همچی از یه حرف شروع شد...
حرفی از هوا و هوس. مگه من چند سالمه؟ 14 سال ؟ 15 سال؟
صدای خورد شدن غرورت زیر حرفای آدما سخته مگه نه؟ وقتی صمیمی ترین دوستت بگه بدتره؟
آدمی که اگه توی خیالت موفق بودی و یه خانواده تشکیل داده بودی، اونم موفق بود و خانواده واسش خودش داشته. آدمی که باهاش بیرون رفتی. راز هاتون رو به هم گفتید. از یه روز به بعد غریبه اید. آدمی که به عنوان رفیق پشتش بودی و پشتت بود. دلتنگ هم میشدید. همراه و همدل بودید. برای هم ارزش قائل بودید. از یه روزی به بعد همه غریبه شدن.
شاید اگه اون روز اون طرفو نمیزدم ، امروز آدم خوشحال تری بودم. ولی بزرگ شدم. این ماجرا بخش خوب و بد های آمیخته زیادی داشت. کمتر اجتماعی هستم الان. میدونی چرا ؟ چون آدمی که نبود باهاش حرف بزنم. آدم درجه دوم همه بودم. ته این ماجرا نمیدونم چی میشه ولی بعد از اون روز هم من هم بقیه لبخند میزدیم ولی من ناراحت بودم و بغضم رو توی خلوت میشکوندم. اونا هم لبخند میزدن. امیدوارم لبخند اونا از سر خوشحالی باشه. شاید زخم زیاد زدن ولی به احترام یه سری روزا ، تو ذهنم مشتی میمونن. تلاش میکنم (آهای اون بالایی) تلاشم رو ناامید نکن.