نجاستی که به جانم افتاده بسته هر چه راه نجاتم را که دیگر حتی نمیهراسم از نحس شدن و نحس دیده شدن در اجتماع.
[پوزخند] طعنه بر ریگچهی این پوستهی فاسد پیش رو نزن نامسلمان. پیداست که جانی برای توجیه ندارم. پیداتر که با سردی ماه و صراحت ساختاری اندوه، خانهیکی شدهام. افشرهی این روح به هرز رفته از ساقهی علفی زرد، اوج گرفته، به حضیض رفته است. پی طراوتی میگردند که نیست..
بخار نکبت در گشادههای دماغ نخراشیده ایام میلولد. ای دنیای به خطا رفته! من هم دلم میخواست، کوچه باریکهی مانده به کوچهی منزل را طیالارض کنم با هرچه که این کپهی تمرگیده را به فضا ببرد، به وادی درجات والاتر! به کمال رسیدن هم برود به درک اسفل. جلبک جفتک میاندازد لای این خوش غلطیهای مزه بریز.
- وقتی بلند بلند میخندی، بلند بلند نفس بکش
وحشیانه به دردهای اجتماع میخندیدم. دهانم چاک و بست نداشت. اشک به داخل آن گودالهای سیاه، برکهای از شورابهها میساخت که گوشت و خون را متزلزل میکرد.
درجه به درجه نشست میکرد.
درجه به درجه مفلوکتر میزیست.
- به مرداب که رسیدی، پا نزن. بال بزن
مرداب عزیز
مرداب این مانده اشکهای پیر
زبان اشتهای تو تا به زمین میرسد. زمین خیس از نفرت میشود و نیلوفرها را عبوس میکند. کودکی که رهگذر است را میترسانی
جماعت بینندهی علاف را میترسانی
آینه [درون و برون] میشکند از قذر به قلبش ریختن.
لاف کمالات به من میزنند و من را در تو نمیبینند. به گِل نشسته و ککم از هیبت بیشرم، هیچ نمیگزد [دیگر/ not anymore]
از من میپرسند حالم را؟
عقلشان به چشم است و چشمشان هم کور. حالم خوش است، حال من آنقدر خوش است که قند حلول میکند در زیر و بمم
: درون توست اگر خلوتی و انجمنی است
برون ز خویش کجا میروی جهان خالیست.. [ترحم]
به من ترحم کرده بود زمانی که نامم را زیر این بیتِ دهلوی نوشت.
سخیف و زننده؟
- در نهایت خوب میشوم