نیما ی حوله برداشتو رفت ب طرف استخر.امیر از آب بیرون اومدو حوله رو پیچید دورش.
ـامیر؟
ـهوم؟
ــپریشب چت بود داداش؟سرما ک داد زدی،مهمونیو هم ک پیچوندی!
ـهیچ،ولش حوصله ندارم توضیح بدم:/
ـبگووو باابااا ینی ارزش یحرفم نداریم؟:/
ـوانیو میشناسی؟
ـآره بابا همونی ک تو مهمونی نیلو باهاش آشنا شدی دیگه آره؟تازه سرشم با حامد بحثت شد:/
ـاوم ،آره
ــخب چی شده؟
ـآرشم تو مهمونی بود؟
ـآره بابا همچینم شنگول میزد لامصب!
ـمیخوام سر ب تنش نباشه!
ـعه این چ حرفیه بابا،رفیق شیش دنگته،جای داشته.
ـبابا این پسره رفته مخ وانی منو زده!
ـمگه وانی مخ داره؟?
ـببند:/نذار فشت بدم
ـبرووبابااا ی شوخیم نمیشه با تو کرد:/
ـ:/
ـعه عه میگم چقدشنگول بود.نچ نچ عجب مارمولکیه این پسره!ولی خدایی بهم میاناا?
ـنیما خفه ششو!خط خطیم یا میزنم تورو میکشم یا خودمو خفههه شششو!
ـباشه،باشه?حالاک چیزی نشده.ی عالمه از این دافا ریخته تو کوچه!میخوای الان زنگ میزنم یکی دوتاشون بپرن اینجا!باباا قحطی ک نیومده!
ـنیما گمشو بیرون فقط!?
ـغلط کردم:/
ـامیر یهو زد زیر گریه.گریه گریه گریه.چشماش شده بود کاسه ی خون.یهوآروم شد.بلند شدو سریع ی لباس پوشید.ی چاقو از کلکسیون چاقو هاش برداشت.کلید ماشینو برداشتو رفت سمت در.
ـچیکارمیکنی دیوونه!هی وایسا با تواما!میری ی بلاملایی سر کسی یا خودت میاری بدبختمون میکنیاا!ما شانس نداریماا!
ـولم کن باباامن یا باید اون پسره روازسر راه بردارم یا وانیو!فعمیدی؟!
ـبیا بشین حالا براش ی فکری میکنیم!خب اگه اونقدر میخوایش بایددلشو بدست بیاری،اینجوری ک نمیشه ب زور ب یکی بگی عاشقت بشه بابا:/مگه بچه بازیه؟
امیر برگشت.
ـراس میگی اینجوری آدم بده میشیم!نیما،نیماچجوری؟؟تو میتونی کمکم کنی؟
ـآرهههه بابا کارمه!سه سوته برات حلش میکنم?
ـچجوری لعنتی چجوری؟؟
ـداداش با حرف میشه ی سنگو طلا کرد و برعکس.براش پاپوش میسازیم،بدش میکنیم،چمیدونممم باوا ی کاریش میکنیم دیگه!
ـلعنتی اون خامش شده.یکی از همین روزاس ک کارت دعوت برسونن دستم!
ـاوه ن بابا اقد جدیه؟
ـنیما شد ی بار من ی چی ازت بخوام تو درست کمکم کنی؟:/
یهو نیما ی بشکن زد.
ـآهافهمیدم چجوری دخلشو بیارم!
ـچجوری؟