به نام خدا
شاید زمان ما برای نویسنده بودن دشوار ترین زمانهاست . مثلا مخاطب امروز را که از داستان اشباع شده با مخاطبان قرن های گذشته مقایسه می کنید . فرهیختگان دوران ویکتوریا هر سال چند بار به تاتر میرفتند؟؟
در دورانی که هنوز خانواده های گسترده وجود داشت و خبری از ماشین های لباسشویی خودکار نبود، مردم چقدر برای داستان وقت میگذاشتند؟؟ چند نسل پیش ، مردم شاید در هفته پنج یا شش ساعت را به خواندن یا دیدن داستان میگذراندند- یعنی زمانی که بسیاری از ما اکنون روزانه به داستان اختصاص میدهیم . امروزه وقتی سینماروهای مدرن به تماشای فیلم مینشینند ، به خاطر داشته باشید که آنها دهها هزار ساعت را صرف تلویزیون ، سینما ، ادبیات و تئاتر کرده اند . میخواهید چه چیزی خلق کنید که آنها قبلا ندیده باشند؟ یک داستان حقیقتا دسته اول را از کجا پیدا میکنید؟؟ به عبارت دیگر چگونه در جنگ علیه کلیشه ها پیروز میشوید؟؟
ریشه ی نارضایتی بیننده در کلیشه هااست و کلیشه هایی که اکنون همچون ویروسی که ناقل آن جهل و نادانی است ، تمام رسانه های داستانگو را آلوده کرده اند . چه بسیار مواقعی که رمانی را تمام میکنیم یا فیلمی را میبینیم و از پایانی که از ابتدا معلوم بود ، احساس کسالت و خستگی میکنیم و از اینکه این صحنه ها و شخصیتهای کلیشه ای را قبلا بارها دیده ایم دمغ میشویم . علت این اپیدمی جهانی روشن و بسیار ساده است به عبارت دیگر ریشه ی تمام کلیشه ها را میتوان در یک چیز و تنها یک یافت :نویسنده دنیای داستان خود را نمی شناسد .
این دسته از نویسندگان موقعیتی را انتخاب می کنند و فیلمنامه را با این فرض که دنیای قصه ی خود را میشناسند آغاز می کنند در حالی که در واقع آن را نمی شناسند و وقتی به ذهن خود رجوع می کنند آن را خالی می یابند . پس به کجا باید متوسل شودند ؟ به فیلمها و تلویزیون ، به رمان ها و نمایشنامه هایی که به موقعیتی شبیه به موقعیت مطرح در آثار آنها میپردازند . به عبارت دیگر ، از آثار دیگر نویسندگان صحنه هایی را نسخه برداری می کنند که قبلا دیده ایم . گفتگوهایی که قبلا شنیده ایم و شخصیت هایی که از قبل میشناسیم ، و البته همه ی اینها را به نام خود ثبت می کنند . آنها در واقع پس مانده های ادبیات را به خورد مخاطب می دهند .و این بی تردید باعث بیزاری و خستگی او می شود . و این همه فقط به این دلیل است که چنین نویسندگانی ، بااستعداد یا بی استعداد ، شناخت دقیق از موقعیت مطرح در داستان خود و همه ی جوانب آن ندارند . اما حقیقت این است که اگر به دنبال اصالت و زیبایی خارق العاده هستید . قطعا باید دنیای قصه ی خود را بشناسید و در آن صاحب نظر باشید
کتاب ساختار، سبک و اصول فیلمنامه نویسی
اثر: رابرت مک کی