«چو فقر از دری وارد شود، ایمان از همان در خارج میشود.» پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)
از مدّتی پیش که وارد کارهای خیریه شدم این سوال برایم پیشآمد که بهینهترین روش کمکهای خیریه چیست؟ نکتهی مهمی که در کارهای خیریه وجود دارد، این حقیقت است که تعداد افرادی که حاضر به کمک نقدی (و حتی تهیهی کالاهای مورد نیاز) هستند زیاد، ولی تعداد افرادی که حاضرند درگیر کارهای عملی خیریه شوند واقعا اندک است؛ چرا که در حالت کلی به دلیل آرامش روانی و التیام روحی حاصل از کمکهای خیریه انسان به سمت کمکهای نقدی سوق داده میشود، ولی عشقی عمیق به همنوع و امید به بهبود لازمهی داشتن روحیه برای درگیرشدن در این کار هستند. من هم از این قاعده مستثنی نیستم و طبیعتا با کارهای نظری و کمک مالی راحتترم، اما گاهی فرصت (توفیق) پیش میآید و اندکی درگیر میشوم.
دو سال پیش -برای خلاصی از بحران روحیای که در میانهی آن بودم- سفری به مناطق محروم (تحت عنوان اردویجهادی) برای ساخت و تعمیر چند خانه و یک پل به چالدران رفتم. راستش چالدران واقعا شبیه به آنچه از مناطق محروم در ذهنم بود، نبود! سرسبز، پرآب، اکثر مردم دارای توانایی مالی حداقلی، اما فقر فرهنگی بیشتر حس میشد. فقری فرهنگی از این منظر که همه دست به چانه منتظر دولت مرکزی بودند تا برای آنها کاری کند. دو هفته طول کشید تا روز آخر بالاخره با کمک راهنماییهای مسئول این سفر (که کارکشتهی این راه بود) فهمیدم هدف چیست. او گفت هدف ساخت خانه نیست؛ که اگر هدف ساخت خانه و تعمیر پل بود، میشد با پولی که خرج این اردویجهادی شده، کارگرهایی حرفهای با سه برابر توانایی و سرعت شما استخدامکرد. برداشت من این بود که احتمالا هدف این است که فرد محروم ببیند فردی از ۱۰۰۰ کیلومتر آنطرفتر آمده تا برای رفع محرومیت او تلاشکند؛ شاید این بذر در ذهن او کاشتهشود که میتواند خودش هم محرومیتش را علاجکند.
چند هفته پیش کتاب لبنانزدگی را مطالعه میکردم و وضع شیعیان لبنان قبل و بعد از امام موسی صدر برایم جالب بود. میدانستم که تغییر از ذلیلترین و پرفسادترین قشر لبنان به وضعی با عزَت و شوکت، که توسط امام سازماندهی شد، با غذای گرم شبانه و توزیع ارزاق به تنهایی ممکن نیست. همانطور که در کتاب هم به این نکته اشارهشد که مثلا امام با کمک چند قالیکار زبدهی کاشانی توانست قالیکاری را در میان زنان محروم لبنانی رواجداده، منبع درآمد پایداری برای آنها فراهمکند. بعد از خواندن این کتاب دوباره این داغ تازه شد که راه رهانیدن فقرا از فقر چیست؟ برای فقرای ایران چه کنیم؟ آیا غذای گرم تنها خواست آنها است؟
امروز در سفری به همراه گروه خیریهی دیگری به آجرپزیهای منطقهی ۱۵ تهران، نزدیکی خاورشهر، دوباره با فقر مواجهشدم، امّا اینبار کاملا عیان و دقیقا منطبق بر آنچه از مناطق محروم در ذهنم بود. بیماری، کثیفی، تعدّد فرزندان، ازدواج در سنین پایین، و در عین حال مردمی بسیار آرام و مهربان؛ کارگران محروم آجرپزی به همراه خانوادههایشان. آن چه ما را آزار داد، حرکت آنها به سمت ماشین و دویدن آنها دنبال ما بود. مثل اینکه عادت کردهبودند این روزها و این ساعتها خیرین با ظرفهای یکبارمصرف غذا برای توزیع نذری بین آنها بیایند. فهمیدم قربانی اصلی فقر نه سلامتی، نه سطح معیشت، نه تغذیه نه ...، بلکه منزلت و عزّتنفس انسان است. زمانی که فقر عزّت انسانی را خدشهدار کرد، در سادهترین حالت این انسان از احتمال تغییر سرنوشتش ناامید میشود، و در بدترین حالت هر بزه و خلافی از این انسان ممکن است.
نتیجهگیری نوشتار نخست از این سری نوشتار آنکه: با خیریههای محلی که صحبت میکردیم، میگفتند فقرایی وجوددارند که وقتی موقعیت شغلی برای آنها ایجاد میشود، تمایلی به کارکردن ندارند و به همان سهم برنج و شکر ماهیانه راضیند. یا مناطق محرومی که برای خود یک سرویسبهداشتی سالم نساختهبودند. در مقالهای خواندهبودم که فقر، مانند شب تا به سحر نخوابیدن، مانند مست بودن، پهنای باند ذهنی انسان را به اندازهی ۱۳-۱۴ واحد IQ از مقدار واقعی آن کمتر میکند. انسان فقیر دغدغهی نان شب و درد امروزش را دارد و خیلی طبیعیست که نتواند بلندمدت بیاندیشد. او حتی در کوتاهمدت هم ضعیف عملمیکند. فقر بیشتر از اثرات فیزیکی، اثرات روانی دارد که به آن «تلهی فقر» گفته میشود. انسان فقیر چون امکانات مناسب ندارد، نمیتواند خوب تصمیم بگیرد، چون تصمیمات بد گرفته فقیرتر میشود و تصمیمات بدتر میگیرد و فقیرتر میشود و... و این حلقهی معیوب مدام خودش را تقویت میکند. به همین دلیل گاهی نیاز است فردی از جهان بیرون واردشده و آگاهانه این انسان را از تلهی فقر نجاتدهد؛ این نجات تنها با کمکهای جستهگریخته و شام گرم صورت نمیگیرد، بلکه نشاندادن راه خروج از این تلهی فقر نیاز اصلی است.
فقر بیشتر از اثرات فیزیکی، اثرات روانی دارد که به آن «تلهی فقر» گفته میشود. انسان فقیر چون امکانات مناسب ندارد، نمیتواند خوب تصمیم بگیرد، چون تصمیمات بد گرفته فقیرتر میشود و تصمیمات بدتر میگیرد و فقیرتر میشود و... و این حلقهی معیوب مدام خودش را تقویت میکند.
پ.ن.۱: این سلسله نوشتار برای تطهیر و تقدیس خودم نیست، که متاسفانه آنقدر انسان بزرگی نیستم که هدفم از کمکهای خیریه چیزی ورای التیام روحی خودم باشد؛ و آنقدر تودار و صبور نیستم که ساکت بمانم و اجازهدهم افراد خالصی که بیش از ۲۰ سال در این امر تلاش کردهاند اظهار نظر کنند. همچنین این نظرات اینجانب، نیاز مبرم فقرا به کمکهای کاملا فیزیکی، مانند غذا و دارو، را به هیچ وجه نفی نمیکند. این سری نوشتار برای ثبت خاطرات و تجربیاتی است که در این راه کسب میشوند. همچنین هدف اصلی بیدارکردن ذهنهای خلّاقی است که علاوه بر دغدغهی فقرزدایی، به عملی بودن آن -هرچند در افقی طولانی مدت- ایمان دارند.
پ.ن.۲: با شناختی که از روحیات خودم دارم، انتظار داشتم امروز با دیدن آن مناظر هایهای گریهکنم و از شدت غم دقکنم، ولی نکردم. شاید اینکه هر روز تعداد زیادی کودککار و زبالهگرد با وضع مشابه میبینم دیگر این شدت فقر را برایم عادی کرده. این فرض خیلی ترسناک است! یعنی عادیشدن چیزهای دردناک و وحشتناک واقعا اتفاق خوبی برای یک جامعه نیست.
پ.ن.۳: امروز روز شهادت مولا علی (علیه السلام) بود. حکمرانی که شبها پدر ایتام کوفه بود و روزها ملجا درماندگان و فقرا. همواره ساده زیست، مخصوصا در هنگام خلافتش که در سطح فقیرترین افراد تحت حکومتش زندگی میکرد. سوالی که هرگز برایم حل نشده، در حکومتی که به کرّات از نام مولا علی (ع) خرج میکند، چرا هیچ مسئولی علیوار زندگی نمیکند؟ ملتفتید که، مسئول با رئیس فرق دارد...!