این وضعیت سخت به دنبال فردی هستند که جایگزینی برای پدرشان باشد تا خاطرات کودکی خود را بازآفرینی کنند. میتوان گفت هر یک از این دختران به دنبال شخصی بودند که فرمانبردار او شوند و تجارب قبلی خود را در حصار تداعی کنند. این روند آنقدر ادامه یافته که هیچ یک از دختران ارزش خود را درک نمیکنند و دائم به دنبال رهبر و حاکمی میگردند.
در بخشی از کتاب زمانی که دروازههای حصار گشوده شد، هر یک از اعضای خانواده اجازه داشتند که از آن اسارت فرار کنند اما بسیاری از آنها به دلیل حس گناه و افکار خرافاتگرایانه که بذر آن توسط پدر کاشته شد، فرار نکردند. حتی حیوانها نیز به دلیل وابستگی به حاکم حصار، برگشتند. در واقع بسیاری از اعضای خانواده به دلیل ترسی که از روح پدر داشتند، نتوانستند زندگی شاد و بدون حاکم دیکتاتور را انتخاب کنند. آنها بر این باور بودند که مستحق مجازات هستند و روح پدر گریبان گیر آنها است. همین عامل منجر به اوقات فاجعهآمیز پس از مرگ حاکم شد. در نتیجه ترس میتواند کلمه آزادی را به قتل برساند و به محرومیت دروغین جان دهد.
در قسمت پایانی کتاب سگهای پدر به دنبال پسر ارشد میافتند و او را زخمی میکنند؛ به طوری که پسر ارشد نمیتواند از دست سگهای وحشی فرار کند و خانواده نیز دیگر به او پناه نمیدهند. در واقع سگها نماد احساس گناه برای پسر ارشد هستند که نمیتواند از دست آنها خلاص شود. همچنین از پدر مرده خود طلب کمک میکند تا از دست سگهای وحشی در امان بماند اما او در آخر مجبور میشود در کنار پدر خود در مقبره بماند و در حصار دیگری زجر بکشد؛ مانند این جمله که از چالهای درآمد و وارد چاله دیگری شد.
شیرزاد حسن با توجه به سختی و آشوبهایی که کُردها از سر گذرانده بودند این کتاب را با بینشی جمعگرایانه نوشت و توانست حسی که افراد جامعه به صورت مشترک تجربه کرده بودند را به صورت عمیق توصیف کند. همچنین شیرزاد حسن به خوبی خرافاتگرایی را به تصویر کشید تا مردم با دیدی روشن و آگاهانه به سوی آزادی حرکت کنند. این کتاب گزینه خوبی است برای کسانی که میخواهند محرومیت را بهتر بشناسند و برای مبارزه با آن بشتابند. از طرفی میتوانند بیشتر با جهانبینی نویسنده آشنا شوند و متفاوتتر فکر کنند.