امروز چند نفر رو دیدی؟ دیروز چی؟ امسال با چند نفر برخورد داشتی؟ هر کدوم از این آدما برای خودشون داستانی دارن که از بدو تولد تا الان درحال بازخوانی شدنه. داستان تو چیه؟ نقطه اوج داستانت کجا بوده؟ کجا هست؟ هر کس که دیدی و ندیدی و هر چیز که در دنیات بود چه نقشی تو داستانت داشتن؟ پدرت، همسایه روبرویی، اون پیرمردی که با لبخند جواب سلامت رو داد، جوونی استرالیایی که داره تو مدرسه درسش رو میخونه یا حتی نیمکتی که دوبار تو پارک روش نشستی، اینها چه نقشی تو داستان تو دارن؟
حالا بیا یه جور دیگه نگاه کنیم!
تو چه نقشی تو داستان بقیه داری؟ داستان تو داستانِ اصلی هست یا داستان بقیه؟ اگه تو فقط یه نقش مکمل تو داستان بقیه داشته باشی چی؟ تو فقط زندگی کردی تا یه روز صبح با شخصیت اصلی داستان رودرو بشی و بهش صبح بخیر بگی. تو فقط فرزند کسی هستی که با شخصیت اصلی داستان تو یه سفر صحبت کرده. اگه کل زندگیِ تو صرفاً برای اجرای یه نقش کوتاه تو زندگی یه نفر دیگه باشه چی؟ شاید حتی نقش اصلی رو نبینی یا حتی از اون بدتر اینکه نقش اصلی اصلاً یه آدم نباشه.
پینوشت: این نوشتارها صرفاً جهت شستشوی چشمان مبارک شماست تا مثل من دوباره با دیدی دیگر به دنیا نگاه کنید. اگر مایل بودید نقد کنید، تایید کنید، بازنشر کنید یا حتی مواردی هم شما اضافه کنید. اینها اعتقادات باوری من نیست و فقط تلنگری برای تفکر میباشد.