ویرگول
ورودثبت نام
∆√!∆
∆√!∆
خواندن ۱ دقیقه·۷ ماه پیش

#تماس

داشتیم با هم صحبت می کردیم. از روزمرگی ها می گفتیم.‌ پشت تلفن روزمان را به اشتراک می گذاشتیم تا کمی حالمان بهتر شود . تا کمی دلتنگی کم شود.
تا کمی با هم در مورد مسائلی صحبت کرده باشیم. تا از احوالاتمان جویا شده باشیم.
که ناگهان سکوت حکم فرما شد. سکوتی ناگهانی و طولانی . او آن طرف خط و من این سمت گویا تمام واژه هایی که می‌خواستیم بگوییم را در سکوت خلاصه کردیم. و با نگفتن بیان کردیم!. عجیب بود. هزاران حس و حال در مجال سکوت رد و بدل شد. از اینکه کسی هست که حتی با نگفتن هیچ کلمه در تماس پای خط می ماند بی آنکه سعی کند این بطالت را تمام کند حالم را طور دیگری خوب می کند.
صدای نفس هایش را می شنیدم. و داشتم به این معجزه فکر می کردم. به این حضور ساکت ! . به این همراهی!
این دیگر یک تماس ساده نبود .‌ تماسی که به یک سکوت آغشته بود دیگر یک تماس معمولی نبود .
آن طرف خط بود. و همین برایم کافی بود...
#دلتنگ_حضور
#معجزه_سکوت
#او
∆√!∆
۲۲/۱/۱۴۰۰
۲۳:۱۳

تماسسکوتاوزندگیساده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید