تا جایی که از دستم برمیاد برای بهتر کردن وضعیتم تلاش میکنم ولی
من که میدونم چقدر بدختیم وطنمون این شکلی شده...
دارم خودمو پاره می کنم تا شااااید یه روزی یه کشور دیگه ای که وطنم نیست ، با کلی منت یه اقامت بهم بده و
و بعدِ اونهمه فشار که خودمو به اونجا رسوندم ، تازه مثل یه بچۀ صفر ساله بشم ، تازه میخوام زبون در بیارم و هیچ چیزی هم ندارم ، صفرِ صفر ...
با این تفاوت که حتی من خانوادۀ حامی ای هم ندارم
وضعیت ایران انقدر کثیفه که فقط تو دل میشه بانیارو به فحش بست
وضعیت وطنِ بیچارۀ دردکشم انقدر کثیفه که حاضرم ولش کنم و غربت سیاه رو به جون بخرم
سالهای تنهایی ، بی پولی و بخور و نمیر و کار و کار و کار و کار
تازه ، من هنوز تو ایرانم مثل تو ، نه واکسن میدن بزنم که به سالهای دور امید داشته باشم ، نه رای دادم و پشت بازی های سیاسی وایسادم که امنیت جانی داشته باشم.
چهار ماهم مونده که بیان ببرنم سربازی
حتی افکارمو نمیتونم برای کسی ابراز کنم ، به متعصب ها و عصبانی هایی که فقط خودشونو حق میدونن و فکر می کنن آسمونی ان
اگه تو این کشوری و ناراضی نیستی ، یعنی شل کردی رفیق ، یعنی سرخم کردی ، کوتاه اومدی ، بد ترسیدی
شایدم مفت خوری یا پارتی مارتی داری ها؟ اگه آره پس ...
فقط بعضیان که میتونن برن و بخاطر من و امثال من نمیرن ، نمیخوان بدبخت تر از این شیم ، دلشون بزرگه که میمونن ، من برم پشت سرمم نگاه نمی کنم ، اصلا چه کاری از دستم برمیاد که بمونم؟
عصبانی ام
از اینهمه فکر و فشار و کار
از اینهمه ظلم و اینهمه آدم کثیف
اگه برم حالم خوب نمیشه ، ولی بهتر میشم ... اگه اونجا از دستم بر اومد چنتا بدبخت مثل خودمو از ایران میکشم بیرون ، اونی که سر خم نمی کنه با اینکه اسیره (شن) مثل ایران
نه اونی که بخاطر دو تا تیکه بربری اضافه تر ، شل میکنه و شریک ظلم میشه ، میگه مجبوره نمیگه ترسوعه