ََABNOOS
ََABNOOS
خواندن ۲ دقیقه·۹ ساعت پیش

ورپریده

به من گفت تو میراث یک مردی ورپریده
زهرخندی نثار قواره‌ی کریهش کردم و زبانم را بریدم که نگویم "زن چی پس"
جواب سکوتم را داد: بذله گویی می‌کنم، به دل نگیر.
اما گرفته بودم. مادر مادری نکرده بود ولی فغانش را بلقیسِ همسایه شنید زمانی که مرا فارغ شده بود. شاید اگر بحبوحه جنگ نبود، زنکِ قابله ناشیگری درنمی‌آورد و مادر دردش نمی‌گرفت و مرا بخاطر هوارش یک عمر نفرین نمی‌کرد.
مدیون ضجه مویه مادرم شدم وقتی طفل بودم و بعدها چوبم که می‌زد هوار نمی‌زدم "ای تف به روی قابله‌ی ناشیگر که نینداخت!"

.
.


دستم را بردم از جیب نخنمای پیرهن چرک مرده‌اش، سیگاری بقاپم. دستم را در هوا زد و ناخن های درازم آن میان ورجلا زد.
جلو آمد و گفت: نکِش. رنگ به لب و لوچت نمانده ورپریده
بازهم زهرخند. بازهم سکوت ملال آور.
چشمانش کدر بود؛ رنگ گل و لای سبزی پاک نکرده را داشت. داخلشان ارتشی می‌دیدم که کلاشینکف هایشان را غلاف کرده بودند و توتون دود می‌کردند. سرباز که این ها باشند وای به حال بچه مفت‌خورهای رجز خوان!
دستم را کشیدم و دیدم چشمانش زل زل مانده. هوی کردم و برخاستم. بوی گند قبای تنم جار می‌زد ذاتم را کثافت گرفته‌.
یاد وراجی های فتانه می‌افتم که یک بار قشنگ گفته بود به نقل از شاعری:

به کجای این شب تیره بیاویزم، قبای ژنده ‌ی خود را؟


سواد این شعر و شاعری ها را نداشتم. فکر کردم شاید اگر دو قِران بیشتر داده بودم، فرنگیس از آن، جنس‌ آن ور آبی هایش بهم داده بود، همان هایی که قاچاقی از فرنگ می‌آورد. آن ور آبی ها همیشه تمیز بودند؛ بوی گل می‌دادند و چارقدشان وصله پینه نداشت. آن وقت ذاتم باصفا می‌شد، دیگر بوی دود و کثافت نمی‌داد.
یک بار دیگر گفت: ورپریده، بد نیست نظری به سوی ما کنی
از مکاید زبانش یکی من خبر داشتم و یکی پدر. مردی که خودش لاطائلات می‌کرد و ککش نگزیده بود برای دامن پاره‌ام.
خواستم بروم و فالش را بگیرم، همانطور که برای کولی ها پشت کوه‌های کولی وَش فال می‌گرفتم و آنها موهایم را گیس کلفت می‌بافتند.
به دروغ می‌پراندم که در طالعش نحسی افتاده و شاید امروز فردا رو به قبله شود ولی نگفتم، فال هم نگرفتم.
رفتم دو لته ی پنجره را باز کردم و خودم را مشمول کرامات هوا کردم. صورت سرخ آب سفید آب کرده ام توی ذوق می‌زد.

.
.


- هوا انقد خوبه که آدم حیفه ریشو خراب نکنه..
چشمم خورد به دیوار رو به رو، باد لته‌های پنجره را تاب می‌داد.
یه ترانه ژاپنی بود که نوشته بود:
روی تابلو نوشته است که گل ها را نچینید؛ ولی افسوس که باد سواد ندارد..

...
...



ایده: شعر نیما ، سخن جناب کیارستمی:) ، دار .

اراجیف
سرد و تیز می‌خندیدی؛ یک سینِما فرو می‌ریخت'
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید