متعجب شدم مثل الطائر وقتی فهمیدم که مرشدم شده خائنم
شکسته شدم مثل اتزیو که یک شب همه چی داشت و یه صبح بعدش هیچی
ناراحتم مثل کانر که فهمید هیثم کنوای پشت داستان زندگیش بود
افسرده ام مثل ادوارد کنوی که از عرشه های جک داو و خدمه اش فقط یه نامه از کارولین اسکات براش موند و پشت میز گذشته اش رو یه لحظه دید
کینه ای شدم مثل شی کومارک که با آکیلیز در افتاد
و تنها شدم مثل وقتی که ساعت آرنو از دستش افتاد