چند سالی هست که متفکران (!) با طرح پارادوکسی، موجب به بنبست رسیدن اکثر اندیشههای ما، در رابطه با موضوع جذاب سفر در زمان شدند؛ اون پارادوکس کذایی اینه که اگر من اینقدر باهوش باشم که بتونم ماشین زمان رو بسازم و به گذشته برم و پدربزرگم رو بکشم پس من به دنیا نمیام و در نتیجه ماشین زمان اختراع نمیشه و در نتیجه پدربزرگم زنده میمونه، پس من هم به دنیا میام و ماشین زمان رو میسازم و به گذشته میرم و .... .
خب حالا چیکار کنیم؟ بیایم فرض کنیم من اونقدر باهوش هستم که ماشین زمان رو بسازم. :) خب به گذشته میرم و پدربزرگم رو میکشم. حالا اگر دستگاه سفر در زمان من بتونه بطور مستقل من رو به زمان حال برگردونه من به حال بر میگردم ولی چیزی تغییر کرده. من در دنیایی برگشتم که در اون دنیا من وجود نداشتم. من در این دنیا به دنیا نیومدم چون پدربزرگم در سنین جوانی و قبل از ازدواج توسط یه مسافر زمان کشته شد. پس پدرم به دنیا نیومد و طبعاً من هم. ولی من کجای این دنیام؟ از کجا؟ جواب خیالی به این سوال خیالی میتونه این باشه: موجودیت من در خارج از حلقه تکرار شونده زمان پدید اومده و من صرفاً مهمانی در این دنیایی هستم که بتازگی خودم توش گند زدم.
آیا دنیایی جدید خلق شد؟ دنیای قبلی دگرگون شد؟ هردو ممکنه. تو دوست داری کدوم یکی اتفاق افتاده باشه؟
پینوشت: این نوشتارها صرفاً جهت شستشوی چشمان مبارک شماست تا مثل من دوباره با دیدی دیگر به دنیا نگاه کنید. اگر مایل بودید نقد کنید، تایید کنید، بازنشر کنید یا حتی مواردی هم شما اضافه کنید. اینها اعتقادات باوری من نیست و فقط تلنگری برای تفکر میباشد.