ََABNOOS
ََABNOOS
خواندن ۳ دقیقه·۱۲ روز پیش

خداحافظ ای زیبا

گلوریا سوانسون(ستاره فراموش شده‌ی فیلم‌های صامت)حوالی دهه ۹۰ گفت:
من بزرگ هستم؛ این فیلم ها هستند که کوچک شده‌اند .
سال‌ها بعد اما جانی دپ چیز دیگری گفت:
مطمئن نیستم که هنوز بزرگ شده باشم...


و این گونه بود که پی بردم برخی هنوز نمی‌دانند کجای جهان ایستاده‌اند. و آیا به راستی قواره‌ی بزرگیشان به مقدار باورهایشان هست؟ باورهایی که نه از امیال انسانی بلکه از مقادیر انسانیتشان شکل می‌گیرد. از نامحسوس بودن غم که فرزند کهن آدم است و شادی را که غم از برای آسودگی وجدانش خلق کرد.
می‌دانی، در کتاب سنگ کاغذ قیچی نوشته بود: "گاهی آنقدر با سر پایین با گرفتاری‌ها رو به رو می‌شویم که یادمان می‌رود برای نگاه کردن به ستاره‌ها سرمان را بلند کنیم.."

...
...


و من جایی از زمان نگاهش کردم و گفتم: سرتو بالا بگیر مرد! تو دووم آوردی

تو دووم آوردی!
تو دووم آوردی!


خندید. زیبا و مستأصل، انگار. انگار که دلش به لبخند آمده باشد. انگار که دنیا برایش همان لحظه داشت تمام می‌شد. شبیه به آخرین لبخندی بود که بعدها میان خاک و غبار تبدیل شد به ابدیت. باری می‌دانست این آخرین لبخند زندگی‌‌اش است.

‌  :)
‌ :)


دلم برایش تنگ می‌‌شود. برای جنون آلوده به وجناتش. (برعکس گفتم به گمانم) ولیکن نه؛ آخر اگر دقیق نگاه ‌می‌کردی تو هم یک دیوانه‌ی شخیص را می‌دیدی که شبیه به موسیقی یک فیلم شده بود، موسیقی مسحورکننده‌‌ای که موسیقی‌دانش گفته بود: "می‌خواستم موسیقی بسازم که تمامی مردم جهان از آن متنفر باشند.." نام آن موسیقی‌دان شهیر هانس زیمر بود. موسیقی نواخته می‌شد و اندیشیدم زیر باران چقدر شبیه به شهر فرشتگان شده بود آن جوان..

هنوز هم جوان است، می‌دانم..هنوز هم فرشته‌ای است که لبخندش درد دارد
هنوز هم جوان است، می‌دانم..هنوز هم فرشته‌ای است که لبخندش درد دارد


فرشته‌ای که دیگر از نگاه کردن به آینه‌ها نمی‌ترسید. از خودش، از تاریکی اطوار زنانه‌اش، از سقوط، از مرگش حتی، نمی‌ترسید.

می‌گفت: از خودم بیشتر از همه ترسیدم!
می‌گفت: از خودم بیشتر از همه ترسیدم!


او حتی سودای تیزی یک تیغ را در نگاهش پرورش می‌داد. او که دیگر بخاطر خونی شدن دست‌هایش معذرت نمی‌خواست. رودیا اندیشید: "اگر این مغز تو نیست که کار می‌کند، پسر، لابد مغز شیطان است!" و من اندیشیدم: خلأ پر نشد که این گونه دست به بریدن زدی؟ که هنر این‌بار طور دیگری از دستانت تراوش کرد..

و او فرو ریخت، خیلی آرام
خیلی جوان، خیلی گمراه و خیلی زیبا!
و من هنوز گمشده در اقیانوس ها هستم..
مستر تاد:)
مستر تاد:)


او را درک کردم، مثل تمامی زمان‌هایی که درک می‌کردم. من لبخند محزون و نگاه زخمی تو را درک کرده بودم چرا که گاهی به سخن گفتن از زخم‌ها نیازی نیست. سکوت ملال‌ها از راز ما سخن تواند گفت..

I Understand.
I Understand.


چه درد عیانی بود. انگار که میان مرز رفتن و ماندن ایستاده باشد. میان شک و دل مردگی. اما این بار هم باشکوه در تاریکی جهان ظاهر شده بود و نور به ابهتش رنگ خستگی هزارسال زندگی می‌داد‌..
گفتم: من خودم را برای زنده بودن به مرگ زدم!
و تو چه میدانی چه زمانی و برای چه اینگونه زنده تر از کودکی ام آن هنگام که تمام جهان به نبودنِ چشم‌هایم، تعهد می‌داد!

We are the world..(forever)
We are the world..(forever)



پانویس: هر پاراگراف می‌تواند توصیف هر عکس باشد و هر عکس مفهوم هر پاراگراف. همه چیز و همه کس این‌بار به یکدیگر مرتبط اند .

موسیقیپردازش تصویرهانس زیمرفیلم و سینماجهان
سرد و تیز می‌خندیدی؛ یک سینِما فرو می‌ریخت'
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید