امیرحسین صمدی
امیرحسین صمدی
خواندن ۳ دقیقه·۳ ماه پیش

خاطرات سربازی1: من و برگ سبز!

چقدر اسم غلط اندازی داره!

برگ سبز!! انگار برگ اعزام به بهشته...

برای دوستایی که نمیدونند بگم که ما دو تا برگ سبز معروف داریم، یکی برگ سبز ماشینه که به قولی سند ماشین هم حساب میشه و دیگری برگه آماده به خدمت سربازیه...

این برگه را وقتی میگیریم که اولا درخواست اعزام به خدمت بدیم و ثانیا شرایطش رو داشته باشیم که الان میگم چیا هست:

تعدادی سرباز نیروی دریایی برای نمونه!
تعدادی سرباز نیروی دریایی برای نمونه!

و داستان آغاز می شود:

یه روز صبح بعد از اینکه بیدار شدم یهو تصمیم گرفتم برم و برگه آماده به خدمت پر کنم! همینطوری یهویی...

البته قبلش چند تا کار کوچولو موچولو انجام داده بودم:

یه لیسانس و فوق لیسانس گرفته بودم

+ تسویه دانشگاه گرفته بودم

+ کلی در مورد سربازی رفتن توی فلان گروه و بهمان کانال و بیسار سایت خونده بودم

+ به این نتیجه رسیده بودم که بهتره برم امریه دولتی بگیرم

+ چهار تا جای مختلف پیگیری کرده بودم برای امریه

+ این پیگیری ها 6 ماه طول کشید!

+ در نهایت یه جا قبولم کردند...

و خلاصه وقتی مطمئن مطمئن شدم یه روز صبح رفتم و درخواست اعزام به خدمت دادم...

اول صبح رفتم پلیس +10 و گفتم من اومدم برگه اعزام به خدمت بگیرم!

  • درسِت تموم شده؟
  • بعله!
  • فارغ التحصیلی گرفتی؟
  • بعله!
  • غیبت که نداری؟
  • نخیر!
  • واکسن زدی؟
  • نخیر!
  • دکتر رفتی؟
  • نخیر!
  • خب بیا این برگه واکسن و دکتر، هر وقت تکمیل شد بیا! توضیحات کامل هم پشتش نوشته

نگاه کردم دیدم انگار واقعا توضیحات کامل رو نوشته!

خلاصه بدون درد و خونریزی دو تا واکسن زدم و رفتم پیش دکتر، اونم یه نگاهی انداخت و پرسید سالمی؟

گفتم بعله! اونم یه مهر زد و برگه رو داد به دستم! (5 دقیقه طول کشید)

به همین راحتی! الکی هم اصرار نکردم منو بفرسته کمیسیون تا بلکه معاف از رزم یا کلا معاف بشم،چون هم واقعا مشکلی نداشتم و هم پزشکای کمیسیون الکی کسی رو معاف نمی کنند...

دیگه برگه رو گرفتم و رفتم پلیس + 10

تا برگه رو تحویل دادم پرسید میخوای چه ماهی اعزام بشی؟ گفتم تیر...

دو دقیقه بعد یه برگه که سربرگش سبز بود و آرم نیروی انتظامی داشت و داخل پرینتر گذاشت.

وقتی برگه از پرینتر بیرون اومد مشخص شد که سایز صفحه رو اشتباه انتخاب کرده بوده و خلاصه ذوق ما کور شد!

البته بعد که دوباره پرینت گرفت یکم ذوق کردم از گرفتن برگه سبز اما خب مثل دفعه اول نبود...

از لحظه ای که برگه رو گرفتن سنگینی نگاه های ترحم آمیز آدم های اطرافم رو حس میکردم!

شاید توی دلشون میگفتند: آخییییی! حیوونکی داره میره سربازی...

اما خب من 28سالم بود و دیگه حیوونکی نبودم!(هعی روزگار پیر شدیم رفت!)

یک ماه بعد، روز 25 خرداد پیامک اومد که برگه معرفی به محل آموزش شما اومده...

وقتی برگه رو گرفتم بالای برگه نوشته بود:

نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران - مرکز آموزشی شهدای وظیفه نداجا سیرجان!

با احترام، بدینوسیله مشمول، آقای امیرحسین صمدی ....

این میشه لحظه آخر! روز تحلیف...(من در این عکس تشریف ندارم)
این میشه لحظه آخر! روز تحلیف...(من در این عکس تشریف ندارم)



پ ن1: این قسمت خیلی داستانی نشد! بیشتر دوست داشتم رفقایی که تازه اول راهند یکم اطلاعات کسب کنند.

پ ن 2: اگر در مورد امریه سوالی داشتید بگید تا داخل یه پست جداگانه توضیح بدم.


خوشحال میشم کامنت بنویسید و اگر نکته یا نظری دارید با من در میون بگذارید


برگ سبزسربازینیروی دریاییخاطرات سربازی
زندگی راز بزرگیست که در ما جاریست، زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست. یک دانش آموخته حقوق عمومی که دوست دارد خوب بنویسد!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید