اینجا هرگز شبیه چیزیکه باید میبود نیست. از اسامی و اکانتهایی که دیگه وجود ندارند که بگذریم، به فیچر دلخراش ویرگول میرسیم که باید ببینید:
یادم از اکانت دستانداز و مسابقههاش چرخ میخوره به معرفیکتابی که چهار پنج سال از زندگیم رو تغییر داد و قراره باز هم تغییر بده، معرفیشدنم به ویرگول من رو با افرادی آشنا کرد که خب.. مدتهاست بابتاش خدایی که امیدوارم وجود نداشته باشه رو شکر میکنم ( :)) اثر ذهنی مغز یه انسان سالم که دلقکی رو به زندگی ترجیح داده )
بیایید یه لیست از پستهایی بسازیم، که، که چی؟ اثر بلندمدت و جذابی رو براتون ساختند، شما رو با کسی آشنا کردند، آرتیست و اثری بهتون دادند که یادتون نمیره، باهاتون شطرنج بازی کردند، یا هرکاری که همین امروز اثری ازش تو روزمره دیدید: LETS fu*king DO IT
چطوری بعد از 4سال هنوز یادمه برای نام بلند ماکوتو شینکای صلوات ختم میکردیم؟ وقتی از انیمههات و از سربازیت پست مینوشتی و من با شوق، کلمه به کلمه دقت میکردم و میخوندم رو یادمه، دقیق یادمه. کنار بخاری تو خونهدهاتی ای که تازه ساختش تموم شده، گرم شده و نرم، و بهترین حالته برای باز کردن ویرگول، خوندن پستهات!
علی کجایی؟ بهم پیام بده
تو یه دانشآموز تو پایههای هفتم تا دوازدهمی، تو یه مدرسه روزهات رو عصر میکنی که گاهی اوقات دلت میخواد بتونی به اینترنت وصل شی، و خوب هم وصل بمونی. البته که الان؟ فک کنم دسترسی بهتر شده، موبایلها بیشتر به دبیرستان راه پیدا کردند و کانکتیم، همیشه. برای من که نبود، برای منی که نبود یکشنبهها - سهشنبهها رو خیلی دوست میداشتم و چیمیشد؟ اون دبیری میرسید که کلید اتاق کامپیوتر دبیرستان رو داشت، ما بودیم و زنگ تفریح و اتاقی پر از کامپیوتر!
ویرگول باز میکردیم، با کامنتهاش بازی میکردیم، به هم و با هم میخندیدیم و درآخر حتما یادمون نره ممدمحسن، سوییتهارت، نازنین باقری یا دستانداز پست جدیدی نوشتن که نرسیده باشیم؟ باید چک کرد!
تو عامل این اتفاقات بودی، تو: معرفی کتاب| یادداشتی بر کتاب خاطرات سفیر
فعلا تا همینجا
ادامهش میدم
گرسنمه و نمیشه بیشتر از این طاقت آورد!