هرجا میری بدون در نظر گرفتن علاقه و ارزش های شخصی میگن این کار عالیه ، پول تو اینه پول تو اونه ، موفقیت تو اینه زندگی تو اونه .
وقتی داری یه کاریو انجام میدی و برات ارزشمند و رضایتبخشه همه + خودت با همه وجودتون اون کار رو با برنامه روزانۀ ثروتمندترین ها و صاحبای شرکتای گنده و ارزش های مصنوعی اینستاگرامی مقایسه می کنین و یه دلسردی داغ میاد سراغتون.
چون داری ارزش شخصی خودت رو با ارزشای شخصی یکی دیگه طاق میزنی .
چون باورایی تو ذهنت نشستن که میگن تو هر کاری که میکنی باید در راستای تبدیل شدن به اون پولدار جذاب بی همه چیز باشه :) وگرنه نه کارِت ارزش داره نه خودت.
آرزوهایی که داری مال خودت نیستن و جامعه و رسانه ها برات انتخابش کردن ؛
با چه سلاحی برات آرزو کادو میدن؟ تشویق کردن و پربازدید کردن و مشهور کردن آدما و حقیقت گزینی از زندگی هاشون و خیلی چیزای دیگه ؛
قدرت فشار و تایید اجتماعی خیلی زیاده و اصلا ما با تنبیه پاداش کوفتی بزرگ شدیم ، به نفعمه که انکارش نکنم چون با کوچیک دیدن دشمن تو دنیای خیالیت داری اونو تو دنیای واقعی بزرگتر میکنی (بهش زمان میدی که از حد انتظاراتت و تدارکاتت برای جنگ باهاش فراتر بره)
اصلا مگه میشه منکر چیزی شد که بقاء اونو به مغزمون جوش داده؟
حالا باید چیکار کرد؟
وقتی که خواسته ها و اهداف و راه و تصمیمت برات عاقلانه و فکر شده باشه وقت جنگیدن برای خواسته هات رسیده
بعد اون انتخاب تو دیگه یه مسیری رو شروع میکنی که توش ارزش های خودت راننده ان و راه هم پر چاله و عوارضی ، یواش یواش میری جلو و سر و کلۀ مردم پیدا میشه ، میخوان فیشتو بکشن ، باید انتظار همچین دشمنی رو داشته باشی و دلسرد نشی و با نهایت احترام پاره شون کنی.
*ترجیحا به جز افراد مهم زندگیتون به هیچکس توضیح ندید و با نمک ریزی ردشون کنید برن.
به اندازه ای که با حرفای فکرنشده میجنگی آبدیده تر میشی و به قول نسیم طالب پوست در بازی خواهی داشت
حالا مشکل تبعیت از ارزش های جمع و مردم کجاست؟
هیچی فقط شیشه عمر خوشی هات میشه بازه زمانی و مقداری که مردم ازت تعریف میکنن ، اصلا چیزی بدتر از این هست ؟
تو رسما داری از خودت یه کفش بی نقص و محشر میسازی برای طیفی از آدما تا وقتی پوشیدنت بگن آخیششش تو چقدر خوبی و وقتی کارتو درست انجام ندادی ساعت 9 شب جلوی دری:)
فکر کن با همون احتمال ضعیف تو دستت یه قابل فالووِ خفن شی و کپی چیزی شی که آرزوی مردمه و نه آرزوی خودت ، چه فایده داره وقتی خندت اسیر میله های موجای وای فایت باشن و وقتی نت رو خاموش کردی با فیس پوکرت به چایی سردت نگاه کنی؛ میدونی از کدوم سرما و تاریکی ای حرف میزنم؟
فقط اونی حرفمو خوب میچشه که خودشو کشت و ملت گفتن خوشی زده بود زیر دلش؛
نه اون خوشی نبود که زده بود زیر دلش عفونت هایی بودن که تو جعبه های شیک بسته بندی شده بودن.
کل منظورم این بود که چیزی که برای کسی ارزشه لزوماََ برای تو ارزش نیست و تو وظیفته که برای خواسته هایی بجنگی که منبع انگیزَش بیشتر از درونته و کمتر بخاطر تشویقا و ستایشای مردم.
خیلی بحث بزرگیه و من فقط تونستم چند تا ناخونک ناقص بزنم بهش .
اینم بگم که ایده و ارتباط دادن اجزای متن باهم از خودم و تجربه های تلخم بود و منبع معتبری ندارد.
در پایان خیلی پیشنهاد میکنم پست محمدرضا شعبانعلی رو (در مورد عدم تعادل در زندگی و منحصر به فرد بودن خواسته ها و علایق هرکس) بخونید.