فقط و فقط خودت میدانی نقطه ی شروع تو از کجا بوده. و فقط و فقط خودت میدانی با همه ی تاریکی ها و مرداب ها چگونه به اینجا رسیده ای. ..
فیلم ها و داستانها قهرمانهای زندگی خودشان را دارند. و باور کن که همین الان هم قهرمان زندگی خودت هستی. و مانند هیچ قهرمان داستانی نخواهی شد.
ناله های درونی خودم را می شنیدم. زمانی که بیشتر دلتنگ می شدم. یادم می آید دلم از مسیر زندگی ام گرفته بود و تقلا میکردم که این زمان زودتر از هر زمان دیگری بگذرد. گاهی نیمه شب ها سرم را بلند میکردم. و به آسمان خیره می شدم. ماه را در حصار شاخه های درختان می یافتم . زل میزدم. و ناله های درونی خود را به تارهای صوتی حنجره ام می چسباندم. و با آواهای غریبی از درونم خارج می کردم. آواهایی که خودم میدانستم چه بار سنگینی بر دوش دارند. و فقط خودم میدانستم ...
طوری غمگینی از بودن بود. ...
طوری دلگیری از دنیا...
طوری گلایه از زندگی...
طوری شکوه از حبس !
طوری مصلحت یابی برای ماندن...
هر چه که بود... با آن زیستم.
امروز بار دیگر ناخودآگاه خود را در حال تکرار همان یافتم. و کمی که مکث کردم. و کمی که نگاه کردم این بار بدنم از بودن مور مور شد.
از نفس کشیدن حیرت کرد...
از اینکه هستم لبخند بر لبانم آمد.
و از اینکه به واقع قهرمان زندگی ام هستم خرسند شدم.
(من از برای مصلحت در حبس دنیا مانده ام !
حبس از کجا ! من از کجا ! مال که را دزدیده ام ؟!)
∆√!∆
29/5/1402
21:44