1-طرح مساله
نکتهی کانونی این نوشته این است که ملّتهای منطقههای خلیج فارس، غرب آسیا و شمال آفریقا همچون سایر ملّتها تمنای رشد و توسعه دارند و این امر تنها از رهگذر ثبات و امنیّت پایدار در منطقه قابل تحقق است. فراتر آنکه زمان و زمانه تغییر یافتهاست. لذا، دیگر قواعد دوران جنگ سرد و همچنین، خاطرات تاریخی ملتهای مسلمان منطقه، کارکرد پیشین را خود را در شکلدهی گروههای دوستی و دشمنی ندارند. این در حالی است که باید دانسته شود که از زمان کشف نفت در منطقه و تامین حدود 30% نفت جهان توسط کشورهای این منطقه، مساله امنیت انرژی نیز بر اهمیت امنیت خلیج فارس برای قدرتهای بینالمللی افزودهاست. با این وجود، تاسیس دولت اسرائیل در 1948 میلادی و اشغال اراضی فلسطین هستهی نزاع بیپایانی در منطقه شکل گرفته که تاکنون به چندین جنگ منجر شدهاست. از جمله میتوان به جنگهای 1948، 1956، شش روزهی 1967 و یوم کیپور 1973 میان اسرائیل و همسایگانش اشاره کرد. هرچند هیچیک از جنگهای پیشگفته منجر به شناسایی طرفینی نشد لیکن، خاطرات نسلهای پیشین از آن جنگها لزوما به همان شکل به نسلهای بعدی انتقال نیافت. لذا، بعدها موجودیت اسرائیل توسط برخی همسایگانش بهرسمیت شناخته شد و روند عادیسازی روابط آن با تعداد دیگری از کشورهای اسلامی تا پیش از واقعهی 7 اکتبر 2023 ادامه داشت. با این وجود، مسالهی اشغال فلسطین همچنان، به عنوان یک کانون نزاع منطقهای ادامه دارد. از این رو، موضوع امنیت خلیج فارس بدون توجه به مساله فلسطین و اسرائیل بحثی ناتمام است.
در بسترپیشگفته، قدرتهای فرامنطقهای در تلاشاند که با چشمپوشی از مساله اشغال و پیامدهای بلندمدت آن، با طرح شکلی ایدهی دو دولتی نظم و ترتیبات امنیّتی منطقهای ویژهای با محوریت اسرائیل را در منطقه مستقر سازند. این در حالیاست که در جهت مخالف آن، ملّت تحتِ ستم و خشمآلود فلسطین زندهاست و برای احقاق حقوق خود فعالیت میکند. و فراتر آنکه موضوع آزادسازی فلسطین و قدس تبدیل به آرمان ملّتهای مسلمان شدهاست. این انرژی و نیرو موجب شکلگیری انواع حرکتهای ملّی و گروههای مقاومت با ایدئولوژیها، رویکردها و شیوههای مختلف گردیدهاست. و نتیجهی قهری آن شکلگیری یک وضعیت بیدولتی و توزیع نامّتعادل و نامّتعین قدرت بین نهادی رسمی و گروههای مبارز گشتهاست.
هرچندراهکار دو دولتی از زمان تاسیس اسرائیل در سال 1948 بر اساس قطعنامه 181 مجمع عمومی سازمان ملل متحد در نوامبر 1947[1] و از رهگذر تقسیم سرزمین فلسطین به دو بخش در دستور کار دولتهای بزرگ از جمله امریکا و بریتانیا بودهاست، این در سال 1993 بود که موضوع با رهبری ایالات متحده، طی پیمان اسلو[2]به امضای یاسر عرفات رهبر سازمان آزادی بخش فلسطین نیز رسید. لیکن، از همان زمان آشکار بود که این پیمان بر تحقق یک امر ممتنع استوار است. چرا که همجواری مسالمتآمیز یک دولت نژادپرستِ تا دندان مسلح با سیاست امنیتی مبتنی بر نسلکشیِ همسایه با دولتِ بدونِ ارتشِ همسایه امری محال است. اکنون با گذشت 76 سال از قطعنامه 181 و 30 سال از پیمان اسلو و عدم تحقق ایدهی دو دولتی، در عمل، امتناع آن به اثبات رسیدهاست، بهنحوی که اکنون منطقه در آستانهی جنگ همه علیه همه قرارداد. در ادامهی این نوشته به مسالهی امتناع صلح در وضعیت فعلی منطقه بیشتر پرداخته خواهد شد.
در بستر پیشگفته، امریکا با پیگیری و پیشبرد سیاست عادیسازی روابط اسرائیل و کشورهای منطقه در قالب پیمان صلح ابراهیم در پیِ عبور از تعارض وجودی اسرائیل بود و هست. ناتو نیز به عنوان ضامن نظم جهانی موجود به رهبری امریکا ماموریت دفاعی از آن را دارد. کشورهای بزرگ و کوچک منطقه نیز بر اساس قراردادهای دفاعی و امنیّتی که با قدرتهای فرامنطقهای بهویژه امریکا دارند و بسته به نقش و مسئولیتی که برای خود در نظم پیشگفته جستجو میکنند، در پناه امنیّتی آنان قرار دارند. این کشورها بر اساس طرحهای توسعهای خود، هر یک به تعریف ویژهای از تهدید و امنیّت ملّی و منطقهای رسیدهاند. و بر اساس آن سیاستها و پیمانهای دفاعی، امنیّتی خود، شامل چارچوبهای همکاری و مرزبندی با دیگران از جمله امریکا و اسرائیل را تعریف کردهاند[3]. با این وجود، واقعه 7 اکتبر 2023 نشان داد که نادیده گرفتن تعارض ذاتی وجود اسرائیل با امنیّت منطقه و نادیده گرفتن مسالهی فلسطین واقعیّت را تغییر نمیدهد. طرح مجدد مسالهی فلسطین و به تبعِ آن، مسالهی امنیّت منطقهی منا و غرب آسیا در دستور کار افکار عمومی جهان اعم از صاحبمنصبان و عامهی مردم نشان از جانسختی این واقعیّت دارد[4].
برای فهم بهتر آنچه که با آن روبهرو هستیم درک بستر تاریخی شکلگیری مساله مهم است. همچنین به گفتهی گری سیک شناخت روندهای نوظهور در خلیج فارس نیز دارای اهمیت فراوان است[5]. تحولهای فناوری بهویژه در حوزهی ارتباطات و اطلاعات، موجب تغییر در سبک زندگی مردمان و ارزشهای بنیادین مردمان از جمله ملتهای خلیج فارس و اتباع اسرائیل شدهاست. افزون بر این، هزینههای فرصتی که همهرزوه بر ملتهای این منطقه تحمیل میشود نارضایتی ژرفی را در آنان بهوجود آورده و تقاضا برای تغییر اجتماعی را فزونی بخشیدهاست. حسِّ فرصتهای از دست رفتهی آنان در قیاس وضعیت خود با سایر ملتها از سویی هزینههای اعلام نارضایتی از وضع موجود را کاهش داده و از سوی دیگر میل به تغییر انگارهی کلی را موجب شدهاست. در این چارچوب، توجه به ترتیبهای امنیّتی منطقه مبتنی بر دو دسته رویکردهای میدانی آرمانگرایانه و واقعگرایانه از بایستگی شایانی برخوردار است. در این نوشته، با هر دو نگاه مسالهی فلسطین بهطور فشرده واکاوی میشود. به اجمال میتوان گفته که نگاه آرمانگرایانه، رویکردی است که بر مبنای آن جبههی مقاومت شکل گرفتهاست. این در حالی است که بر مبنای رویکرد واقعگرایانه مبتنی بر برتری نظامی، زور عریان و همچنین طرحهای توسعه و عمران کشورهای منطقه، پیمان صلح ابراهیم بنیان یافتهاست. این نوشته بر آن است که هر دو رویکرد فاقد یارای کافی برای ورود به مفهوم تغییر انگارهی کلی ضروری در امنیت منطقه هستند.
در بررسی ریشهی تاریخی این منازعه بازگشت به گزارش سازمان ملل شاید بهترین باشد. بنیاد مسالهی فلسطین بازمیگردد به وقایعی که در پایان جنگ جهانی اول بهوقوع پیوست که منجر به شکلگیری جامعه ملل (League of Nations) شد و سرزمین فلسطین تحت قیمومیّت بریتانیا قرار گرفت. در اصل، قیمومیّت به معنی یکدوره انتقالی از تابعیت سرزمین فلسطین از امپراتوری عثمانی تا تحقق یک دولت مستقل فلسطینی بود. لیکن، هیچگاه قیمومیّت بدین هدف نائل نشد. بریتانیا بهعنوان قیِّم سرزمین فلسطین ماموریت داشت که آرزوهای ملّت فلسطین را محقق سازد. لیکن پنج سال پیش از آن طی بیانیه بالفور در نوامبر 1917، به سازمان صهیونیستی جهت شکلگیری وطنِ ملّی یهود در فلسطین تعهد کردهبود. این به معنی پذیرش تصدی منافع متضاد از سوی بریتانیا بود که امری ضداخلاقی بود. در طول دورهی قیمومیّت سازمان صهیونیزم در همکاری تنگاتنک با بریتانیا شرایط تحقق دولت یهود در فلسطین را پیمیگرفت. فلسطینیان بومی اعم از مسلمان و غیر مسلمان که بیش از دوهزار سال در این سرزمین ساکن بودند آشکارا میدیدند که چگونه حقوقشان در حال پایمال شدن است و قیمومیّت مانع تجاوز جمعیت یهود به فلسطینیان نیست.
پس از 25 سال از قیمومیّت، بریتانیا در زمانی که تصمیم به کاهش حضور نظامی در منطقه گرفته، بدون تلاش برای تحقق دولت مستقل فلسطین تصمیمگیری به مساله فلسطین را به سازمان تازه بنیاد ملل احاله کرد. این سازمان بر خلاف اصل قیمومیّت، فلسطین را به دوپاره نامّتعادل بهنفع صهیونیستان تقسیم کرد. لیکن بخش فلسطینیِ همان تصمیم نیز بر روی نقشه جهان ظاهر نشد و وقایع در جهت خلاف تعهد نیروهای متحد به رهبران عرب بهپیش رفت. لذا، مسالهی فلسطین نه تنها حل نشد که تبدیل به مسالهی جهان اسلام شد. فراتر آنکه با پایان جنگ جهانی اول، قدرتهای مسلط جهان در پی این بودند که "مساله شرق" را که ناشی از فروپاشی عثمانی بود در اتحاد با سازمان صهیونیزم و شکلدهی دولت یهود کنترل نمایند. لیکن، نهایتا آنچه تحقق یافت کاشت ریشهی ستیز بیپایان در منطقه شد[6].
البته این مطلبی نبود که از چشم سیاستمداران ایرانی در همان دوره پوشیده مانده باشد. حسن تقیزاده در نامهای که در 8 آذر 1321 به قوام السطنه مینویسد متذکر میشود که "افراط در راه دادن به این جماعت و مدعیات افراطی آنها و خصوصا به یهودیهای خارجی فتنهطلب صهیونی که با مقاصد تحریکات و نیات سوء حالا از هر طرف در پناه حمایت خارجی به ایران میریزند موجب نتایج وخیمی تواند شد" (نامههای لندن از سفارت تقیزاده در انگلستان[7]، ص 12). فراتر آنکه آقای منصورالسطنه عدل رییس هیات نمایندگی ایران در کمیته آنسکوپ یا کمیتهی ویژه سازمان ملل در مورد فلسطین در مجمع عمومی سازمان ملل قبل از تصویب قطعنامه 181 در سال 1948 سخنرانی تاریخی مهمی دارد که بسیار حائز اهمیت است. او میگوید:
رویه هیات نمایندگی ایران نه ناشی از نقش محبت به عالم یهود و نه نتیجه دوستی زیاد به ملل عرب، بلکه منحصر ناشی از ایمان به اصولی است که در منشور سانفرانسیسکو قبول و اعلام شدهاست. بله، ما از یک طرف به عالم یهود به نظر احترام مینگریم، تاریخ، مراتب مهربانی و مهماندوستی و مساعدت مذهبی را که فرزندان کوروش و داریوش نسبت به اولاد اسرائیل داشتهاند ثبت کرده است؛ همین رویه ملّی خود را تعقیب میکنیم. زندگی راحتی که دهها هزار یهودی در نقاط مختلف ایران میگذرانند، دلیل غیرقابلتردید این مدعاست. از طرف دیگر ما اعلام میداریم که علائق زیاد، ما را به ملل عرب مربوط میسازد. ولی این علائق هر قدر هم برادرانه باشد، ما را از پذیرفتن راهی که دفاع از اصول منشور ملل متحد هدایت میکنند، منحرف نخواهد ساخت. این منشور ما را مکلف مینماید که حق هر ملّت را برای اینکه آزادانه زندگی کند و با کمال آزادی سرنوشت خود را معین سازد، محترم شماریم. پس برای چه باید از اجرای این تکلیف شانه خالی کرده و به فلسطین حکومتی را تحمیل نمود که مورد رضایت هیچ طرفی نباشد؟ با قبول راه حلی که اکثریت کمیسیون پیشنهاد کرده است، شما دولت جدیدی به وجود خواهید آورد که حتماً هیچیک قابل زندگی نبوده و شاید هر دو موجود مرده خواهند بود. با اقدام به این امر شما اجاق ملّی (وطن ملّی) برای یهودیها درست نخواهید کرد، بلکه اجاقی به وجود خواهید آورد که زیر خاکستر آن همیشه آتشی که نهتنها خاورمیانه، بلکه صلح عالم را نیز تهدید میکند، روشن خواهد بود[8].
اینک در بستر تاریخی پیشگفته، نسلِ نوِ حاکمانِ کشورهای منطقه بهویژه عربستان سعودی در جهت تمنای نوسازی و توسعهی کشورهای خود[9] درصددند که هر مانعی را از پیشِ پای خود بردارند. چشمانداز عربستان سعودی 2030 بر شالودهی نظری ادغام عربستان در ماتریس نظم بینالمللی و تبدیل این کشور به مرکز جذب سرمایههای جهانی و نقطهی تلاقی سه قاره آسیا، اروپا و افریقا بنیان یافتهاست[10]. لازمهی این کار پیجویی سیاستِ خارجی مبتنی بر صلح غیرِمشروط است. از اینرو این کشور و سایر همراهان او در منطقه و مشخصا شورای همکاری خلیج فارس در حال عادیسازی روابط خود با اسرائیل هستند. در همین چارچوب، سیاست ترکِ منازعه بهطور کلی و بهبود روابط سیاسی و اقتصادی با سایر قطبهای نوظهور قدرت از جمله چین در صدرِ سیاستهای اتخاذی آنان قرار دارد. از اینرو، بهنظر میرسد که منطقه به استقبال اتفاقهای غیرقابل بازگشتی میرود و نظم جدیدی در منطقه در حال تحکیم یافتن است. اهمیّت عملّیات طوفان الاقصی این است که روند جاری را بهیکباره متوقف کرد. گویی جهان یخزد. با این وجود، نباید تصورکرد که نگاه تجددگرایانه متوقف شدهاست و نیز نباید تضاد آن را با ماهیت آپارتایدی اسرائیل و با رویکرد جبههی مقاومت از یادبرد.
در دو دههی گذشته بهویژه با روی کار آمدن جریان راست افراطی در اسرائیل، دنیا شاهد آن بود که نه تنها عملّیات توسعه شهرکسازی در اراضی اشغالی فلسطین توسط اسرائیل متوقف نشد بلکه سرعت نیز یافت. و مشخصا نتانیاهو سیاست رسمی تشکیل دولت دینی-نژادی یهود را در تمام سرزمینهای فلسطین پیگرفت و حتی رسما آن را در سال 2018 رسما به تصویب کنست نیز رساند[11]. پیشروی همزمان این دو جریان بدین معنی بود که بهظاهر، مسالهی فلسطین در حال بهفراموشی سپردهشدن بود. آشکارا میشد دید که خوشبینی زائدالوصفی حاکمان منطقه و قدرتهای بزرگ را فرا گرفتهبود. لیکن، اتفاق 7 اکتبر نشان داد که حرکت دیگری در زیر پوست منطقه در جریان است و نمیتوان واقعیّت خارجی ملّت فلسطین را با یک نگاه و خوانش ایدئولوژیک یهودی-صهیونیستی از تاریخ نادیده گرفت. این بدین معنی است که جهان نیازمند یک صلح پایدار مبتنی بر نظام امنیتی عادلانه و ایدهی پایدار برای شکلگیری دولت مستقل فلسطین بود و هست.
جهان دیر و یا زود، بهناچار، نسبت به تعارض ارزشهای جهان مدرن و ماهیت نژادپرستانه و توسعهطلبانهی دولت اسرائیل در تکمیل فرایند تاسیس دولت یهود از رهگذر ساخت مداوم شهرکهای جدید یهودینشین در سرزمینهای اشغالی؛ حتی اراضی پس از 1967، برقراری آپارتاید رسمی میان شهروندان یهودیتبار و مشخصا فلسطینیان و بیرونراندن آنان از سرزمین خود تجدید نظر خواهد کرد. این بدین معنی است که نباید پشتیبانی امریکا و انگلیس و تا حدی نازلتر اروپا از اسرائیلِ نژادپرست را دائمی و ذاتی فرض نمود. میتوان روزی را تصور کرد که افکار عمومی غربیان بهمعنی بسیار گسترده و عام آن در حمایت از اسرائیل دچار تردید کلی شده و یا آنکه اسرائیل به دلیل تحولهای نسلی دچار استحاله ماهوی گردیدهاست. در این ارتباط باید به تجربه تاریخی اروپائیان در ناسازگاری یا یهودیان و همچنین منافع فوری و نزدیک آنان در خاورمیانه و همچنین، اثرپذیری آنان از تحولات این منطقه نیز توجه داشت. در ادامه به این موضوع پرداخته خواهد شد. با این وجود، در وضعیت فعلی و از منظر واقعگرایی، این همزمان، بدین معنی نیست که میتوان واقعیّت ادغام عملّی کشورهای منطقه در ساختار نظم بینالملل و شکلگیری نظمی منطقهای با پذیرش عملّی موجودیت اسرائیلِ- بهمعنی دولت حاکم بر یک سرزمین را نیز نادیده گرفت. بههرروی، 163 کشور عضو سازمان ملل موجودیت اسرائیل را بهرسمیت شناختهاند[12]. این بدین معنی است که هم بهصورت عملّی (de facto) و هم بهصورت رسمی و قانونی (de jure)، موجودیت اسرائیل بهمثابهی دولت حاکم بخشی از واقعیّت خارجی منطقه و نظم جهانی و منطقهای حاکم بر آن است. در عینِ حال، پدیدهی 7 اکتبر نشان داد که این تمام واقعیّت نیست.
منطقه در حال زایش نظم جدیدی است که باید سایر جریانها و ملّتها را در اندازهی واقعیشان؛ از جمله جریان مقاومت و شبکههای اجتماعی فراملّی آن، ایران و حوزهی تمدنی آن، ملّت فلسطین، عراق، یمن و افغانستان را در این نظم دخالت دهد. و فراتر آنکه باید مبنای نظم را بهجای اتکای صِرف به تهدید و جنگ بر رقابت سازنده و همکاری بگذارد. مهم این است که در فراگرد تاریخیای که در میانهی آنایم، ایران بهعنوان یک قدرت منطقهای و یک دولت-ملّت تاریخی و مستقل باید این پیشآگاهی از نظم در حالِ گذار منطقه را داشتهباشد و در شکلدهی آیندهی خود و نظم پایدار منطقه نقش توسعهای مثبت و فعالی ایفا کند. نقش مقاومتی و آرمانگرایانه کفایت نمیکند. و گرنه، عاملهای شکلدهندهی وضعیت پیش از 7 اکتبر از میان نرفتهاند. تنها تضعیف شدهاند. ایران باید به این درک تاریخی برسد که امنیت ایران تنها در چارچوب یک نظم جهانی و منطقهای قابل تحقق است. نکتهی کانونی این نوشته توجه به همین امر پسین و نوع هدفگذاریِ قابل تحقق است.
پیمان اسلو هرچند ریشهی تعارض در منطقه را نخشکاند، پنجرهی تازهای روبهروی نسل جوان ملّتهای منطقه گشود. و برخی از شرایط منطقه را خواسته و یا ناخواسته، تا یک مرحله به وضعیت غیرِقابل بازگشتی تغییر داد. 31 کشور که پارهای از آنها کشورهای اسلامی هستند، در فاصلهی 1993 تا 2023 اسرائیل را به رسمیت شناختند[13]. بههرروی، از یکسوی، وضعیت حقوقی و میدانی اسرائیل و فلسطینیان با اجرای ناقص سیاست دودولتی و تشکیل دولت بیارتش فلسطین و شناسایی رسمی آن توسط 138 کشور عضو سازمان ملل در یک مرحله تثبیت شد[14]و پس از آن، جریان عادیسازی روابط کشورهای مسلمان با اسرائیل وسعت و سرعت بیشتری یافت. با این وجود، لازم به تاکید است که ایالت متحده، بریتانیا و فرانسه سه کشور عضو دائمی شورای امنیت سازمان ملل و دارای حق وتو ضمن تاکید بر سیاست دودولتی، هنوز خود دولت فلسطین را به رسمیت نشناختهاند و تنها سازمان آزادیبخش فلسطین را به عنوان نمایندهی رسمی فلسطینیان مورد شناسایی قرار دادهاند. بههرروی، از سوی دیگر و در جهت مخالف، شکلگیری جبههی مقاومت و عملکرد واقعی و میدانی آن در درگیری با نیروهای نظامی اسرائیل، هویت تازهای را به جریان مخالف نظم در حال تحکیمِ و متکی بر نقشِ کانونیِ اسرائیل در منطقه بخشید.
میتوان حدس زد که شرایط پس از علمیات طوفان الاقصی نیز بهگونهای دیگر منجر به وضعیت غیرقابل بازگشتی خواهد شد. همچنانکه جنگ 34 روزهی حزبالله و اسرائیل نیز وضعیت رابطهی لبنان و اسرائیل را به وضعیت غیرِقابل بازگشتی درآورد. نه تنها مرزهای دو کشور برای مدتهای طولانی دچار تجاوز سهمگین نشد، موقعیت حزبالله در ساختار سیاسی داخلی لبنان و همچنین در سطح بینالمللی نیز تثبیت گشت. به هرروی در ارتباط با آینده اتفاق اخیر غزه، یک حالت آن است که امریکا به سیاست راست افراطی اسرائیل و سایر جنگسالاران تسلیم شود و سیاست مشت آهنین را پیبگیرد و با گسترش دامنهی جنگ به سایر ملّتها موافقت کند و در عمل، منطقه درگیر جنگ همه علیه همه شود. هرچند، این فرضیه در وضع فعلی به دلیل درگیری امریکا در جنگ اکراین و غزه و همچنین، برانگیختگی افکار عمومی جهان و موضعگیری قاطع دولتها در مجمع عمومی[15] و شورای منیت سازمان ملل[16] نسبت به جنایات جنگی اسرائیل و از دستدادن مشروعیت ادامهِی جنگ توسط اسرائیل ضعیف بهنظر میرسد. لیکن، در صورت اتفاق، نخست آنکه جنگ طولانی خواهد شد و دوم آنکه منطقه با تغییرهای غیر قابل بازگشت دیگری چون عراق و افغانستان روبهرو خواهد شد. و ناامنی برای مدتی طولانی منطقه و جهان را دربر خواهدگرفت. در چنین بستری باید به مواضع روسیه به عنوان کشوری که نزدیک منطقه است نیز توجه داشت. . روسیه یک قدرت فرامنطقهای است که دارای منافع ژئوپلیتیکی درازمدتی در این منطقه است و ابزارهای اعمال نفوذ از رهگذر دوستان و متحدان منطقهای و یا شرکای تجاری و دفاعی خود دارد.
حالت دیگر آن است که امریکا و اتحادیه اروپا و یا به عبارت دیگر ناتو آمادگی تجدید نظر در تداوم حمایت از یک نظام آپارتایدی و ترتیبات امنیّتی منطقه مبتنی بر امتناع را داشته باشد. و بپذیرد که برای استقرار صلح پایدار نیاز است که نخست بهتدریج، اسرائیل از یک دولت نژادپرستِ آپاراتایدی به یک دولت سکولار تغییر و گرانیگاه نظم جدید منطقهای از اسرائیل به مشارکت دادن سایر قدرتهای منطقه تغییر یابد. یا به عبارت دیگر دکترین اوباما[17]در دستور کار قرار گیرد. این وضعیت البته نیازمند سطح هوشیاری و مدل رفع تعارض و فراتر از آن، سازمان همکاری منطقهای کشورهای منطقه بهویژه، عربستان، ایران و عراق در مرتبهی نخست و مصر و ترکیه در مرتبهی بعدی است. بههرروی، نکتهی مورد تاکید این است که بهنظر نمیرسد که وضعیت کجدار و مریز پیشین و موجود ادامه یابد. بالعکس، بهنظر میرسد که نیروهای محافظهکار در آستانهی حذف قرار دارند. و نیروهای خلاق و روشنبین که قدرت تصمیمگیری بهموقع داشتهباشند نظم آینده را شکل خواهند داد.
هرچند اسرائیل،تایوان و اوکراین سه تکیهگاه کانونی امنیّتی جهانی امریکا بوده و هستند، لیکن، جنگ اوکراین نشان داد که امریکا و متحدانش تنها با اتکا به ناتو و بر خلاف ارزشهای اخلاقی جهانی امکان پیشبرد اهداف خود را ندارند. امروز اروپائیان بار طاقتفرسای رویارویی با بخش گستردهای از افکار عمومی ملّتهای خود و جهانیان را بر دوش خود حس میکنند. و هزینهی بیش از حد نگاه تک بعدی مبتنی بر قدرت نظامی به امنیّت را میدهند. این قلم بر آن است که در موضوع خاورمیانه، باید میان موضع اروپا و امریکا به دلیل تفاوت در منافع و تهدید آنان از این ناحیه تمایز قایل شد. آنان را نباید با یک چوب راند. البته که قدرتِ علملیاتی اروپا در قیاس با امریکا محدودتر است. و باز، درست است که علت وجودی ناتو پس از جنگ اوکراین برای اروپائیان ملموستر شد[18]، لیکن، همزمان ترتیبات امنیّتی اتکای تکبعدی به نیروی نظامی مورد تردید جدی قرار گرفت. به همین سیاق، بهنظر میرسد که دیر و یا زود، امریکا و متحدانش به ضرورت تجدید نظر در ترتیبات امنیّتی منطقه منا پی خواهندبرد. لیکن، این موضوع یک طرف دیگر نیز دارد. و آن نیروها و قدرتهای منطقهای هستند.
پیشنهاد این قلم، بنیان نهادن یک نظم امنیّتی چندلایهای منطقهای در چارچوب امنیّت بینالمللی است. بنای این نظم بر شالودهای است که تردید در حمایت کورِ غرب از اسرائیل و استحالهی ماهیتی اسرائیل به یک دولت سکولار را در درازمدت ممکن میداند. این ترتیبات در لایهی نخست که منطقهای است، مبتنی بر همکاری/رقابت با کشورهای منطقه است. در لایهی دوم برقراری روابط استراتژیک بر مبنای همکاری/رقابت با اتحادیه اروپا که روابط بینالمللی اعلامی خود را بر شالودهی هنجاری حقوقِ بشر بنیان نهاده است و همچنین چین و روسیه در حوزهی سیاسی و اقتصادی است. در حلقهی سوم و در صورت تحقق دو لایهی نخست باید در اندیشهی همکاری/رقابت، مدیریت تنش و در نهایت ترک منازعهی نظامی با امریکا نیز بود[19].
لازمهی استقرار نظم جدید، از بین بردن و یا تضعیف عاملهایی است که اسرائیل بهواسطهی آنها موفق به پیشبرد سیاست امنیّتیسازی خود و فروختن ایدهی تهدیدآمیز از ایران به قدرتهای منطقه و فرامنطقه شدهاست. در این ارتباط، مهم شناختن فرایندها و اسبابی است که اسرائیل به کمک آنها حس تهدیدشدنِ کشورها از سوی ایران را جایگزین تهدید واقعی آنها از سوی خود که بهطور ماهوی نژادپرست است کردهاست. واقعیّت آن است که کنشگران بسته به تهدیدی که حس میکنند واکنش نشان میدهند. ممکن است که گفتهشود در بسیاری از موارد این تهدیدها واقعی نیستند. باز این تغییری در وضعیت نمیدهد. چرا که آنچه که کنش را شکلدهد، دریافت افراد از تهدید است. باید بپذیریم که حس تهدید مهمتر از واقعیّت تهدید است. این حس ممکن است به دلیل تصویر و علامّتهای اشتباهی باشد که ایران از خود به دیگران میدهد و یا تصویرسازی گمراهکنندهای باشد که اسرائیل در اجرای سیاست امنیّتیسازی از ایران در اذهان دیگران ایجاد میکند و ایران در عمل در دام او میافتد و با واکنشهای بیمورد و بهظاهر از موضع قدرت و غیرت در عمل گزارهی او را تایید میکند.
به یاد داشته باشیم که ادراک دیگران از ایران تابعی از پیشداوریهای ناشی از تجربهی تاریخی و تصویر کلی که آنان از ایران است. بنابراین، بهجای آنکه برای دیگران شرط و پیمان نوشتهشود، ایران باید 1-به تجدیدنظر در سیاستها و تصویری که از خود در انظار جهانیان ایجاد کرده و 2-توسط دیگران تصویرسازی شده ولیکن در عمل، ایران آن را تایید نموده و 3- بهغلط در دورههای تاریخی پیشین شکلگرفته و تا کنون گامی در جهت اصلاح آن از سوی ایران برداشته نشده بپردازد. فرصتشناسی بدین معنی است که ایران به عنوان یک کنشگر در زمانی که گوشها و چشمها شنوا و بینا است و تغییر در ساختار امکانپذیر بهنظر میرسد، از تغییر در خود آغاز کند. و در آفرینش چشماندازهای مثبت با افکار عمومی جهان همراهی کند. شاید در نگاه نخست، این امر متضمن حدی از خیال باشد. لیکن، تغییر بدون خیال نیز امکانپذیر نیست. باید قدرت طراحی چشماندازی متفاوت با آنچه در آن هستیم را داشته باشیم.
در همینجا لازم به توضیح است که نویسنده متخصص بحث و مساله فلسطین نیست. بنابراین، از موضع کارشناسی صحبت نمیکند. بلکه از موضع فردی که در حوزهی سیاستگذاری ملّی درگیر بوده و در پی توسعه و منافع ملّی ایران است، با تکیه بر تجربه سیاسی خود به موضوع نگاه میکند. توضیح دیگر آنکه نویسنده میداند که این موضوع بسیار حساس و پرمناقشه است. و شاید به جهتهایی طرح آن در این زمان نیز مناسب نباشد. لذا، هیچ اصراری بر جامع و مانع بودن نگاه و یگانهبودن راهکار پیشنهادی خود ندارد. بلکه، تنها آن را جهت طرحِ سوالِ درست و گشودن پنجرهی دیگری برای نگاه کردن به موضوع با خوانندگان درمیان میگذارد. امید که موضوع مورد توجه ناقدان قرار گیرد و به استقرار صلح پایدار در منطقه، هرچند ناچیز کمک کند.
2- رویکردهای آرمانگرایانه و دینی به فلسطین
میدانیم که سرزمین فلسطین و شهر بیتالمقدس محل سکونت حضرت ابراهیم (ع)، پیامبران بنی اسرائیل و حضرت عیسی بن مریم بودهاست. و برای پیروان تمام ادیان ابراهیمی اعم از یهودیت، مسیحیت و اسلام مقدس بوده و هست. برای یهودیان، اورشلیم و یا بیتالمقدس ارض موعود (Eretz Yisrael) است و به آنان تعلق دارد. در نزد مسیحیان، شهر بیتلحم واقع در ده کیلومتری اورشلیم زادگاه عیسی است. او شام آخر را در اورشلیم با حواریون خورد و در همین شهر مصلوب شد. لذا، فلسطین بهعنوان زادگاه و محل رشد و سکونت مسیح مقدسترین سرزمین است. و از منظر مسلمانان، قدس قبله اول آنان و محل معراج پیامبر است لذا، به تمام مسلمانان تعلق دارد. افزون بر این، اکثریت جمعیت آن تا پیش از تاسیس دولت اسرائیل مسلمان بودهاند که بیش از دو هزار سال در آنجا زندگی میکردهاند و با ترور، کشتار جمعی، زور نظامی و تهدید در قرن بیستم از سرزمینهای خود رانده شدهاند. و این روند همچنان ادامه دارد.
در طول تاریخ حکمرانی بر فلسطین بارها دستبهدست شده است. از اینرو گفته میشود که در طول تاریخ، اورشلیم دست کم دو بار تخریب، ۲۳ بار محاصره، ۴۴ بار مورد تصرف و بازپسگیری و ۵۲ بار مورد هجوم قرار گرفتهاست[20]. با این وجود در تمام دورهی عثمانیان شاهد همزیستی مسالمتآمیز مسلمانان، مسیحیان و یهودیان بودهایم. طبقهبندی نژادی و دینی از زمانی آغاز شد که پس از تشکیل نخستین کنگره صهیونیسم در بازل سویس در سال 1897 صهیونیستان در پی تشکیل دولت یهود برآمدند تا به قول خود برای قوم دربهدر یهود سرزمینی دستوپا کنند[21]. صهیونیستهای برپاکنندهی کنفرانس درصدد القای این باورها بودند که:
1- یهودیان جهان با گذشت بیش از 2500 سال از تصرف سرزمین اسرائیل توسط بختالنصر در سال 597 پیش از میلاد و کوچدادن آنان به بابل و سپس پراکندهگشتن آنان در سراسر جهان هنوز از یک قوم و یک نژادند. هرچند پس از تصرف امپراتوری بابل توسط کوروش، امکان بازگشت یهودیان به سرزمین خویش فراهم شد لیکن، ضرورتا همه باز نگشتند و گروهی از آنان در ایران سکنی گزیدند. و سپس در سراسر جهان پراکنده شدند. شگفت آنکه آنان مدعیاند که با وجود گذشت هزاران سال از آن موقع، آنان همچنان وحدت قومی و یگانگی نژادی خود را نیز حفظ کردهاند[22].
2- یهودیان جهان یک ملّت هستند. فارغ از اینکه اکنون کجا زندگی میکنند و تابعیت چه کشوری باشند. در ضمن، این ملّت که قوم بنی اسرائیل هستند برگزیده خدایند و به خواست او، بر سایر ابنای بشر برتری دارند. این ملّت باید دولت یهود را در سرزمین خود برپا سازد. این باور تا پیش از شکلگیری صهیونیسم، یک اعتقاد آخرالزمانی بود و یهودیان وظیفهای در جهت تحقق آن نداشتند و تحقق آن به مشیّت خدایی باز میگشت. لیکن، پس از ظهور ایدئولوژی صهیونیستی جدید، این باور تبدیل به یک واجب عملّی شد.
3- ارض اسرائیل بنابرآموزههای کتاب مقدس، ارض موعود ملّت یهود است و به آنان تعلق دارد. پذیرش مسیحیت و سپس اسلام از سوی گروهی از بنی اسرائیل و تمام جابجاییهایی جمعیتی که در چندهزار سال گذشته در این سرزمین رخ داده، و انسانهایی که برای نسلها در این سرزمین زندگی کردهاند و سرجمع ملّت موجود فلسطین را شکل دادهاند، حقی برای آنان ایجاد نمیکند. یهودیان همچنان حق بازگشت به این سرزمین و تصرف اراضی از ساکنان آن را در اختیار دارند.
4- این ملّت حق دارد که در سرزمین فلسطین دولت یهود را برقرار سازد و این سرزمین را از لوث وجود دیگران پاک سازد.
بنیان اندیشهی بالا مبتنی بر تحویل دو مفهوم "امّت یهود" و "قوم موهوم بنیاسرائیل" به "ملّت یهود" است. مفهوم ارض موعود و ظهور نجاتبخش در امّت یهود مفهومی آخرالزمانی است که در تمام ادیان ابراهیمی بر آن تاکید شدهاست. لیکن تحویل این دو مفهوم به "ملّت" یهود که پدیداری مدرن است و بنیانگذاری یک کنش سیاسی بر شالودهی آن بدعت تازهی تیودور هرتزل بنیانگذار صهیونیسم در هماهنگی با سایر ثروتمندان و سیاستمداران بانفوذ یهودی اشکنازی در بریتانیا و سایر کشورهای اروپایی و امریکا روثچیلد است. همچنانکه هابسبام تاکید میکند، این آشکارا آفرینش سنتِنو برای یهودیان است[23]. "نوسنتگرایی" (Neotraditionalism) صهیونیستی بازآفرینی و بازسازی آگاهانهی فرهنگ، سنتها و نهادهای قدیم در یک بستر سیاسی نو با راهبردهای جدید میباشد. آشکار است که تحویل مفهوم دین به نژاد آبستن امکان درغلتیدن به کنشهای پاکسازی نژادی است.
نوسنتگرایی بر فرهنگ و خاطره جمعی متمرکز میشود تا بتواند از رهگذر بازنمایی آنها به نخبگان و مردمان عادی اقدام به کسب مشروعیت سیاسی کند و یک تغییر سریع را در روابط اجتماعی، شالودههای قانون، حکومت و فرهنگ اصیل توجیه نماید[24]. در حالیکه "قوم"یک مفهوم اجتماعی است، "ملّت"یک مفهوم سیاسی است. قوم ناظر بر یک گروه از مردمان است که در جامعهای بزرگتر که متکرثر است زندگی میکنند. نژاد، زبان، خاطرهها و فرهنگ قومی اعضای قوم را بهیکدیگر گره میزند. در حالیکه ملّت مفهومی مدرن و فراقومی و فرادینی است که میتواند چندین قوم، دین و زبان و خردهفرهنگ را در خود جای دهد و لایهای زیرینتر از هویت افراد را شکل میدهد. قوم موضوع علم انسانشناسی و مردمشناسی است و ملّت دستور کار دانش سیاست و قدرت است. مفهوم قوم، مفهومی ایستا است. هر کسی یا عضو قومی هست و یا نیست. عضویت در قوم انتخابی نیست. موروثی است. حال آنکه ملّت، مفهومی قراردادی، سیاسی و پویا است و دائم در حال تحول است و ورود و خروج مردمان دیگر به آن وجود دارد. مفهوم ملّت از سایر جمعیتهای انسانی از رهگذر برقراری اعلام وفاداری، نظم، امنیّت، روش رفع تعارض میان اعضا، قانون و روش اعمال آن، سرزمین و مرزهای آن و نهایتا اقتدار متمایز میشود. در این بستر، مفهوم شهروندی و حقوق و مسئولیت ناشی از آن و رابطهی آن با نهاد ملّت تفاوت بنیادین با مفهوم تعلق نژادی و یا موروثی به یک قوم و ارتباط با ساختار قوم دارد.
به همینسان مفهوم امّت مفهومی دینی-اجتماعی است. دین به رفتار و باورهای درونی افراد و نوع ارتباط انسانها با یکدیگر و همچنین رابطه با خالق و راه رستگاری پیروان جهت میدهد. هرچند تاریخ ادیان حاکی از آن است که ساختار روحانیت- نهاد مروج و نگهبان دین همواره به قدرت پهلو میزدهاست لیکن، دستِکم در دنیای مدرن نمیتواند بنیان تاسیس دولت باشد. بههروی، همچنانکه هابسبام تاکید میکند، تحویل دو مفهوم قوم و امّت به ملّت و تقدیس آنها و به تبع آن، تعریف "ما"و "دیگری"که بر مبنای آن شکلمیگیرد سرنوشتی جز فاشیسم و خشونت ندارد. چون دیگری یا دشمن است و یا باطل.
پر واضح است که با این نگاه نژادپرستانه و آپارتایدی امکان همزیستی مسالمتآمیز و پذیرش هرگونه تفاوت در درون دولت یهود وجود ندارد. چون اساسا حقوق شهروندی را تنها برای یهودیان منظور و خود را نمایندهی ارادهی عمومی ملّت یهود میداند. در عمل، صهیونیستان چه پیش از تشکیل اسرائیل و چه پس از آن به همینگونه عمل کردهاند و سیاست کوچدادن فلسطینیان از سرزمینشان را از ابتدای اواخر قرون نوزدهم که جریان مهاجرت یهودیان به سرزمین فلسطین را سازمان دادند تا کنون پیگرفتهاند. و عربان باقیمانده در اسرائیل نیز شهروند درجهی دو محسوب میشوند و از برخی حقوقی که یهودیان بهرهمندند چون عضویت در ارتش محرومند. اکنون نیز سیاست اسرائیل، کوچ دادن ساکنان غزه به صحرای سینا و یا هرجایی خارج از سرزمین فلسطین است.
البته مطلب پیشگفته درک تازهای از ماهیت دولت یهود نیست. اسناد باقیمانده از گفتگوهای میان تئودور هرتزل بنیانگذار صهیونیسم و سلطان عبدالحمید دوم و عاملان وی نشان میدهد که از همان آغاز که این ایده در کنگره نخستین صهیونیزم در بازل صورتبندی میشود بر شالودهی کوچ دادن مسلمانان از سرزمینشان بنیان گذاشته شده بودهاست. و هرتزل در تماسهای خود با سلطان عثمانی از رهگذر گفتگو، فشارهای دیپلماتیک و تطمیع مالی در جریان کسب رضایت وی بوده است. اسناد تاریخی نشان میدهد که سلطان به مخاطرات مهاجرت یهودیان به فلسطین و تشکیل دولت یهود کاملا آگاه بودهاست. او میگوید که «دوست دارم عدالت و مساوات برای همه هموطنان به اجرا درآید. اما ایجاد دولت یهودی در فلسطین که ما با خون نیاکان بزرگ خود آن را به دست آوردهایم هرگز[25]».
سخنان جان کری[26] وزیر امور خارجه پیشین امریکا در این ارتباط نیز موید مطلب پیشگفته است. او گفت: «یک واقعیّت اساسی وجود دارد، اگر گزینهی منتخب تنها تشکیل یک دولت در سرزمین فلسطین باشد، اسرائیل میتواند یا دولت یهودی و یا دموکراتیک باشد، نمیتواند هر دو باشد. این دو ویژگی هرگز با هم سازگار نخواهند شد». فهم ماهیت متعارض دولت یهودی اسرائیل و ارزشهای لیبرال دولت-ملّت مدرن نکتهی بدیعی نیست. پیش از این اندیشمندانی با تبار یهودی چون کارل پوپر[27] و هابسبام[28] به این حقیقت اشاره کردهاند. میشلیانگ، مدیر «برنامه خاورمیانه» در «بنیاد کارنگی طی یادداشتی مورخ ۲۶آبان ۱۴۰۲، به ارزیابی سرنوشت اسرائیل پس از جنگ اخیر غزه پرداخت و تصریح کرد که: "اسرائیل بین برقراری صلحی پایدار با فلسطینیان و اعطای یک دولت به آنان یا تداوم رژیم آپارتاید و اقدام به پاکسازی قومی در کرانه باختری و غزه از طریق اخراج فلسطینیان از این دو محدوده، باید یکی را برگزیند"[29].
اهمیت اشاره بالا به سخنان جان کری ناشی از موقعیت وی در دولت امریکا است. او ادامه داد که وضعیت در حال حاضر بهگونهای است که «هر کس که با سیاست اسرائیل مخالف کند، متهم به ضد اسرائیلی یا حتی ضد یهودیبودن میشود.... وضعیت موجود به سمت یک دولت و اشغال دائمی متمایل است». اکنون که 126 سال از نخستین کنگره صهیونیستها میگذرد، 75 سال است که آرزوی دیرینهی آنان محقق شدهاست. ولی علیرغم آنکه به گفته جان کری تنها 7 دقیقه پس از اعلامیهی تاسیس و استقلال دولت اسرائیل در سال 1948 ایالات متحده این کشور را به رسمیت شناخت، فلسطینیان و بسیاری از دولتها؛ بهویژه دولتهای عرب و مسلمان زیر بار آن نرفتند. لذا اسرائیل از زمان تولد خود، برای اثبات موجودیت و زندگی خود به جنگ با فلسطینیان روی آورد و هرگز روی صلح را بهخود ندید. چون بنیاد آن بر بیخانمانسازی کسانی بود که نسلها در آن سرزمین زندگی میکردند و خانه و کاشانهشان آنجا بود. کری به نکته جالبی در این ارتباط اشاره میکند. او میگوید فهم دو ملّتی که قرار بودهاست به عنوان همسایه در کنار هم زندگی کنند از چشمانداز آیندهشان در تضاد کامل است. در حالی که اسرائیلیان جشن استقلال میگیرند، فلسطینیان روز استقلال اسرائیل را روز نکبت نامگذاری کردهاند. البته روسیه نیز سه روز بعد از اعلامیه استقلال اسرائیل را به رسمیت شناخت. موضوع نحوهی ارتباط روسیه با اسرائیل نیز در تحلیل امنیت منطقه نباید مورد غفلت قرار گیرد.
علیرغم قطعنامههای متعدد سازمان ملل و از جمله قطعنامه ۲۴۲ شورای امنیّت سازمان ملل که خواستار خروج اسرائیل از سرزمینهایی است که در سال ۱۹۶۷ اشغال کردهبود، اسرائیل همچنان به تصرف آنها ادامه داده و میدهد[30]. واقعیّت این است که این رفتار جای شگفتی ندارد. این اقدام اسرائیل نتیجهی همان نگاه نژادپرستانهای است که بر مبنای آن تاسیس شدهاست. هر رفتار دیگری جز این شگفتیزا است. در این ارتباط، نگاهی به توسعهی شهرکسازیها از زبان جان کری نیز بسیار روشنگر است.
امروزه ۶۰درصد از اراضی کرانه باختری معروف به منطقه C، که قرار بود بر اساس توافقنامه اسلو بیشتر آن به کنترل فلسطینیان درآید، در استفاده انحصاری اسرائیل قرار دارد و در عمل هر گونه اقدام توسعهای در آن توسط فلسطینیان ممنوع است. طرفه آنکه در تمام سالهای ۲۰۱۴ و ۲۰۱۵ تنها یک مجوز ساختمانی برای یک فلسطینی در منطقه C داده شد. این در حالی است که صدها واحد شهرکسازی در همان دوره توسط اسرائیلیان ساخته شدهاست. تعداد شهرکنشینان در حدود 130 شهرک اسرائیلی در شرق خطوط 1967 به طور پیوسته افزایش یافته است. جمعیت شهرکنشینان در کرانه باختری، بدون در نظر گرفتن اورشلیم شرقی، از زمان اسلو نزدیک به 270 هزار نفر افزایش یافته است. علاوه بر این، بر اساس تصمیم ارتش اسرائیل ساختمانهای فلسطینیان در منطقه C که مجوز آنان را ندارند، با نرخ بالایی در حال تخریب هستند. تنها در سال 2016 بیش از 1300 فلسطینی از جمله بیش از 600 کودک در اثر تخریب آواره شدند که بیش از هر سال دیگری است.
استراتژی توسعهی شهرکها آیندهی اسرائیل را تعریف میکند. هدف اعلام شده آنها روشن است. آنها به یک کشور اعتقاد دارند: اسرائیل بزرگتر. در واقع، یک وزیر برجسته که رهبری یک حزب طرفدار مهاجران را بر عهده دارد، درست پس از انتخابات ایالات متحده اعلام کرد، "دوران راه حل دو کشور به پایان رسیده است". و بسیاری دیگر از وزرای ائتلاف علنا تشکیل کشور فلسطین را رد می کنند. پس از تصویب دولت یهود در کنست، یکی از طرفداران اصلی با افتخار گفت، و من نقل قول می کنم، "امروز، کنست اسرائیل از حرکت به سمت ایجاد یک کشور فلسطینی به سمت حاکمیت اسرائیل در کرانه باختری رود اردن حرکت کرد."
بهگفتهی میشل یانگ: اولاً امنیّتی که اسرائیل در تداوم آپارتاید برای خود متصور است، پایدار نیست. ثانیاً گروههای مقاومت نیز در طول زمان راهبردها و امکانات خود را ارتقا خواهند بخشید و ثالثاً «امتناع رهبران اسرائیل از تشکیل یک دولت فلسطینی، دیگر برای نسلی از جوانان در سراسر جهان قابل تحمل نیست». وی گسترش احتمالی یهودیستیزی در جهان را یکی از پیامدهای رفتار نژادپرستانه اسرائیل قلمداد میکند و مینویسد: «یهودیان و اعراب در فلسطین چارهای جز همزیستی ندارند، زیرا هیچیک نمیتوانند از شر دیگری خلاص شوند». به تعبیر او تداوم زندگی فلسطینیان به عنوان شهروندانی با حقوق نابرابر نسبت به یهودیان، عملاً به تعمیق بحران خواهد انجامید. به همین دلیل، به نظر میرسد اگر راهبرد دوکشوری به بنبست رسیده باشد، راهی جز تشکیل یک کشور واحد با حقوق برابر متصور نباشد. مفهوم خارجی این تحلیل، این است که باید سیاست آپارتایدزدایی در اسرائیل در دستور کار قرار گیرد.
در این بستر، اقدام حقوقی افریقای جنوبی علیه اسرائیل در دادگاه بینالمللی دادگستری از اهمیّت فراوانی برخوردار است. این نشان میدهد که دیر یا زود رژیم آپارتاید اسرائیل با بحران عدم مشروعیت بینالمللی روبهرو خواهد شد[31]. اتهام "نسلکشی" به اسرائیل که تا کنون در سطح رسانهها طرح میشد این بار در یک سند حقوقی معتبر توسط یک دولت درگیر آپارتاید ثبت شدهاست. این شکایت ظرفیت شکلگیری یک اجماع جهانی علیه اسرائیل را دارد. معاون نخستوزیر بلژیک میگوید که مایل است کشورش در دیوان بینالمللی دادگستری در کنار افریقای جنوبی علیه اسرائیل اقدام کند. این نشانگر این است که این پرونده هزینهی حمایت دولتهای غربی از اسرائیل و اعمال حق وتو را در افکار عمومی ملّتهای خود افزایش خواهد داد. رژیمی که متهم به آپارتاید و نسلکشی شود، زیر ذرهبین رسانهها در جهان قرار خواهد گرفت و امکان مخفیکاری را تا حد زیادی از دست خواهد داد.
روز جمعه ششم بهمن 1402 (26 ژانویه 2024) دادگاه بینالمللی دادگستری لاهه برای رسیدگی به شکایت آفریقای جنوبی تشکیل جلسه داد و دستورهایی جهت اقدام موقت صادر کرد. برخی از نکاتی که رئیس دیوان بینالمللی دادگستری لاهه (ICJ) از نتیجهی آرای 15 قاضی دادگاه بیان کرد به شرح زیر است[32]:
1- شواهد کافی برای ورود به پروندهی نسلکشی وجود دارد،
2- دادگاه واجد صلاحیت است. او گفت : « ما این اختیار را داریم که در مورد اقدامات اضطراری در پرونده نسلکشی علیه اسرائیل تصمیم بگیریم».
3- "اقدامات اسرائیل در غزه با هدف نابودی کلی یا جزئی یک گروه قومی خاص، فلسطینیان ممکن است نسل کشی باشد."
4- دادگاه اعلام کرد «ما حق فلسطینیان در نوار غزه را برای محافظت در برابر اقدامات نسلکشی میپذیریم؛ دادگاه حق هر دو طرف را در ارائه گزارش و شواهد و ارائه گزارش های صادر شده توسط کمیتههای تحقیق و تفحص تضمین میکند».
البته که انتظار فوری از اثرگذاری این شکایت بیمورد است، لیکن این پدیده نشان میدهد که طی یک فرایند تاریخی امکان هدفگذاری آپارتایدزدایی از اسرائیل وجود دارد. به این نکته باید توجه نمود که سیاستگذاریهای درست و اقدامهای بهموقع و موثر کنشگران تعیینکننده در بهثمر رسیدن فرایندهای تاریخی و یا تسریع و کندی آنها و یا حتی انحراف آنها از مسیر خود بسیار موثرند. بنابراین، نکته مهم توجه به این مقوله است که سیاست ملّی ایران در این موقعیت تاریخی چه باید باشد؟ بهنظر میرسد که ایران نیاز به یک تغییر انگارهی کلی و شناخت دقیق از ظرفیتهای جهان یکپارچه و شبکهای جدید برای مقابله با نظام آپارتایدی اسرائیل دارد[33]. و باید یک نقش مثبت در امنیت بینالمللی ایفا کند.
هرچند در نگاه نخستین بهنظر میرسد که نگاه فلسطینیان نیز صفر و صدی است و کمتر متوجه امکان "استحالهی مفهوم اسرائیل" از درون است. چرا آنکه فلسطینیان ساکن این سرزمین بوده و هنوز در بخشی از آن هستند و آن را متعلق به خود میدانند و برای اثبات آن نیاز به دستیازی به زور ندارند. در نتیجه، در مواضع اعلامی، به کمتر از حاکمیت بر سرزمین خود به چیز کمتری قانع نیستند. بنابراین، نگاه دو دولتی از منظر جبههی مقاومت بهمعنی از دستدادن زندگی و تسلیم به قدرت عریان است. ولی، نگاه ژرفتر نشان میدهد که واقعیّت خارجی تا این حد هم سخت و متصلب نیست. آنان واقعگرا هستند و از فرصتها استقبال میکنند. افزون بر این، لازم به تاکید است که نگاه فلسطینیان دارای چند تفاوت بنیادین با اسرائیلیان است. یکی آنکه نگاه آنان نژادپرستانه و قومی نیست. تاریخ همزیستی مسالمتآمیز آنان را با غیر مسلمانان تایید میکند. دوم آنکه در وضعیت فعلی، چون از حیث قدرت نظامی در ضعف قراردارند، رفتار نرمتری از خود نشان میدهند. این رفتار را گروههای مختلف فلسطینی در سه دهه اخیر در مذاکرات مختلف از خود نشان دادهاند.
3- رویکرد واقعگرایانه به فلسطین
سرزمین فلسطین پدیداری است تاریخی با هویتهای متضاد یهودی، مسیحی و مسلمان که هیچگاه در طول تاریخ به تعادل پایدار نرسیدهاست. شاید بتوان گفت که تضادِ هویتی ماهیت این پدیدار تاریخی را شکل میدهد. صلح و آرامش تنها در زمانهایی بر این سرزمین حکمفرما بودهاست که کشور مستقلی در این سرزمین چه بهنام فلسطین و یا هر نام دیگری وجود نداشتهاست. و این سرزمین بخشی از یک سرزمین فراختر بوده که حکمروایی بر آن از فراتر از آن تحقق مییافتهاست. این وضعیت را به عنوان مثال میتوان در دوره هخامنشیان در دورهی باستان، سپس رومیان، فاطمیان و یا عثمانیان در دورهی متاخر سراغ گرفت. بههرروی، با توجه به اینکه این سرزمین همواره چهارراهی برای دینها، فرهنگ، تجارت و سیاست بودهاست، این پرسش همواره وجود دارد که آیا میتوان فلسطینی را تصور کرد که فرای ادیان دارای هویت ملّی یکپارچه باشد؟
نگاهی به ترکیب جمعیتی اورشلیم و سرزمین فلسطین تا حدودی بحث را روشنتر میکند. بر اساس آمار انتشار یافته از سوی رژیم اشغالگر در سال ۲۰20، جمعیت شهر اورشلیم در حدود 9۵1،1۰۰ نفر بودهاست که از این تعداد ۵70،1۰۰ نفر (۶۰ درصد) یهودی، ۳53،۸۰۰ نفر (۳7٫۲ درصد) مسلمان، 16،3۰۰ نفر (1٫7 درصد) مسیحی و ۱۰،9۰۰ نفر (۱٫1 درصد) نامشخص بودهاند[34]. همچنین آمار نشان میدهد که جمعیت اسرائیل در سال 2023 عبارت از 9.73میلیون نفر بوده است. که از این میان 7.145میلیون نفر معادل 73.5درصد یهودی هستند. 2.084میلیون نفر معادل 21درصد عرب غیر یهودی و عمدتا مسلمان هستند و 534،000 نفر نیز سایران را شکل میدهند[35]. این در حالیاست که جمعیت فلسطینیان در ساحل غربی برابر با 3.256میلیون و در غزه برابر با 2.226میلیون نفر بودهاست.
نگاهی به جمعیت فلسطین در سال 1947 یعنی سالی که مجمع عمومی سازمان ملل رای به تقسیم سرزمین فلسطین داد نشان میدهد که تا چه اندازه ترکیب جمعیتیِ آن در فاصله آن سال تا سال 2023 تغییر بنیادین پیدا کرده است. در سال 1947، جمعیت فلسطین 1.97میلیون نفر بوده است که از این میان مسلمانان با جمعیت 1.18میلیون نفر، 60درصد جمعیت و یهودیان با جمعیت 630هزار نفر، 32درصد و مسیحیان با جمعیت 143هزار نفر، 7.2درصد جمعیت را شکل میدادند. باز مقایسه ترکیب جمعیتی پیشگفتهی فلسطین با جمعیت آن در 25 سال پیش از آن یعنی در 1922 نشان از سرعت تحولهای جمعیتی دارد. جمعیت کل سرزمین فلسطین در 1922 عبارت از 752،000 نفر بودهاست که از این تعداد، مسلمانان 589،000، یهودیان 84،000 و مسیحیان 71،000 را به خود اختصاص میدادهاند. این یعنی مسلمانان در سال 1922 معادل 78.3درصد، یهودیان 11.1درصد و مسیحیان 9.4درصد جمعیت فلسطین را شکل دادند.
بخش عمدهی رشد جمعیت یهودیان از 11.1درصد در سال 1922 به 32درصد در 1947 و به 47درصد از کل جمعیت سرزمین فلسطین شامل اراضی اشغالی و غیر اشغالی در سال 2023 بهطور عمده ناشی از مهاجرت سازماندهی شدهی یهودیان از سراسر جهان به این سرزمین و بیرون راندن فلسطینیان از آن است. هرچند مهاجرت یهودیان به سرزمین مقدس ریشهی تاریخی دارد، لیکن، جریان پرسرعت آن در دوران متاخر از حدود سال 1897 پس از تشکیل اولین کنفرانس صهیونیزم در بازل آغاز میگردد. این حرکت از 1914 یعنی شروع جنگ جهانی اول و با افول امپراطوری عثمانی یعنی سی سال پیش از هولوکاست، سرعت بیشتر پیدا میکند. البته این روند تا کنون ادامه داشته و دارد. اگر رشد جمعیت یهودیان و مسلمانان را میان سالهای 1922 تا 2023 بهصورت قدرمطلق مقایسه کنیم شاهد رشد 12.84برابری مسلمانان در مقابل رشد 85 برابری یهودیان هستیم[36]. غرض از ذکر این تغییرات، بیان امر واقع است. این تغییرات نشان میدهد که سرزمین فلسطین با یک تغییر واقعی جمعیتی غیرقابل بازگشت روبهرو شدهاست. و فارغ از فرایندی که طی شده، و فارغ از عادلانه و یا غیر عادلانه بودن آن و باز فارغ از آرمانهای ایدئولوژیک پشتِ آن، واقعیّت موجود قابل بازگشت به گذشته نیست.
جمعیت کل
جمعیت مسلمانان
درصد مسلمانان
جمعیت یهودیان
درصد یهودیان
جمعیت مسیحیان
درصد مسیحیان
1922
752
589
78.3
84
11.1
71
9.4
1947
1970
1181
60
630
32
143
7.2
2023
15212
7566
49.7
7145
47
534
3.5
جمعیت سرزمین فلسطین شامل بخش اشغالی و غیر اشغالی. ارقام به هزار نفر
نگاهی به واقعیّت سرزمین فلسطین نشان میدهد که هیچ یک از راهکارهایی که برای مدیریت تعارض در این سرزمین از سوی گروههای مختلف ارائه میگردد واقعگرایانه نیستند. از سویی، راهکار دو دولتی، تجویز مجاورت فیل و فنجان است. آشکار است که همسایگی دولت بدون ارتش فلسطین با اسرائیلِ نژادپرستِ تا دندان مسلح و با منابع تقریبا بینهایت، ناعادلانه و همراه با تهدید دائمی است. و بهواقع، نوعی گماشتگی دولت فلسطین برای حفظ امنیّت و منافع اسرائیل است. بهخوبی میدانیم که دولت بیارتش دولت نیست. در بهترین حالت شبهدولت است. از سوی دیگر، راهکار تک دولتی یهودی اسرائیل با واقعیّت تاریخی ساکنان این سرزمین در تضاد بنیادین است. لازمهی این راهکار پاکسازی نژادی است. هرچند، اسرائیل از کاربست این سیاستِ غیرانسانی ابایی ندارد و تا کنون نیز در همین مسیر عمل کردهاست لیکن، امکان موفقیت آن بسیار محدود است. واقعیّت برنامهریزیشده موجود گواه بر این حقیقت است. جمعیتی با بنمایههای هویتی متضاد بیگمان، امکان تشکیل ملّت یکپارچه و بهتبع آن دولت-ملّت مدرن که مظهر ارادهی ملّی باشد را ندارد.
راهکار رفراندوم[37] نیز فاقد هرگونه ضمانت عملّی از منظر قدرت و سطح دسترسی نابرابر گروههای جمعیتی متفاوت به منابع قدرت است. دلیلی ندارد که اسرائیل زورمند امروز تن به چنین راهکاری دهد. درواقع این راهکارها بیشتر راهکارهای اسکاتی برای جدل با طرفهای مقابل در منازعه است. از اینروی میتوان پیشبینی کرد که نزاع برای مدتهای طولانی تا تغییر ماهیت واقعیّت خارجی سرزمین فلسطین به نحوی که اکنون برای کسی قابل پیشبینی نیست و یا آپارتایدزدایی در یک تحول تاریخی، ادامه خواهد یافت.
توجه به امر واقع در ارزیابی وضعیت منطقه بسیار مهم است. اخیرا بایدن رئیس جمهور ایالات متحده از گفتگوی خود با خانم گلدامایر نخست وزیر وقت اسرائیل پیش از جنگ شش روزه را یاد کرد و گفت: اگر اسرائیل وجود هم نداشت، ما میبایست آن را بهوجود میآوردیم. این یک سخن بسیار مهمی است. و نشان از نحوهی ارادهی بزرگترین قدرت امنیّتی فعلی جهان در شکلدهی ترتیبات امنیّتی منطقه است[38]. در این بستر، اینکه گفتهشود که اسرائیل یک رژیم نژادپرست و مبتنی بر آپارتاید قومی و آدمکشی است کشف تازهای نیست. مطلبی هم نیست که غرب اعم از جریان قدرت و افکار عمومیِ آن از آن ناآگاه باشند. از موافقتنامه انگلیسی-فرانسوی سایکس-پیکو در 1916[39] و اعلامیه بالفور در 1917[40]گرفته تا تمام تدبیرهایی که جهت انتقال یهودیان از سراسر جهان به اسرائیل پیش و پس از هولوکاست اتخاذ شد و همچنین حمایت از جنایتهای اسرائیل در حق فلسطینیان جهت استقرار مهاجران در سرزمین فلسطین و بهرسمیت شناختن دولت اسرائیل در سال 1948 در سازمان ملل همه و همه نشان از وجود ارادهای متشکل در غرب برای شکلگیری اسرائیل است.
تنها از سال 1967 تا 1989، شورای امنیّت سازمان ملل 131 قطعنامه در ارتباط با اسرائیل مستند به مادههای 39 و 40 منشور سازمان ملل صادر کردهاست[41]. میدانیم که مفاد این مادهها ناظر بر رفتارهای تجاوزگرانه و اقدام علیه صلح کشورها است. همچنین، مجمع عمومی سازمان ملل بیش از 180 قطعنامه در ارتباط با تجاوزهای اسرائیل صادر کردهاست[42]. جالب توجه است که تنها از سال 2013 به این سو، شورای حقوق بشر سازمان ملل 45 قطعنامه در محکومیت اسرائیل صادر کردهاست. از زمان تاسیس شورای حقوق بشر سازمان ملل تا کنون، 45.9درصد تمام قطعنامههای آن در محکومیت اسرائیل صادر شدهاست. این شورا تا کنون 160 بیانیه ناظر بر تجاوز به حقوق بشر در اسرائیل صادر کردهاست[43]. کافی است به عنوان نمونه به گزارش 21ژوئن 2023 توجه شود. این شورا تصریح میکند که:
آوارهگی دستهجمعی فلسطینیان "واقعیّت بسیار آشنایی است برای مردم فلسطین است. 75 سال پس از روز نکبت- روز اعلام تاسیس دولت اسرائیل که موجب شد زندگی آنان از همبگسلد و ارتباط آنان با سرزمین آبا و اجدادیشان قطع گردد. از آن زمان، آنان همواره مجبور به جابجایی اجباری بوده، و حقوق مالکیت و حق رای از آنان سلب شدهاست. همچنین، حقوق تعیین سرنوشت، بازگشت، و جبران خسارات آنان مکررا نادیده انگاشته شدهاست. برای 75 سال، فریاد عدالتخواهی آنان، متضمن درخواست حق بازگشت، با ارادهی مخالفتی تزلزل ناپذیر [از سوی اسرائیل] مواجه شدهاست. برای فلسطینیان، جابجایی اجباری تبدیل به بخشی از زندگی آنان برای چندین نسل شدهاست. این حقیقت باز میگردد به سالهای 1947-1949 در جریان تولد اسرائیل، زمانی که بیش از 750.000 فلسطینی از ترس قتل عام مجبور به فرار و اخراج جمعی و جابجایی اجباری شدند. از 1976 به این سو، اکثریت آنان به همراه فرزندانشان همچنان، در کشورهای همسایه اردن، لبنان و سوریه اقامّت دارند، در حالیکه 40% آنان تحت اشغال در نوار غزه و کرانهی باختری، شامل شرق اورشلیم باقی ماندهاند. بهتدریج، فلسطینیان تبعیدی در سراسر جهان پراکنده شدهاند[44]".
آشکار است که غرب از تمام این رویدادها آگاه است. این بدین معنی است که قدرتهای غربی در مقطعی به این نتیجه رسیده بودهاند که تضمین منافعشان در منطقهی خلیج فارس و منا با تحقق آرزوی یهودیان مبنی بر حکمروایی بر سرزمین بیتالمقدس همراستاست. لذا، شرایط تحقق آن را با ارادهی تاسیس کشور اسرائیل از زمان فروپاشی عثمانی فراهم آوردهاند. و بر مبنای همان اراده هم ادامه یافتهاست و تا زمانیکه غرب قدرت اعمال اراده در منطقه را دارد، ادامه مییابد.
حال اگر از این منظر به پدیدهی اسرائیل و رژیم صهیونیستی نگاه کنیم موضوع از آرمان یهودیان برای استقرار در اورشلیم فراتر میرود و بحث ژئوپلیتیک، امنیّت انرژی و قدرت به میان میآید. بهعبارت دیگر شایسته است که ارتباط ضرورت "تدوام" آپارتاید صهیونیستی و امینت انرژی غرب مورد ارزیابی قرار گیرد. میدانیم که منطقهی خلیج فارس و منا از مناطق اصلی تامینکنندهی انرژی فسیلی جهان هستند. از این روی، امنیّت آنها هم از نظر تامین انرژی و هم از حیث منافع سرشار مادی که برای غربیان از رهگذر تولید نفت فراهم میآورد، دارای اهمیت غیرقابل چشمپوشی است. فراتر آنکه ثروت بهبارآمده در این منطقه، منبع مادی مهمی برای کشورهای منطقه جهت خرید تسلیحات غربی است. و همچنین، تامینکنندهی منابع مالی لازم برای خرید کالاها و خدمات تولیدی غرب بهویژه امریکا است.
پس از حدود 40 سال حضور مداوم در منطقه و تجربهی آثار زیانبار مداخله مستقیم در افغانستان و عراق از یک سوی و اولویت مراقبت و محدودسازی امنیّتی چین برای امریکا سبب شد که امریکا به فکر خارج شدن از منطقه افتاد. لیکن، این به مفهوم رها کردن منطقه نبود. بلکه به این مفهوم بود که امریکا دریافت که میتواند با هزینهی کمتری رژیم امنیّتی منطقه را مدیریت کند. استراتژی اتخاذ امریکا مبتنی بر انعقاد قراردادهای دفاعی و امنیّتی درازمدت با دولتهای کوچک و بزرگ منطقه از یک سوی و "سپردن مدیریت عملّیات میدانی" به اسرائیل از سوی دیگر بود. و این یک اشتباه استراتژیک از سوی امریکا بود. چرا که افکار عمومی مردمان منطقه را علیه خود بسیج ساخت. بنابراین پرسش بعدی این است که آیا امریکا آمادگی دارد که در این راهبرد پرهزینهی خود تجدید نظر کند؟ اگر آری چه وضعیتهایی قابل تصور است؟
از جنگ جهانی نخست به این سو و مشخصتر از آن پس از جنگ جهانی دوم اسرائیل گرانیگاه بنیادین راهبرد امنیّتی امریکا و غرب را در منطقهی خلیج فارس و منا شکل داده است. سیاست دوستونی نیکسون مبتنی بر اتکا بر ایران و عربستان بیگمان، مکمل این راهبرد بنیادین بودهاست. این بدین معنی است که حتی در دوران حکومت پهلوی، وزن اسرائیل در دکترین امنیّتی امریکا در مقایسه با ایران و یا عربستان سعودی سنگینی میکردهاست. پس از پیروزی انقلاب با توجه به اینکه یک ستون از دو ستون دکترین امنیّتی نیکسون دیگر کارکرد پیشین را نداشت[45]، اهمیت اسرائیل فزونی یافت. در این بستر، سه رخداد و یا تدبیر همزمان 1- تمایل امریکا برای کاهش مداخله مستقیم در امنیّت منطقه پس از اشغال عراق، 2- بازنمایی نقش مخرب ایران در سیاستهای امریکا در منطقه توسط ایران، علیرغم دستِکم دو فقره همکاری محدود ایران و امریکا در ماجرای اشغال افغانستان و عراق و تا حدودی مبارزه با داعش در عراق و سوریه و 3- تبلغ ایرانهراسی و بازنمایی ایران به عنوان تهدید نزدیک امنیّت تمام کشورهای منطقه از سوی اسرائیل، بهعبارت دیگر، سیاست امنیّتیسازی منطقه در غیاب سیاست اصلاحی از سوی ایران، موقعیت منحصر بهفردی را برای اسرائیل آفریدند.
ارزیابی این متغیرها در بستر جریان تحول نسلی ملّتهای منطقه و فاصله گرفتن آنان از آرمان فلسطین، تمنای توسعه و آغاز فرایند عادیسازی روابط برخی کشورهای منطقه با اسرائیل، بهنظر میرسد که منجر به اتخاذ سیاست تکستونی امنیّتی از سوی امریکا و اتکای محوری بر اسرائیل گشت. و این پاشنه آشیل امریکا و تمام کشورهای منطقه اعم از دوستان و مخالفان امریکا است. چون هیچیک از این تحولها از عمق استراتژیک لازم برخوردار نیستند. و بسیاری از این بازنماییها با واقعیّت خارجی لزوما سازگاری تمامعیار ندارند. فهم این واقعیّت، هم از سوی غرب، و هم از سوی کشورهای منطقه و ایران میتواند منجر به آغاز تغییر در نظم منطقهای خلیج فارس و منا باشد.
نکته مهم دیگری که نیاز به تاکید دارد این است که در چارچوب بحث پیشگفته، عادیسازی روابط اسرائیل و کشورهای منطقه فاقد اصالت ذاتی است. این روابط در بنیان خود، متکی بر بستر قراردادهای دفاعی و امنیّتی کشورهای منا با امریکا با هدف حفظ قدرتهای موجود است. نقش اسرائیل در گام دوم به منظور مدیر عملّیات و تضمینکنندهی قراردادها تعریف میشود. هرچند در این بستر امکان شکلگیری قراردادهای مستقل میان اسرائیل و برخی از کشورهای منطقه نیز وجود دارد. لیکن، مهم است که دانسته شود، حتی قراردادهای مستقل در بستری که امریکا فراهم آوردهاست شکل میگیرد. نکته مهمی که در این ارتباط لازم به تاکید است این است که رابطهی این کشورها با اسرائیل در بستر قراردادهای دفاعی و امنیّتی آنها با امریکا شکل میگیرد. بدون بستر رابطهی امریکا با کشورهای منطقه، رابطهی آنها با اسرائیل فاقد معنی خواهد بود. بهواقع، سخن بایدن را مبنی بر اینکه حتی اگر اسرائیل وجود نداشت ما باید آن را میآوردیم را باید در این چارچوب فهم و ارزیابی کرد. به این نکته در ادامه بحث پرداخته خواهد شد.
4- رویکرد امنیّتی کشورهای منطقه و مساله فلسطین
کشورهای منطقه تمنای امنیّت و توسعه دارند. برای این منظور، امنیّت شرط لازم است. اندازهی کوچک برخی از آنان، بیتاریخی برخیشان به مفهوم یک ملّت مستقل و تنوع مذهبی و قومی فراوان گروهی دیگر از آنان، کشورهای منطقه را به سمت انعقاد قراردادهای امنیّتی با قدرتهای بزرگ سوق دادهاست. آنان تنها راه اطمینان از امنیّت درونی و بیرونیشان را در قرارداد با قدرت مسلط جهان یعنی امریکا میدیدند و میبینند. واشنگتن با امارات متحده عربی، کویت و عمان پیمان دفاعی امضا و در این کشورهای پایگاه عملّیاتی ایجاد کردهاست. همچنین امریکا در بحرین، عربستان، قطر، امارات متحده عربی، عراق، کویت و عمان پایگاه نظامی دارد.
فراتر آنکه بهسختی بتوان ساختار این کشورها را در قالب دولت-ملّت مدرن طبقهبندی و قدرتهای حاکم آنها را نمایندگان ارادهی ملّیشان دانست. از همینرو، مفهوم امنیّت برای بسیاری از کشورهای منا تهدیدمحور بوده و ناظر بر اصل صیانت از هستی و وجود اولیهشان است. این خود موجبات وابستگی استبدادهای حاکم در منطقه را به قدرتهای بزرگ فراهم میآورده و میآورد. چون در غیاب یک نیروی بینالمللی ضامن امنیّت جهانی، فروپاشی درونی آنها محتمل است. بنابراین، مفهوم امنیّت جمعی بهویژه با رهبری و و ابستگی به قدرتهای بزرگ چون امریکا اولین و شاید تنها انتخاب این کشورها بوده و هست. بهعبارت دیگر، از منظر واقعگرایی، امکان تفکیک امنیّت منطقه مستقل از امریکا وجود ندارد. لیکن، مهم این است که دانسته شود که این تمام داستان نیست. بازیگران مهم دیگری نیز در امنیّت منطقه دخیل هستند.
افزون بر گزاره بالا، باید توجه داشت که نسل جدید عربان چه در سطح حاکمان و چه در سطح مردمان عادی شناخت و خاطرهی خاصی از مسالهی فلسطین ندارند. مسالهی فلسطین لزوما بخشی از هویت مسلمانی ایشان را شکل نمیدهد. آنان ضرروتا حساسیتهای نسل پیشین را نسبت به اسرائیل ندارند. دغدغهی نخست بسیاری از آنان زندگی روزمره و توسعهی فنی شتابان کشورخودشان در روزگار جهانیشدن و انقلاب فناوری و ارتباطات است. آنان میخواهند که بخشی از ماتریس بازی جهانی باشند و از حرکت سریع توسعهی فناوریهای نوین جهانی عقب نمانند. لازمهی این امر از نظر آنان مشارکت با امریکا و سایر کشوهای توسهیافتهی غربی است. از اینرو، اگر در این ارتباط، عادیسازی روابطشان با اسرائیل ضروری باشد، برایشان چون نسل پیشین تابو نیست.
از دید کشورهای منطقه، بزرگترین تهدید امنیّتشان در درون، نفوذ جریانهای داعشی، تکفیری و سلفی جهادی است. و در بیرون، ایران و سپس رقابت برادران بزرگ و مداخلهی آنان در امور کشورهای کوچکتر است. تجاوز عراق زیر رهبری صدام به کویت و تهدید سایر کشورهای منطقه، تسلط عربستان بر کشورهای حوزهی خلیج فارس و رقابتش با قطر، رقابت ترکیه، عربستان و مصر در امور منطقه در شمار دستهی اول نگرانی خارجی کشورهای منطقه است. لیکن، ادراک آنان از تهدید ایران بهویژه ایران هستهای فراتر از رقابتهای میان برادر بزرگهاست. تمرکز سیاست خارجی ایران در دورهی احمدینژاد بر توسعهی انرژی هستهای و اتخاذ سیاست کمک به حرکتهای پارتیزانی از سوی ایران در سایر کشورها، حس ناامنی و تهدید از سوی ایران در آنان را تشدید کرد. و البته که این حس با بازنمایی و بزرگنمایی مضاعف از سوی اسرائیل در فرایند امنیّتیسازی منطقه تشدید نیز شد.
اسرائیل با اجرای سیاست امنیّتیسازی قصد دارد تا جمهوری اسلامی ایران را به مانند یک تهدید جلوه دهد. و گروهی در ایران بهغلط این را برابر با قدرت ایران و اثرِ بازدارندگی آن میدانند. با بیانی دیگر به گفتهی سمیرا ضرغامی خسروی و همکاران (1399) حفظ منافع حیاتی اسرائیل اقتضا میکند تا هر لحظه این کشور تمهید تازهای برای بالا بردن ضریب حفاظتی خود و در مقابل در معرض خطر قراردادن امنیّت سایر بازیگران منطقهی غرب آسیا تدارک ببیند[46]. به نظر میرسد که اسرائیل تا حد زیادی در این برنامهی خود موفق شدهاست. حسین پور احمدی و جمال جمالی (1388) در این ارتباط به گفتهی بیل نلسون سناتور حزب دموکرات از ایالت فلوریدا در نشستی با اعضای «مرکز پژوهشی شورای روابط خارجی» استناد میکنند که میگوید او به همراه سه سناتور دیگر در سفر دوازده روزه از نه کشور منطقه منا از جمله عراق، لبنان و سوریه بازدید بهعمل آوردهاست و در تمامی پایتختهای میزبان او، خطر ایران، بحث اول بودهاست[47]. العتیبه سفیر امارات متحده عربی در امریکا نیز گفته بود که ما 40 سال هر شب زیر سایه هراس از ایران سر بر بالین میگذاشتیم. در هر صورت، بحث مساله تهدید ایران برای امنیت همسایگان اعم از توهم و یا واقعیت، موضوعی نیست که بتوان بهسادگی از کنار آن گذشت. باید آن را طرح و مساله را حلوفصل کرد.
در این چارچوب برجام نه تنها ضامن امنیّت عربان و اسرائیل نبود که آنان فکر میکردند که امریکا آنان را فریب دادهاست. با خروج امریکا از منطقه، و وضعیت ناامنی در افغانستان و عراق، کشورهای منطقه خود را در وضعیت خلاء امنیّتی جدی احساس کردند. بنابراین، در پی یک ترتیبات امنیّتی جدیدی همانند ناتو برای امنیّت خلیج فارس بودند. در این چارچوب، دستیابی به سلاحهای پیشرفته برایشان بسیار مهم بود. و در عین حال، در پی شکلدهی جبههی متحد با قدرت عملّیات میدانی علیه ایران بودند. بر همین اساس پیمان صلح ابراهیم شکل گرفت. در واقع پیمان ابراهیم از منظر طراحان آن، ضامن یک رابطهی بلندمدت و پایدار امنیّتی مبتنی بر پذیرش نقش استراتژیک از سوی امریکا و نقش عملّیاتی از سوی اسرائیل و کشورهای منطقه بود.
در همین راستا امارات متحده عربی به عنوان یک کشور کوچک در سال 2019 قرارداد دفاعی خود با امریکا را بهروز کرد و در آن بهطور صریح از تهدید ایران نام برد و متعهد شد که سختترین کنترلهای لازم را در هماهنگی با امریکا نسبت به ارتباط با ایران داشته باشد. همچنین طی یک بستهی دفاعی شامل 50 فروند هواپیمای جنگی نوع اف-35 به ارزش 10.4 میلیارد دلار، 18 فروند پهپادی مسلحMQ-9B به ارزش 2.97 میلیارد دلار و 10 میلیارد دلار سایر مهمات است از امریکا خرید نمود. امارات متحده عربی و بحرین بدون هرگونه اشارهای به مساله فلسطین پیمان ابراهیم را در اوت 2020 بهطور سهجانبه با امریکا و اسرائیل امضا کردند و رسما از مقامات اسرائیل در امارات متحده عربی و بحرین استقبال نمودند[48]. به گفته مقامات امارات حمله به فرودگاه ابوظبی امارات در ژانویه 2022 از سوی حوثیان همچون واقعه 11سپتامبر برای آنان بود. لذا، آمادگی داشتند که پس از آن، هر کاری را برای حفظ امنیّت خود و علیه ایران انجام دهند. لذا، آشکارا از حرکتهای تجزیهطلبانه در ایران پشتیبانی اطلاعاتی، لجستیکی و مالی کردند. هرچند پس از آن مقام امنیّتی امارات متحده عربی؛ عبدالخالق عبدالله برای آرام کردن اوضاع به ایران سفر کرد و توافقهایی داشت، لیکن ارزیابی آنان از تهدید از سوی ایران تغییری نکرد. لذا، با رفتن ترامپ و آمدن بایدن، محور امارات متحده عربی-اسرائیل تمام تلاش خود را برای متوقف ساختن فعالیت مجدد برجام بهکار بست. که جای بحث آن فعلا اینجا نیست[49].
همین نگاه و رویه را در عربستان سعودی میتوان پیگرفت. در واقع شرط عربستان برای عادیسازی روابطش با اسرائیل دریافت امّتیازاتی از امریکا است. عربستان خواهان دستیابی به دانش فنی انرژی هستهای و همچنین نسلی از سلاحهاست که امریکا هنوز در اختیار کشورهای منطقه نگذاشتهاست. عادیسازی روابط با اسرائیل پس از دریافت این امّتیازها انجام خواهد شد. عربستان با بلندپروازیهای اقتصادی که دارد در پی دستیابی به یک امنیّت پایدار و هژمونی در جنوب خلیج فارس و تا حدودی جهان اسلام است. بیگمان او نیز بزرگترین تهدید امنیّتی خود را ایران میداند. بهویژه که طعم رویارویی غیر مستقیم با ایران را در چالش یمن چشیده است. و سفارتش در ایران مورد تعرض قرار گرفتهاست.
تنها در سفر 20 می 2017 ترامپ به عربستان سعودی یک توافق تسلیحاتی به میزان 110 میلیارد دلار بین دو کشور امضا شد. به گفته رکس تیلرسون، وزیر امورخارجه وقت امریکا، این قرارداد تسلیحاتی "مشخصا در برابر نفوذ بدخواهانهی ایران و تهدیدها مرتبط با ایران در سراسر مرزهای عربستان سعودی است". به نظر نمیرسد که در دکترین امنیّتی سعودی، مسالهی فلسطین جز از منظر تبلیغاتی و افکار عمومی مسلمانان جایگاه ویژهای داشتهباشد. بنابراین، انتظار یک سیاست دو مرحلهای از سوی سعودی را نیز باید داشت؛ قرارداد امنیّتی با امریکا در گام نخست و عادیسازی و توسعهی روابط با اسرائیل در گام دوم. همزمان، تشدید فعالیتهای رقابتی مخرب در حوزهی نفوذ سیاسی و در عین حال، برقراری یک رابطه کنترلشده با ایران.
بیگمان امنیّتیسازی منطقه در قالب ایرانهراسی به عنوان یک پروژه مشترک اسرائیل و امریکا برای تامین امنیّت اسرائیل در درجهی نخست و پیشبرد راهبرد منطقهای آمریکا و غرب در درجه دوم راه اندازی شد. بازآرایی ایران در قالب جمهوری اسلامی که در شکل و محتوا با حکومتهای عرب و برخی ساختارهای ملّی و قومیتگرایی عربی متفاوت بود، برای کشورهای منطقه ظرفیت یک تهدید را داشت. ایدهی صدور انقلاب اسلامی این مخاطره را دوچندان میکرد. بهویژه که دکترین جمهوری اسلامی بر اسلامگرایی استوار بود. ایرانِ بعد از انقلاب در حال ارائهی یک الگوی جدیدی به ملّتهای عرب برای ایستادگی در مقابل حاکمان عرب بود. حاکمانی که ضمانت حیات سیاسی و ماندگاری حکومتهای خود را در گرو همکاری با آمریکا و امّتیازگیری سیاسی با وجه المصالحه قرار دادن موضوع فلسطین می دانستند. این تحول نگرانی امریکا و کشورهای منطقه منا را با توجه به بافت جمعیتی مسلمانشان تشدید میکرد. حتی صدام در جنگ علیه ایران نیز با تمرکز بر همین موضوع و با اشارههای تاریخی مبنی بر وجود دشمنی ایران و اعراب تلاش کرد حمایت سیاسی و مالی رهبران عرب را به دست آورد. از اینرو، ایران هراسی در سطح منطقهای و بعد هم جهانی به عنوان یک سیاست امنیّتی پیگیری شد.
در چنین بستری، اسرائیل و امریکا از هیچ کوششی در صورتبندی و برجستهسازی این مخاطرهی بالقوه دریغ نکردند. و ایران در عمل نیز گاهی به آن غرّه شد. سیاستها و برنامههای عملّیاتی آنان متناسب با تحولهای منطقه شکلهای متفاوتی مییافت. از جمله، در سال 2004 ملک عبدالله پادشاه اردن پس از اشغال عراق توسط امریکا ادعا کرد: "نتیجه اصلی جنگ در عراق، شکلگیری یک هلال شیعی تحت سلطه ایران بودهاست...اگر احزاب یا سیاستمداران طرفدار ایران، بر دولت جدید عراق مسلط شوند، یک هلال جدید شامل جنبشها یا حکومتهای مسلط شیعه از عراق، سوریه و لبنان ظاهر خواهد شد که موجب برهمزدن موازنهی قوای موجود میان شیعه و سنی شده، چالش جدیدی برای منافع امریکا و متحدانش خواهد بود...برنامهریزان استراتژیک در دنیا باید در مورد این احتمال آگاهی داشته باشند. و در ۲۰۰۶ زمانی که ایران از حزبالله لبنان حمایت کرد، پروژهی شیعه هراسی تشدید شد.
در جمعبندی این قسمت به سه نکته باید توجه کرد. 1-تغییر واقعی که در سیاست ایران در قطع وابستگی به امریکا رخ دادهاست. این تغییر بیگمان موجب متلاشی شدن شبکهی ارتباطات و روابط امنیّتی میان ایران و کشورهای منطقه در قالب همکاری/رقابت شدهاست. جای آن را شبکهی ارتباطهای امریکا، اسرائیل و سرویسهای امنیّتی کشورهای منطقه پر کردهاست. 2- گفتمان اسلامگرایی و بعدها شکلدهی جبهه و گفتمان مقاومت در ذات خود امنیّت داخلی و بینالمللی حکومتهای منطقه را تهدید میکند. این مخاطره با رفتارهای کنترل نشدهی بهظاهر انقلابی و شاید هدایتشده دیگران تشدید نیز یافته است و 3- اسرائیل با طراحی و پیادهسازی پروژهی امنیّتیسازی از رهگذر بزرگنمایی و بازنمایی متفاوت تحولهای منطقه، سیاست ایرانهراسی را در بستر پیشگفته بهپیش بردهاست. تا جایی که موفق شدهاست موقعیت خود را از دشمن اشغالگر سرزمین مسلمانان و اعراب به پناهگاه آنان در برابر تهدید ایران تغییر دهد.
5-تناقض درونی امنیّت منطقه
واقعیّت این است که نظام امنیّتی منطقه که از سوی امریکا و متحدانش طراحی، هدایت و پشتیبانی میشود در یک وضعیت پارادوکسیکال و تناقض درونی قرار دارد. گرانیگاه این نظام در موقعیت فعلی اسرائیل است. بیگمان وجود و ماهیت اسرائیل بهعنوان دولت یهود، مبتنی بر خوانش ایدئولوژیک، نژادپرستی و برتری قوم یهود بر دیگر ابنای بشر، اشغال و توسعهطلبی است. بنیانگذاری امنیّت منطقه بر چنین دولتی نه تنها با ارزشها و سبک زندگی اکثریت ملل منطقه که مسلمان هستند در تعارض کلی است بلکه در تضادی ذاتی و آشکار با دنیای مدرن و ارزشهای لیبرال روزگار معاصر نیز قرار دارد. امریکا و اروپائیان آگاهانه تلاش میکنند بر این حقیقت چشم بپوشند. بهعنوان مثال، هنگامی که در سال 1990 صدام حسین دیکتاتور عراق اقدام به اشغال کشور کویت نمود، امریکا جنگی خلیج فارس را در ائتلاقی با همکاری 35 کشور فرماندهی کرد و نسبت به آزادسازی کویت اقدام نمود. این درحالی است که در همان زمان امریکا و متحدانش از ادامه و توسعه اشغال اراضی فلسطین توسط اسرائیل، و مشخصا بر خلاف قطعنامه شورای امنیّت سازمان ملل حمایت میکرد. پرواضح است که کاربست این سیاست دوگانه را نمیتوان از چشم مردم منطقه پنهان داشت.
اشغال، اشغال است. اشغال خوب و یا بد وجود ندارد. نمیتوان یک جا از اشغال جانبداری نمود و یا بهسادگی از کنار آن گذشت و در جای دیگر علیه آن لشکرکشی کرد. این چنین رژیم امنیّتی جز ناپایداری و هزینههای گزاف انسانی و مادی ثمری ندارد. بیگمان، یک ریشهی ظهور و رشد سریع جریانهای بنیادگرا در منطقه را باید در کاربست چنین رژیم امنیّتیای مبتنی بر تعارض درونی و استاندارد دوگانه جست.
درک وجود این تعارض کار دشواری نیست. و این نیست که امریکا و متحدانش از وجود چنین تعارضی در سیاست امنیّتی اتخاذیشان آگاه نباشند. چشمپوشی بر این تعارض آگاهانه است. لیکن، زمانهایی میرسد که دیگر این چشمپوشی امکانپذیر نیست. دقیقا مانند همین وضعیت پس از حادثه 7 اکتبر 2023 در غزه است. به هر روی، با هیچ معیاری نسلکشی اسرائیل در غزه برای وجدان جهانیان قابل قبول نیست. کشتن بیش از 25000 نفر در غزه که در میان آنان دستِکم 9600 کودک و 6750 زن تا کنون میباشد و همچنین و ناپدید شدن 8000 نفر به بهانه دفاع از خود، آه از نهاد انسانها در چهارگوشهی جهان برآورده است[50]. تا جایی که دبیر کل سازمان ملل رسما این اقدام را محکوم ساخته و از شورای امنیّت و مجمع عمومی درخواست صدرو قطعنامه آتشبس فوری شدهاست. کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل تصریح کرد چنین اقداماتی میتواند مصداق جنایات جنگی باشد. او افزود که موضعگیری این دفتر براساس بررسی تمامی دادههای موجود از جمله گزارش ناظران این سارمان در منطقه اتخاذ شده است. او تصريح کرد که محاصره نوار غزه توسط اسرائیل میتواند مصداق «مجازات دسته جمعی» باشد. و افزود: «اعمال محاصره که با محروم کردن غیرنظامیان از کالاها و خدمات ضروری برای بقاء جان آنها را به خطر میاندازد طبق قوانین بینالمللی ممنوع است».
نخستوزیر اسپانیا اعلام کرد که اسرائیل به "شکل سازمانیافته" اراضی فلسطینی را اشغال کرده است. نخستوزیر بلژیک تعداد کشتههای غیرنظامی در نوار غزه را بیسابقه توصیف کرد و افزود: «نابود کردن همه یک جامعه و منطقه نمیتواند راه حلی برای این وضعیت باشد». نخست وزیر ایرلند گفت: «اسرائیل ممکن است در نوار غزه به یک پیروزی نظامی دست یابد اما اقدامات تل آویو در نهایت میتواند به یک شکست استراتژیک در رابطه با امنیّت بلندمدت خودش تبدیل شود». و جوزپ بورل مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا طی سخنانی در بیستوپنجمین مجمع حقوق بشر در شهر بروکسل حملات اسرائیل به غزه را قتلعام تلقی کرد و تاکید نمود که شمار غیرنظامیان قربانی در حملات اسرائیل ممکن است، خیلی بیشتر از ارقام اعلام شده باشد. حتی بایدن رییس جمهور امریکا و بلینکن وزیر امور خارجه امریکا دیگر چون گذشته امکان حمایت بیقید و شرط از این اقدامهای اسرائیل را ندارند. اخیرا رییس جمهور بایدن گفت که اسرائیل در حال از دست دادن پشتیبانان خود بهدلیل بمبارانهای بیهدف است[51]. تظاهرات گسترده جمعیتهای عظیم انسانی در سراسر جهان از جمله اروپا به نفع فلسطینیان، همچنین استعفای برخی مقامات در امریکا در جهت مخالفت با حمایت تسلیحاتی و مالی از نسلکشی در غزه و اعتراضها و برخی نافرمانیهای مدنی در دانشگاهها و سایر نهادهای عمومی همه و همه نشان از تحملناپذیری افکار عمومی نسبت به مشاهده ادامهی جنایات اسرائیل در غزه و تناقض درونی و ناسازگاری ماهیت آن با ارزشهای جهان مدرن دارند.
این قلم آگاه است که اظهارات فوق و سایر اظهاراتی از این دست و تحرکهای گستردهی افکار عمومی در سطح جهان به معنی پذیرش مشروعیت سازمان حماس و تایید مواضع آن، پشتیبانی از جبههی مقاومت و یا همراهی و همدلی با مواضع جمهوری اسلامی نیست. لیکن، به معنی قابل قبول نبودن رفتار اسرائیل هست. تا جایی که بورل میگوید ما بحث امنیّت منطقه را به امریکا سپرده بودیم و اکنون بهنظر میرسد که باید تجدید نظر کنیم. بنابراین، پرسش اصلی این است که آیا باور صلبِ غیرقابل تغییر بودن موقعیت اسرائیل در دکترین امنیّتی امریکا و اروپا در منطقهی منا تَرَک برداشتهاست؟ به گفتهی کیسنجر هیچچیز همانند امکان انتخاب از میان گزینههای ممکنِ سیاستمداران را به فکر فرو نمیبرد.
آیا تغییر نسلی در غرب موجب تغییر سیاستِ امنیتی آن نخواهد شد. اکنون بهنظر میرسد که امریکا بهعنوان بزرگترین قدرت اقتصادی و نظامی جهان دچار بحران سیاسی در درون و هدایت نظم جهانی در بیرون شدهاست. در حالیکه جهان با سرعت به سمت شبکهای شدن بیمرز پیش میرود، قدرت گرفتن سیاستمدارانی چون ترامپ با طرح نخست امریکا تنها موجب گسترش ناامنی در جهان و شکلگیری انواع حرکتها و سازمانهای فراملی و معترض در سطح جهان خواهند شد. آیا در جهان مبتنی بر فناوری هوش مصنوعی با در دسترس داشتن تجربههای تاریخی بشر میتوان بر شالودهی کاربستِ زورِ عریان نظمی بینالمللی بنیان گذاشت؟ البته که نظم موجود قابل تداوم نیست. آیا نمیتوان به اروپا در گام نخست و به امریکا در گام دوم قبولاند که مخاطرهی حمایت از اسرائیل بیش از سود امنیّتی است که این رژیم نژادپرست برای غرب تامین میکند؟ آیا سیاست دو ستونی نیکسون که جز پذیرش هزینههای نظامی و مالی اسرائیل سایر هزینهها را بهظاهر به کشورهای منطقه و مشخصا ایرانِ دوران پهلوی و عربستان سعودی تحمیل میکرد، جایگزینی ندارد؟ سیاستی که موجب رقابت تسلیحانی در منطقه شد و نهایتا هزینههای نظامی، مالی و تلفات انسانی سنگین را به امریکا و متحدانش در دو جنگ افغانستان و عراق تحمیل کرد. آیا نمیتوان بر اساس روش ارزیابی ریسک، اساسا مخاطرات امنیّتی منافع تمام ذینفعان در منطقهی منا که عمدتا تامین پایدار انرژی با بهای قابل قبول است را شناسایی و کمینه کرد؟ آشکار است که چنین اهدافی در کوتاهمدت قابل دستیابی نیستند. لیکن پرسش این است که در میانمدت و دراز مدت چطور؟
شهرام چوبین در این ارتباط دو نکته دارد که قابل توجه است. یکی اینکه میگوید منازعه میان امریکا و ایران نباید استراتژیک فرض کرد.
5.1- نگاهی به برجام و پایداری آن
برنامه جامع اقدام مشترک مهمترین سند امنیّتی منطقه است که پس از پیروزی انقلاب میان ایران بهعنوان کنشگر مخالف نظم موجود و قدرتهای بزرگ جهان اعم از غرب و شرق شامل امریکا، متحدان اروپاییاش و روسیه و چین به امضا رسیدهاست و کل امنیّت منطقه را تحت تاثیر قرار میدهد. این توافق علیرغم مخالفت اسرائیل و عربستان سعودی و همچنین تعدادی از کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس به نتیجه رسید. فراتر آنکه طی قطعنامه شماره 2231 مورد تصویب شورای امنیّت سازمان ملل نیز قرار گرفت[52]. بر اساس این قطعنامه که پس از ۱۲سال گفتگو در مورد فعالیتهای هستهای ایران و خطر تولید سلاح اتمی با اعضای گروه ۱+۵ در تاریخ ۲۳تیرماه ۱۳۹۴ به نتیجه رسید، هر شش قطعنامهی پیشین که علیه ایران صادر شده و منجر به تحریمهای وسیع در رابطه با موضوع هستهای علیه این کشور شدهبود ملغی گشت.
بر اساس برجام ایران متعهد شد که ذخائر اورانیوم غنیشده خود را محدود سازد و غنیسازی را بیش از 3.67درصد انجام ندهد. آژانس بینالمللی انرژی اتمی به تاسیسات اتمی ایران دسترسی منظم داشته باشد و در نتیجه ایران از تحریمهای شورای امنیّت ملل متحد، اتحادیه اروپا و تحریمهای ثانویه امریکا علیه ایران بیرون آید. بنا به گفته بیبیسی فارسی در 24 آوریل 2020: «برای نخستین بار در تاریخ سازمان ملل، کشوری با گرفتن قطعنامههای متعدد و تحریمهای شدید اقتصادی، نظامی، نفتی و موارد مرتبط با کالاهایی با کاربرد دوگانهی ذیل فصل 7 منشور سازمان ملل متحد، توانسته بدون حتی یک روز اجرای این قطعنامهها - هر چند بهطور مشروط – همهی قطعنامههای پیشین را لغو و از ذیل فصل ۷منشور خارج شود. در متن قطعنامه تصریح شدهاست که این یک تغییر بنیادین در رابطه ایران با شورای امنیّت سازمان ملل است.
بیگمان سایهی جنگ بر سر ایران و منطقه سنگینی میکرد. باراک اوباما پس از اعلام رسمی این توافق در سال 2015 گفت: «بدون این توافق خاورمیانه با خطر یک جنگ جدید روبرو میشد». بهنظر میرسد که او در تلاش بود که سیاست مهار ایران را به سیاست مشارکت محدود تبدیل کند. جالب آنکه دولت امریکا که قبلا عامل ترویج ایرانهراسی در بین کشورهای منطقه و در سطح دنیا بود، خود با برگزاری جلسات مختلف و تماسهای مکرر با سران کشورهای منطقه سعی میکرد آنها را مجاب کند که توافق هستهای با ایران نه تنها به ضرر آنها نیست، بلکه تضمین کنندهی امنیّت آنها است[53]. به همین سیاق، دکترین اروپا در مواجهه با جمهوری اسلامی پس از برجام، درگیر کردن ایران در مناسبات اقتصادی و سیاسی نظام بینالملل و درهم تنیدگی بیشتر اقتصادی اروپا با ایران بود.
در این نوشته در پی بحث پیرامون برجام نیستیم. تنها میخواهیم به این نکته اشاره کنیم که چالشی به سختی برنامهی هستهای ایران که تنها شش تحریم را از سوی شورای امنیّت سازمان ملل دربر داشت، زمانی که با گزینهی صلح روبهرو شد و طرفهای درگیر به این باور رسیدند که ادامهی چالش راه بهجایی نمیبرد و مذاکره ممکن است، در نهایت با بردباری به نتیجه رسیدند و نه تنها اتفاقی نادر را رقم زدند بلکه پیمانی پایدار را امضا کردند. درست است که امریکا پس از چهار سال از آن خارج شد، لیکن همین امریکا با تمام قدرت و زورش نتوانست مکانیزم ماشه را علیه ایران فعال سازد. شورای امنیّت سازمان ملل درخواست آن را رد کرد. و هنوز کاغذ برجام کارکرد امنیّتی برای ایران و منطقه دارد.
به یاد بیاوریم که روز 2۱ اوت 2020 دونالد ترامپ رئیسجمهوری آمریکا در سخنرانی در جلسه «شورای سیاستگذاری ملّی» در ویرجینیا گفت: «ما شدیدترین تحریمهای تاریخ ایالات متحده را علیه ایران اعمال کردیم و این هفته هم روند بازگرداندن تحریمهای بینالمللی علیه ایران را فعال کردیم تا تمامی تحریمهای قبلی سازمان ملل که به تعلیق درآمده بود، دوباره برقرار شوند». روز شنبه ۱۹ سپتامبر ۲۰۲۰ مایک پومپئو وزیر امور خارجه نیز در گزارشی با عنوان «رژیم قانون گریز: شرحی بر فعالیتهای مخرب ایران، ۲۰۲۰» ضمن تشریح فعالیتهای جمهوری اسلامی ایران، چکاندن ماشه بازگشت فوری تحریمها را اعلام کرد. ولی، تلاش دولت ترامپ در شورای امنیّت سازمان ملل متحد با مخالفت ۱۳عضو از ۱۵ عضو این شورا مواجه شد و به شکست انجامید[54]. همچنین در ادامه، تلاش آمریکا برای فعالسازی کمیته تحریم علیه ایران در راستای اجرای مکانیزم ماشه، از طریق مجمع عمومی این سازمان هم با ۱۰ رای موافق و ۱۱۰رای مخالف به شکست انجامید. در نهایت با روی کار آمدن دولت بایدن، این کشور با ارسال نامهای به شورای امنیّت سازمان ملل متحد اعلام کرد ادعای فعالسازی مکانیسم ماشه توسط مایک پومپئو را قبول ندارد و از این ادعا انصراف میدهد. جوزپ بورل رئیس سیاست خارجی اتحادیه اروپا نیز اعلام کرد اروپا از فعال کردن مکانیسم ماشه منصرف است و همچنان میخواهد برجام را حفظ کند.
برجام در صورتی میتوانست برای ایران و تمامی کشورهای منطقه ثمربخشتر باشد که از حیث امنیّتی با مذاکرات جامع ایران و کشورهای منطقه بر سر دستیابی به یک رژیک امنیّتی پایدار و حلوفصل تمامی مسائل منطقهی منا دنبال میشد و از حیث اقتصادی، تجاری و مالی با الحاق ایران به کنوانسیونهای مورد نظر FATF و همچنین پیوستن ایران به WTO تکمیل و پیگرفته میشد. لیکن، نکتهای که این جا مورد تاکید این است که با همهی کاستیها، مخالفت گروههای ذینفع در درون ایران و امریکا با آن، برجام تا کنون توانسته است از شعلهور شدن آتش جنگ در منطقه جلوگیری نماید. و این ثمرهی بسیار مهمی است. در همین ارتباط توجه به مخالفت بسیاری از کشورهای منطقه از جمله عربستان سعودی، امارات متحده عربی و اسرائیل با آن نیز حائز اهمیّت است. این نشان میدهد که اگر مسالههای بنیادین درست شناسایی و صورتبندی شوند، و با روش درست، در زمان مناسب و با فرایندهای دقیق مورد گفتگو قرار گیرند، پایداری توافقها تا حد زیادی تضمینشدهی درونی است. حال خوب است که به منظور رسیدن به هدف این نوشتار موضع برجام را با ابتکار صلح هرمز مقایسه کنیم. این مقایسه از آن جهت مهم است که این ابتکار دقیقا توسط همان گروهی که برجام را از سوی ایران بهپیش بردند، و در همان دورهی زمانی طرح شد، لیکن به نتیجه نرسید و شکست خورد. حال آنکه میزان انعطاف ایران در این طرح بسیار بیشتر از برجام بود. چرا؟ رسیدن به دلیل این شکست، به طرح ایدهی رژیم امنیّتی چندجانبه منطقه خلیج فارس و سپس منا کمک میکند.
5.2- ایران و مسالهی امنیت جمعی در منطقه
موضوع امنیّت جمعی کشورهای حاشیهی خلیج فارس همواره در دستور کار ایران بوده و از سوی جمهوری اسلامی پیشنهاد شدهاست. حسین موسویان بهعنوان پژوهشگر و فعال سیاسی که در بسیاری از مذاکرات سیاسی و امنیّتی ایران را نمایندگی میکردهاست میگوید که "پس از اشغال کویت، ایران طرحی برای شکلگیری پیمان امنیّت و همکاری جمعی به شورای همکاری خلیج فارس ارائه کرد، ولی پاسخ مناسبی نگرفت". "در اوایل دهه 1990، رفسنجانی در دیار با هانس-دتریش گنشر، وزیر امور خارجه آلمان، رسما ایدهی نظام همکاری جمعی منطقهای را مورد تاکید قرار داد" . هم او تاکید میکند که علیرغم مواضع ایران در جریان حمله صدام به کویت به نفع کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس، آن هم پس از کمکهای بیدریغ آنان به صدام حسین در جریان جنگ هشت ساله عراق علیه ایران "در 1991 یک نظام امنیّتی مشترک بدون ایران [و با همکاری مصر و سوریه] پیشنهاد شد، تا پس از جنگ خلیج فارس جایگزین نیروهای ضد امنیّتی تحت رهبری امریکا شود[55]".
در جریان جنگ عراق علیه ایران، عربستان سعودی، کویت و امارات متحده عربی هزینههای جنگی عراق علیه ایران را تامین مالی کردند. گزارش رسمی از سوی امریکا این مبلغ را 37میلیارد دلار برآورد میکند[56]. یک گزارش دیگر تنها کمک کویت به عراق در طول جنگ را معادل 14 میلیارد دلار میداند[57]. با این سابقه، قاعدتا کشورهای جنوبی خلیج فارس میبایست در انتظار یک اقدام تلافیجویانه از سوی ایران میبودند و نه عراق. و دیگر آنکه پس از حمله صدام به کویت میبایست آمادگی ذهنی برای یک تغییر در نظام امنیّتی منطقه را میداشتند. به گفتهی انورالحق احدی، آنان در آغاز از سیاستهای میانهروانه مرحوم هاشمی رفسنجانی و پیشنهاد عضویت ایران در شورای همکاری خلیج فارس استقبال کردند. حتی، وزیر خارجه وقت ایران در نیویورک با وزیران خارجه شش کشور عرب جنوبی خلیج فارس ملاقات کرد و فضای مناسبی خلق شد. لیکن با این وجود، و با وجود همکاری استراتژیک ایران با امریکا در جریان آزادسازی کویت و در جهت حفظ موجودیت و تمامیت ارضی آن، در نهایت کشورهای عربی از جمله مصر فعالیتهای برون مرزی ایران را تهدیدی مستقیم برای امنیت خود بهشمار میآوردند. لذا، با عضویت ایران در شورای همکاری خلیج فارس مخالفت کردند. هرچند که با طرح پیشنهادی پیشگفتهی مصر و سوریه در سال 1991 نیز بهمنظور برانگیخته نشدن حساسیتهای ایران نیز مخالفت نمودند[58]. بههرروی، از آن تاریخ تا کنون ایران طرحهای بسیاری را برای امنیّت منطقه پیشنهاد کردهاست که آخرینِ آنها طرح ابتکار و یا صلح هرمز است.
رییس جمهور روحانی در سخنرانی خود در مجمع عمومی سازمان ملل در سال 2019 گفت: "بنا به مسئولیت تاریخی کشورم در حفظ امنیّت، صلح، ثبات و پیشرفت در منطقه خلیج فارس و تنگه هرمز، همه کشورهایی را که از تحولات خلیج فارس و تنگه هرمز متأثر میشوند به «ائتلافِ امیدHOPE » یعنی «ابتکار صلح هرمز (Hormoz Peace Endeavor)» دعوت میکنم". او افزود که «ائتلاف امید» بر پایهی اصول مهمی همچون پایبندی به اهداف و اصول ملل متحد، احترام متقابل، منافع متقابل، جایگاه برابر، گفتوگو و تفاهم، احترام به حاکمیت و تمامیّت ارضی، خدشهناپذیریِ مرزهایِ بینالمللی، حلوفصلِ مسالمتآمیزِ تمامیِ اختلافات و از همه مهمتر، دو اصلِ بنیادینِ «عدم تجاوز» و «عدم دخالت در امور داخلی یکدیگر» قرار دارد. حضورِ سازمانِ ملل متحد برای ایجادِ یک چترِ بینالمللی در حمایت از «ائتلاف امید» نیز امری ضروری است. او دلیل حضور و نقش سازمان ملل در این ائتلاف را به بند 8 قطعنامه 598 مرتبط ساخت که طی آن شورای امنیّت سازمان ملل از دبیرکل درخواست میکند که "از طریق مشورت با ایران و عراق و سایر کشورهای منطقه، راههای افزایش امنیّت و ثبات منطقه را بررسی کند". در عین حال، رییس جمهور روحانی کشورهای منطقهی خلیج فارس را به تامین امنیّتی مستقل فرا خواند و با حضور امریکا در منطقه مخالفت کرد. او با مذاکره با امریکا در شرایط تحریم مخالفت کرد و گفت منطقه زمانی امن میشود که نیروهای امریکا آن را ترک کنند. او تاکید کرد که پایداری منطقه باید از درون تامین شود. امریکا همسایه ما نیست[59].
متعاقب نطق پیشگفته، رییس جمهور روحانی به سران تمام کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس و عراق نامه نوشت و رسما طرح صلح هرمز را پیشنهاد کرد[60]. همچنین جواد ظریف وزیر امور خارجه طی مقالهای که در روزنامه الرأی در کویت انتشار داد، جزئیات طرح را تشریح کرد. او نوشت که "امنیّت از طریق خریدهای هنگفت تسلیحات و پیمانهای نظامیبا قدرتهای خارجی—که با مداخلات مکرر و حمایت از رژیم صهیونیستی بیشترین تهدید را متوجه امنیّت منطقه کردهاند—حاصل نمیشود، بلکه امنیّت در گرو اعتماد و تکیه بر مردم و توانمندیهای ملّی و تقویت ارتباطات حسن همجواری با دیگر کشورهای منطقه است". در ادامه او "دو ابتکار «مجمع گفتگوی منطقهای» و «پیمان عدم تعرض»" را پیشنهاد داد. او تاکید کرد که "امنیّت باید درونزا و با پرهیز از مداخلات خارجی باشد"[61].
هرچند برخی مقامهای بینالمللی چون آنگلا مرکل صدر اعظم آلمان[62]و سخنگوی وزرات امور خارجه چین[63]از کلیت این پیشنهاد استقبال کردند و یا شخصیتی چون حمد بن جاسم آلثانی نخستوزیر پیشین قطر خطاب به سران کشورهای عربی حوزهی خلیج فارس تاکید کرد، پیامهای ایران برای گفتوگو با نظارت سازمان ملل باید بهطور جدی در شورای همکاری بررسی شود[64]، مقامهای کشورهای جنوبی خلیج فارس استقبال چندانی از این پیشنهاد نکردند. شیخ "صباح الخالد" نخستوزیر کویت در خصوص طرح ابتکاری صلح هرمز ایران گفت: موفقیت این طرح نیازمند شرایط مناسب است[65].
نکته بسیار مهم در فهم تحولهای منطقه و سرنوشت الگوهای همکاری، درک ساختار امنیت منطقه و عاملهای ذینفع در آن است. نایف الروضان در مرکز ژنو برای سیاستهای امنیتی نکته دقیقی را بیان میکند. او میگوید یک موضوع در جهان اسلامی عربی قطعی است و آن این است که این گروه هرچند نقش اندکی در سیاست بینالملل دارند، لیک ژنوپلیتیک جهان اسلامی عربی بهطور ژرفی با سیاست جهانی گره خورده و دارای پیامدهایی بسیار فراتر از مرزهای منطقهای دارد. این بدین معنی است که هر طرحی که بر مبنای همکاری کشورهای منطقه و حذف قدرتهای جهانی ارائه شود از همان ابتدا با شکست مواجه خواهد شد. هرچند ممکن است که این سخن به مذاق بسیاری در ایران و همچنین جبههی مقاومت خوش نیاید، لیکن این یک واقعیت خارجی است و باید آن را پذیرفت[66].
گری سیک عضو اسبق شورای امنیت ملی ایالات متحده (1994) به دو نکته بسیار مهم در این ارتباط اشاره میکند. یکی آنکه پس از فروپاشی روسیه و شکلگیری جمهوریهای آسیای میانه در عمل، جغرافیای سیاسی خاورمیانه به عبارتی فراتر از جغرافیای پیشین آن است. جمهوریهای تازه استقلال یافته محصور در خشکی هستند و راه دسترسی به دریای آنان از رهگذر ایران است. نکته دوم اینکه با فروپاشی شوروی و از میان رفتن خطر آن، ناپایداری گستردهای بر خاورمیانه حکمفرما شدهاست. این بدین معنی است که اکنون حوزهی همکاری و یا رقابت ایران و امریکا برای هر دو طرف در منطقه فزونتر از گذشته است[67]. حال اگر پاکستان و ترکیه را نیز به این معادله وارد سازیم حوزهی اشتراک و یا رقابت منافع بسیار گستردهتر خواهد شد و امکان تصمیمگیریهای منطقهای و حذف امریکا از منطقه دشوراتر میگردد.
موسویان نیز که در حاشیه کنفرانسهای بینالمللی با برخی مقامهای منطقه صحبت کردهاست به نکتههای جالبی در این ارتباط اشاره میکند. یک مقام امارات متحده عربی در ارتباط با پیشنهاد ابتکار صلح هرمز گفت که ما این طرح را نمیپذیریم زیرا که نقش قدرتهای بزرگ در آن در نظر گرفته نشدهاست. همچنین وی به نقل از یک مقام بحرینی میگوید: "گذشته از برنامهی صلح هرمز، ما یک پیشنهاد غیررسمی اما مشابه از سوی ایران دریافت کردهایم. هیچ توازن قدرتی بین ایران و شورای همکاری خلیج فارس وجود ندارد. ایران از هر نظر قدرتمندتر است. برنامه و اهداف ایران همانند شاه است...پیشنهاد ایران در مورد عدم تجاوز ما را به یاد صدام حسین میاندازد. او نیز با ما قرارداد عدم تجاوز امضا کرد. اما به کویت حمله و آن را اشغال کرد". او میگوید که یک سیاستمدار مصری به او گفته است: “وقتت را تلف نکن! راه بهبود روابط [ایران] با شورای همکاری خلیج فارس از طریق ریاض و راه بهبود روابط با ریاض از طریق واشنگتن است. من فکر میکنم که وضعیت ایران و عربستان سعودی فرصتی را برای اسرائیلیها ایجاد کرد تا روابط خود را با کشورهای عربی برقرار کرده و پیروزی تاریخی مانند اعلام قدس بهعنوان پایتخت اسرائیل را بهدست آورند. این دستاوردی نیست که اسرائیل به راحتی از دست بدهد”.
نکته دیگری که حایز اهمیت است فرهنگ سیاسی استراتژیک حاکم بر روابط سیاست خارجی ایران است. میتوان به ضرس قاطع گفت که تا کنون ایران موفق به هیچگونه همکاری مشترک با دوام با هیچ دولتی در منطقهی خلیج فارس، آسیای میانه، شبه قارهی هند و یا منا در هیچ حوزهای اعم از اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و امنیتی نشدهاست. این در حالی است که سیاست اعلامی ایران دائم بر همکاری جمعی منطقهای در حوزههای مختلف استوار است. دلیلهای زیادی میتوان برای این امر آورد. لیکن مهمترینِ آنها فهم حکمرانان و سیاستمدارن ایران از سیاست است که عمدتا مبتنی بر فهم رابطه بر مبنای بازی سرجمع صفر است. اساسا پذیرش بازی دوسر بُرد از حیث منطقی برای سیاستمدار ایرانی امری شبهِ محال است. لذا، در هر رابطهای بیشتر در پیِ محاسبه سود طرف مقابل است تا منافعی که خود از رابطه بهدست میآورد. و چون دائم در این اندیشه است که نکند طرف مقابل بر سرِ او کلاه بگذارد، و همچنین چون هیچگاه امکان محاسبهی واقعی سود طرفِ مقابل را ندارند لذا، به هیچ توافقی نمیتواند اعتماد کند. هرچند، مفهوم اعتماد در روابط بینالملل هیچگاه چون اعتماد در روابط شخصی و فردی نیست و همواره سیاستمداران باید مراقب منافع ملی کشورهای متبوع خود باشند لیکن، باید فهمی کلی از امکان وجود منافع و کار مشترک داشته باشند. وگرنه، همکاری در ساحتِ بینالملل به امری محال تبدیل خواهد شد.
نکتهی دیگر، فهم سیاستمدار ایرانی از قدرت است. فهم ایرانی از قدرت مساوی به امکان تهدید است. ایران وقتی قدرتمند است که دیگران قدرت تهدید او را جدی فرض کنند و از او بترسند. توان بازدارندگی نیز عمدتا از مجرای تهدید و سلبی بهدست میآید -نصر بالرعب. ظرفیت سازندگی و توسعه در عمل کمتر جایی در راهبرد سیاسی و دفاعی ایران ندارد. این قلم از مواضع اعلامی سیاستمداران ایرانی نیز آگاه است. شاید ناقدان این سطرها در آینده شواهد بیشماری از بیان مثبت سیاستمداران ایرانی در جهت رد این ادعا بیاورند. لیکن، دوصد گفته چون نیم کردار نیست. غلبه تصویر نظامی ایران در رسانهی رسمی صدا و سیما شاهدی بر این مدعا است. حتی در حوزههای بسیار سادهی سازندگی چون ساخت یک بنای بسیار ساده در یک روستا توسط نظامیان موید این حقیقت است. هنوز ژانر جنگی مهمترین ژانر صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران است. طبیعی است که در چنین فضایی که جمهوری اسلامی خلق میکند، تصویرسازی مغرضانه از سوی اسرائیل در بارهی ایران باورپذیر میشود. تقریبا اکثر کسانی که در بارهی سیاستهای امنیتی منطقهی خلیج فارس مطلبی نوشتهاند و اظهاراتی که فعالان سیاسی این منطقه اعلام داشتهاند، ایران را بزرگترین تهدید امنیت ملی همسایگان بهشمار آوردهاند. فراتر آنکه شکلگیری شورای همکاری خلیج فارس بر مبنای این فهم از تهدیدشدن از سوی ایران شکلگرفتهاست. ایران در یک تغییر انگارهی کلی در سیاست داخلی و بینالمللی خود باید روزی ضمن حفظ و تقویت قدرت سخت خود به سیاست قدرت نرم روی آورد و فضای سیاست ایران را به سمت توسعهی مبتنی بر جامعه مدنی بازآرایی کند. این آن گرانیگاهی است که ایران نیاز به تغییر انگاره کلی در تامین امنیت خود و امنیت منطقه دارد.
مسالهی بسیار مهمی که در این ارتباط باید مورد نظر قرار گیرد، تضاد استراتژی امنیتی مبتنی بر تهدید با سیاست توسعهای ایران با لحاظ موقعیت ژئواستراتژیک و همچنین موقعیت تارخ تمدنی ایران است. ایرانیان زمانی که میخواهند از مزیتهای نسبی و رقابتی خود در جهان یاد کنند، اغلب از چهار راه جهان بودنِ ایران یاد میکنند. و وقتی که میخواهند از افتخارات تاریخی خود را به رخ دیگران بکشند، ایران راستون فقرات راه ابریشم معرفی میکنند. اگر این دو ویژگی، درست باشد که درست است، بنابراین، استراتژی توسعه ایران تنها میتواند تجارت به مفهوم عام امروزین آن باشد. این بدین معنی است که استراتژی امنیتی ایران باید ضامن تحقق استراتژِی توسعهی ایران بر بینان تجارت و اقتصاد آزاد در مقیاس بینالمللی تحقق باشد. با تکیه بر این مفروضات، استراتژی متکی بر تهدید دیگران اساسا با بنیادِ ایدهی ایران[68] در مغایرت کلی است. کشوری که در چهارراه جهان است ماموریت بینالمللی آن حفظ امنیت این چهارراه و روانی حرکت آزاد با کمترین مانع در آن است. این کشور باید به همگان اطمینان دهد که این چهارراه همواره امن برای گذر همگان است. هرگونه تهدید موجب ایجاد نگرانی و عکسالعمل دیگران خواهد بود. همچنین، ستون فقرات بودن راهِ ابریشم نیز موید این مطلب است که سیاست توسعهی ایران تنها میتواند تجارت آزاد باشد. تجارت آزاد یعنی فراهمآوری حسِّ اطمینان برای همهی ذینفعان جهانی است. هرگونه حسِّ عدمِ اطمینان مغایرت کلی با اصل تجارت آزاد دارد.
نکتهی آخر اینکه جمهوری اسلامی هنوز مردد است که خود را در چارچوب یک جریان انقلابیبه جهان معرفی میکند یا یک دولت-ملت. بیگمان این یکی از سیاستهایی است که به تصویرسازی تهدیدآمیز از ایران در ذهن دیگران بسیار کمک میکند و موجب ظهور و بروز سیاستهای متعارض و متضاد از سوی ایران میشود. تا حدی که موجب عدم قطعیت کلی حتی در ذهن فعالان اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ایران نیز میگردد. آشکار است که رفتار سیاسی یک گروه مبارز، ایدئولوژیک و آزادیبخش با رفتار سیاسی یک دولت بهرسمیت شناخته شده توسط سایر دولتها که در چارچوب روابط بینالملل کنش دارد، زمین تا آسمان متفاوت است. فراتر آنکه ایران میراثدار یک تمدن است و نباید خود را به یک گروه و یا جریان مبارز تنزل دهد. بلکه باید ظرفیت پذیرش گروههای متنوع را در درون خود داشته باشد. این بزرگترین ویژگی استراتژی امنیتی مبتنی بر کنش در درون یک حوزهی تمدنی است. تنزل به یک جریان مبارزه هرچند بهظاهر بسیار شورانگیز است لیکن، بزرگترین مایه تهدید امنیت ملی ایران است. بههرروی، بازی همزمان در دو زمین نه تنها امکانپذیر نیست که بر آسیبپذیری ایران بهشدت اثر گذشتهاست. این نیز جایی است که ایران نیاز به تغییر انگارهی کلی دارد.
بههرروی، ابتکار صلح هرمز و تقریبا تمامی طرحهای امنیّتی جمعی کشورهای حاشیه خلیج فارس پیشنهادی از سوی ایران با شکست مواجه شدهاند. مهم فهم دلیل شکست این پیشنهادها است. این قلم بر این است که این شکستها چهار دلیل عمده داشتهاند:
1- عدم اعتماد کشورهای حاشیهی خلیج فارس به توانایی ذاتی خود و به یکدیگر،
2- اصرار ایران به برقراری یک نظام امنیّت دستهجمعی در منطقه بدون لحاظ شرایط حضور امریکا و اتحادیه اروپا و یا به عبارت دیگر بدون در نظر گرفتن نحوهی تعامل با حضور منطقهای ناتو در عمل امکانپذیر نیست،
3- سیاست امنیّتیسازی اسرائیل که بهطور دائم در قالب شیعههراسی و ایرانهراسی در منطقه و با سوء استفاده از اشتباههای استراتژیک ایران صورتبندی، تبلیغ و پی گرفته شده و منجر جبههگیریهای منطقهای متفاوت علیه ایران میگردد.
4- فرهنگ استراتژیک سیاسی ایران که بر خلاف موقعیت ژئواستراتژِی و تمدنی ایران مبتنی بر کنش انفرادی به جای جمعی، تکیه بر تهدید بهجای همکاری و نهایتا بیتصمیمی در میان هویت دولتی و یا مبارزهی آزادیبخشی خود است.
البته دلیلهای فرعی دیگری چون تنوع قومی و درگیریهای هویتی، رویکردهای ایدئولوژیک متباین و مزمن، نوپا بودن و تاریخی نبودن بسیاری از کشورهای منطقه، تنهایی استراتژیک ایرانیان، نقشهای مخرب و رقابتی دیگر قدرتهای منطقهای یعنی عراق، عربستان سعودی و فراتر ترکیه و مصر و قدرتها فرامنطقهای چون روسیه و از این دست را نیز میتوان شمرد.
در چنین فضایی، اتکا به نیروی خارجی نخستین و مطمئنترین گزینهای است که برخی از کشورهای منطقه به آن دست مییازند. بر اساس گزارش منابع دیپلماتیک آمریکایی، در اولین دورهی ریاست جمهوری احمدینژاد، ملک عبدالله مکرّرا ایالات متحده را به حمله نظامی علیه ایران و «قطع سر مار» ترغیب میکرد[69]. مکاتبات طبقهبندی شدهی میان سفارت امریکا در ریاض و واشنگتن میدهد که سعودیها از نفوذ رو به افزایش ایرانِ شیعه در منطقه و بهخصوص در عراق بیمناک بودند. این در حالی است که با هدایت همین پادشاه بستهی روابط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و امنیّتی ایران و عربستان سعودی در نیمهی دههی 1990 به امضای طرفین رسید. این نشان میدهد که تنها نباید بر دشمنیها تکیه کرد. رفتار دیگران از رفتار ایران نیز متاثر است. نمونههای همکاری نیز در سابقههای روابط قابل مشاهده است. دشمنیها و دوستیها دائمی نیستند و بسته به شرایط تغییر میکنند. بنابراین، باید فهم دقیقتری از همکاریها، رقابتها و دشمنیها داشت. حسین موسویان از دیدار خود با فهد در سال 1992 نکتهای را از او نقل قول میکند که برای فهم این رفتارها حائز اهمیت است. او میگوید که فهد گفت: "آقای سفیر! امنیّت منطقه متکی به سه قدرت منطقهای یعنی ایران، عراق و عربستان است. ما از وضعیت عراق بسیار ناامید هستیم و با این وضعیت نمیتوانیم رابطهای سهجانبه داشتهباشیم. اما خوشحالیم که روابط دوجانبه بین ریاض و تهران ایجاد شده و دعا میکنیم زمانی برسد که عراق بتواند به ما بپیوندند".
مطلب بالا نشان میدهد که تمرکز امنیّتی عربستان بر مهار رقیب از رهگذر ایجاد تعادل میان سه قدرت ایران، عراق و عربستان سعودی است و هرگاه ببیند که یک قدرت در حال فزونییافتن است احساس ناامنی میکند. به گفتهی گری سیک (1994) عربستان سعودی در خلال سه سال اول جنگ ایران و عراق 35.9 میلیارد دلار سرمایهگذاری تسلیحاتی کردهاست. و پس از آن نیز با هزینهکرد سالانه 5 میلیارد دلار ادامه دادهاست. در سال 2003 نیز با اشغال عراق توسط امریکا، قدرت گرفتن نیروهای شیعهی مخالف صدام در عراق بههمراه حضور فعال ایران در صحنهی عراق و ایفای نقش موثر در سازماندهی گروههای مخالف صدام و نفوذ در صحنهی سیاسی عراق، بههمراه بیتدبیریهای گسترده احمدینژاد، عربستان سعودی احساس خطر میکند و به دامن اسرائیل و امریکا پناه میبرد. با این وجود این فرضیه نمیتواند علت تامهی عدم شکلگیری نظام همکاری امنیّتی منطقه باشد.
منطقهی خلیج فارس محل تقاطع منافع کشورهای منطقه و قدرتهای فرامنطقهای است. چهار راه جهان است. چه در دوران جنگ سرد و چه در وضع موجود که ائتلافها و همکاریهای استراتژیک میان کشورها سیّالیّت بیشتری دارد، قدرتهای بزرگ در منطقه دارای منافع مشخص بوده و هستند. منطقه افزون بر موقعیت جغرافیاییِ و کریدورهای حملونقلی هوایی، زمینی و دریایی آن که شرق و غرب و شمال و جنوب عالم را بههم پیوند میدهد، بخش عمدهی منابع انرژی جهان را در خود جای دادهاست. از اینرو، قدرتهای بزرگ نمیتوانند نسبت به سرنوشت آن بیتفاوت باشند. بهنظر میرسد تاکید رییسجمهور روحانی بههنگام ارائهی طرح ابتکار صلح هرمز در مجمع عمومی سازمان ملل مبنی بر اینکه امریکا همسایه ما نیست و نباید در امنیّت منطقه مداخله داشتهباشد، از منطق سیاست واقعگرایی، نه تنها تاکیدی غیرواقعی که مخرب هم بودهاست. بهنظر میرسد که ایران باوجود تجربهی چندبارهی شکست پیشنهادهای خود که مبتنی بر نادیدهگرفتن امریکا و سایر قدرتهای فرامنطقهای بودهاند هنوز آمادگی ندارد که علت شکست را بپذیرد. لذا، ضمن پذیرش هزینههای گزاف شکستهای پیدرپی را تجربه میکند. بههرروی، لحاظ نکردن حضور قدرتهای فرامنطقهای بهویژه ناتو در طرحهای امنیّتی پیشنهادی ایران یکی از دلیلهای عمدهی شکست آنها است. این بدین معنی نیست که ایران میبایست از ناتو دعوت به همکاری میکرد. لیکن بدین معنی هست که ایران میبایست این موضوع را درک میکرد که با توجه به عضویت ترکیه در ناتو، این سازمان در همسایگی ایران قرار دارد و نادیده گرفتن آن مشکلی را حل نمیکرد.
همچنانکه در بحثهای پیشین گفتهشد، وضعیت کشورهای منطقه بهگونهای است که امنیّت خود را ذیل امنیّت امریکا و غرب تعریف میکنند. تفکیک میان امنیّت منطقه و امنیّت اروپا و امنیت منافع امریکا موضوعی است که نه برای کشورهای منطقه قابل قبول و نه از سوی اروپا و امریکا پذیرفتهشدنی است. موسویان (1402) در این ارتباط به نظر یک مقام ارشد عمانی اشاره میکند و میگوید: "ما همیشه میدانستیم که برنامههای شورای همکاری خلیج فارس برای همگرایی قابل دستیابی نیست. زیرا ما همسایگان خود را میشناسیم و میدانیم تا چه حد غیر قابل پیشبینی هستند. بههرروی، آنچه امنیّت آنها را تحت تاثیر قرار داده روابط آنها با ایالات متحده است". آنان در پی ترتیباتی همانند ناتو هستند. به نظر میرسد که بر اساس درخواست کشورهای عربی، دولت ترامپ یک پیمان امنیّت جمعی را تحت عنوان اتحاد استراتژیک خاورمیانه (MESA) پیشنهاد کرد. این طرح متشکل از شش کشور عضو شورای همکاری خلیج فارس به اضافهی مصر و اردن بود و عنوان ناتوی عربی را نیز با خود برای مقابله با ایران به یدک میکشید[70].
اتکای کشورهای منطقه به ایالات متحده بسیار آشکار است. در همین ارتباط ماکس فیشر[71]خبرنگار بینالملل نیویورک تایمز میگوید که: "عربستان سعودی و دیگر کشورهای عربی خلیج فارس صریحا آرزوی هژمونی آمریکا را در منطقه دارند. زیرا، این امر منافع آنها را تامین و به حفظ حکومت آنها در داخل و نفوذ آنها در خارج از کشور کمک میکند. برای کشورهای خلیج فارس، این مساله استراتژیک و بخش مهم منافع ملّیشان است". جالب آنکه امریکا سیاست همکاری چند جانبه را ترجیح میدهد. لیکن، کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس بهدلیل عدم اطمینان به خود و به یکدیگر و یا رقابتهای درونی که دارند، تمایل به داشتن ارتباطات دوجانبه با امریکا هستند. عدم تعادل بین اندازهی کشورها نیز مسالهای است که باید بدان توجه شود. موسویان میگوید: "این تزلزل در همکاریهای امنیّتی چندجانبه ریشه در ترسی اولیه دارد که کشورهای کوچکتر عضو [حتی] از سلطهی عربستان سعودی دارند و اینکه چگونه یک سیاست دفاعی متحد میتواند به تحکیم آن کمک کند".
بهنظر میرسد که کشورهای حاشیهی جنوبی خلیج فارس از سایه برادرهای بزرگتر در منطقه در هراسند. در بارهی هراس آنان از عربستان توضیح دادهشد. البته هراسشان از ایران قدری قدیمیتر است و بهدوران پهلوی یا پیش از آن و فرهنگ استراتژیک دفاعی ایران مبنی بر تهدید بازمیگردد. موقعیت ژئواستراتژیک و ژئوپلیتیک برتر ایران در خاورمیانه، سبب شدهاست که کشورهای منطقه هرگونه اتحادی با آن را به حمل بر ضرورت پذیرش تسلط عملّیاش بر منطقه تحویل کنند. همین نگاه در بارهی ترکیه نیز با توجه به تاریخِ نزدیکِ امپراتوری عثمانی وجود دارد. ترکیهی جدید نیز با برآمدن رجب طیب اردوغان و رویکرد اخوانی او برای کشورهای منطقه چندان دلچسب نیست و متضمن تهدید است. به گفتهی نایف الرضوان (2018) حرکت اخوان المسلیمن در ابتدا فرهنگی و صلحآمیز بود. لیکن بعدها تبدیل به حرکتی انقلابی و فراملی و مایهی تهدید حاکمیت کشورهای منطقه شد. این عاملها در غیاب استراتژی ژرف و روشن از سوی ایران در معامله با همسایگان و سیاستهای زیگزاگی ترکیه، دستاویزهای مناسبی برای اسرائیل در جهت پیشبرد اهداف امنیّتیسازیاش شدهاند.
اخیرا در ایران از سیاست نگاه به شرق یاد میشود. لیکن این سیاست در عمل هیچ کمکی به نظم امنیّتی منطقه نکرده و هیچ سطحی از امنیّت را برای ایران تضمین نمیکند. از سال 2015 به این سو با حضور نظامی روسیه در سوریه شاهد ورود مجدد روسیه به سیاست خاورمیانه بودیم. هدفهای روسیه از ورود مجدد به خاورمیانه یکی محدود سازی و کنترل حرکتهای جهادی مسلمانان در روسیه است. میدانیم که 12% جمعیت روسیه را مسلمانان در نه جمهوری تابع آن تشکیل میدهند. با توجه به استراتژی چکِ اول پوتین، این حضور برای در نطفه خفهکردن هر حرکتی در آنها از رهگذر اتحادهای ژئوپلیتیکی ضروری بود. فراتر آنکه همکاری با کشورهای حوزهی خلیج فارس در حوزهی قیمتگذاری انرژی، جلب سرمایهی آنان به روسیه و فروش تسلیحات روسی به آنان روسیه را بر آن میدارد تا بهطور متوسط در منطقه حضور یابد. جالب است که توجه شود که تنها در سال 2015 به میزان %36 تسلیحات روسی به منطقهی خاورمیانه و شمال افریقا فروخته شدهاست.
البته رابطهی روسیه و اسرائیل به زمان اتحاد جماهیر شوروی باز میگردد. زبان روسی سومین زبان پُرتکلم در اسرائیل پس از عبری و عربی است. از همین رو پویتن در جلسهای که با نمایندگان ادیان، اقلیتهای قومی و سازمانهای فرهنگی و عموی در روسیه داشت در پاسخ به میخائیل کلنوف دبیر کل کنگرهی یهودیان اورآسیا گفت، اسرائیل برای روسیه کشور ویژهای است. فراتر آنکه با توجه به بیش از 1.5میلیون اسرائیلی روستبار او آن را در زمرهی کشورهای روسی زبان بهشمار میآورد[72]. پوتین شاید تنها رهبری باشد که همزمان با رهبر جمهوری اسلامی ایران، بنسلمان در عربستان، رجب طیب اردوغان در ترکیه، نتانیاهو در اسرائیل و بشار اسد در سوریه ملاقات و گفتگو کرده و ارتباطات خود را حفظ کردهاست. او در پی این است که در وضعیت پُرتنش و ناپایدار منطقه خلیج فارس و شمال افریقا قدرت مانور و تحرکی در میان تمام کشورهای متخاصم و متنازع داشته باشد و از این رهگذر موقعیت ژئوپلیتیکی خود را تثبیت کند. همین وضعیت مایهی آن شدهاست که عمق نفوذ آن در کشورهای منطقه کاهش یابد، لیکن در حد میانه بازیگری فعال باشد و از این بازیگری حداکثر بهره را ببرد.
به وصف مطالب پیشگفاته باید توجه داشت که واقعیّت آن است که دوران دوقطبی شرق و غرب گذشته است و آن ترتیبها دیگر کارگر نیست. هرچند کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس رابطهی بسیار پویا و خوبی با چین و روسیه دارند. لیکن، باید توجه داشته باشیم که ماهیت این روابط بیشتر اقتصادی، سیاسی و تا حدودی در جهت تامین برخی سلاحهای دفاعی مورد درخواست آنان است. و استراتژیک نیست. افزون بر این کشورهای منطقه از این ارتباط در منطق خود برای چانهزنی با امریکا و تنظیم ارتباطات خود سود میجویند و گرنه اتکای امنیّتی آنان همچنان بر امریکا و اخیرا پیمان صلح ابراهیم است. این پیمان ترتیب امنیّتی دو سطحی منطقهای و جهانی است. و یا به عبارت دیگر هم امنیّت افقی در سطح کشورهای منطقه را از رهگذر عادیسازی روابط با اسرائیل تامین میکند و هم در سلسله مراتب نظم جهانی تعریف میشود.
6- چارچوب نظام همکاری و امنیّت منطقهای پیشنهادی خلیج فارس
با توجه به بحثهای پیشگفته در این بخش چارچوب کلی نظام همکاری و امنیّت منطقهای پیشنهادی برای هشت کشور حوزهی خلیج فارس ارائه میگردد. البته این چارچوب بسیار ابتدایی و خام است. و برای آنکه تبدیل به یک دستور کار منطقهای و جهانی شود، نیاز به رایزنیهای فراوان دارد. از منظر سلبی، شکستن چرخهی باطل سیاست امنیّتیسازی اسرائیل به عنوان یک اصل پایه در تمام مراحل طرح مد نظر قرار گرفتهاست. و اینکه بنیانگذاری امنیّت منطقه بر یک رژیم آپارتایدی پایدار نخواهد بود. همچنین، اینکه چنین ترتیبی اخلاقی نیست و از نظر افکار عمومی جهان مورد پذیرش نمیباشد. از نگاه ایجابی، ایفای نقش مثبت در امنیت منطقهای و بینالمللی از رهگذار فرایند اعتمادسازی میان بازیگران منطقهای و جهانی و همچنین مشارکت جمعی آنان بر مبنای اصل همهشمولی (Inclusion) ذینفعان و پرهیز از بیروناندازی (Exclusion) آنان شالودهی طرح را شکل میدهند. در این بستر، ابتدا اصولی که از مجموعه بحثهای پیشگفته قابل استنتاج است شمرده و سپس به چارچوبِ عملّیاتی طرح پرداخته میشود.
6.1- اصول طرح پیشنهادی
در بحث اصول طرح پیشنهادی اهداف طرح و دامنه و ابعاد جغرافیایی آن مورد توجه قرار میگیرد. ارزشهای اخلاقی و انسانی و همچنین فرهنگ ملّتهای منطقه و حفاظت از میراث تمدنی اسلامی و ایرانی و عنصر زمان و امروزیبودن مفروضهای بنیادینی هستند که در پسزمینهی طرح در همهجا حضور دارند. طرح بر مبنای نگاه واقعگرایانه بنیان یافته و امکانپذیر بودن طرح بهعنوان یک اصل مورد توجه قرار گرفتهاست. طرح پیشنهادی خلاقانه و در عینِحال ساختارشکنانه است. شاید تا حدودی با تخیل مثبت نیز همراه باشد. البته این نگاه بسیار مناقشهامیز است. این قلم نیز هیچ اصراری بر درستی کامل آن ندارد. لیکن، به قول شومپیتر زمان تخریب خلاق فرا رسیده است و باید به مسائلی فکر کرد که تا کنون در محدودهی تابو بودهاند. در این بستر، اصول این طرح عبارتند از:
6.1.1- هدف طرح: امنیّت، توسعه و رفاه ملّتهای عضو
هدف اصلی این طرح تامین امنیّت پایدار منطقه بهعنوان شرط لازم برای دستیابی به استقلال، توسعهی و رفاه ملّتهای عضو با لحاظ تغییر زمان و زمانه و تغییر سبک زندگی مردمان و توسعه و رشد سریع فناوریهای نوین است. در یک نگاه تاریخی و از سکوی قدرتهای بزرگ، هدف از تامین امنیّت منطقه دسترسی امن و پایدار آنان به منابع انرژی منطقه با قیمت قابل قبول است. در نگاه ذینفعان مقتدرِ خارجی، استقلال، ثبات، توسعه و رفاه ملّتهای عضو ضرورتا در سلسلهمراتب اهداف نظام امنیّتی منطقه قرار نمیگیرند. لیکن، دلیلی هم برای مخالفت با آن ندارند. در برابر، چشمانداز امنیّت برای برخی حاکمان کشورهای منطقه بهطور کامل متفاوت است. آنان در پی تامین شرایط پایداری حکومتهای خود میباشند. در ادامهی واکاوی چشماندازهای مختلف، از منظر کفِ خیابان میتوان برخی دورنماهای دیگر را نیز شناسایی کرد. این چشماندازها بهطور عمده تحت عنوان جبههی مقاومت و یا جریان مبارزه با امپریالیسم ترسیم میشوند که اغلب متکی بر نگاههای ایدئولوژیک اعم از دینی و غیر دینی هستند. در این گروه از چشماندازها، مقاومت هدف مقدمی بر توسعه و رفاه است. گوناگونی هدفها نشانگر آن است که ملّتها و جریانهای ذینفع در منطقه چشماندازهای متفاوتی از امنیّت دارند. بنابراین، هدفگذاری درست از طرح امنیّت منطقه بنیادیترین مسالهای است که باید مورد توجه قرار گیرد.
نکتهی مهم دیگری که در هدفگذاری طرح امنیّت منطقه باید مورد توجه قرار گیرد، تحولی است که در نهاد و همچنین نوع، ابعاد و لایههای شبکههای ارتباط انسانی در جامعههای بشری در چنددههی اخیر رخ دادهاست میباشد. با توجه به تحولهای فناوری بهویژه انقلاب اطلاعات و ارتباطات در جهان، بسیاری از چشماندازهای پیشگفته تا حد زیادی مطلوبیت عمومی خود را در افکار عمومی ملّتهای منطقه از دست داده، یا کمرمق شده و یا دستِکم تعریف و کارکرد متفاوتی پیدا کردهاند. در جهان شبکهایِ نو، جریان نوسازی، توسعه و رفاه نسبت به جریانهای ایدئولوژیک هواداران بیشتری یافته است. توجه به عنصر زمان به معنی فهم دقیق این تغییر است. منظور از زمان[73]در اینجا نوعی هستیشناسی تاریخی است. هستیای که با سطح دانش بشری، فهم عمومی از پدیدارها، و توان تحلیل آنها و اثر آن بر نظام تصمیمسازی و تصمیمگیری در حوزهی خصوصی و عمومی افراد و جامعهها ارتباط برقرار میکند. بیتوجهی به عنصر زمان به معنای ذکرشده سبب میشود که هرسخنی که گفته شود در بیرون از تاریخ تلقی و بی ارزش گردد.
کاربست اصل زمان بدین معنی است که هر چارچوبی که برای امنیّت منطقه پیشنهاد شود، نباید با اصل توسعه و رفاه ملّی و همراهی با رشد فناوریهای نوین در تقابل قرار گیرد. وگرنه با مقاومت و بیتوجهی ملّتهای منطقه مواجه خواهد شد. بهعبارت دیگر، نگاه واقعگرایانه از یکسوی بر نگاه هنجاری تقدم پیدا کرده و از سوی دیگر، نمیتوان محدودهی گروه ذینفعان را محدود ساخت و در برابر افکار عمومی قرار گرفت. در تقابل افکار عمومی و قدرتهای فیزیکی مسلط، در نهایت افکار عمومی پیروز هستند. لازم به تاکید است که این بنیان نظری، هیچگاه بهمعنی حذف و یا رویگردانی کامل از ارزشها و رویکردهای هنجاری نیست. مهم توان بازتعریف آنها و ساختاریابی جدید جامعه در زمانِ امروز است.
جریان حاکمان جوان منطقهی خلیج فارس، در یک رویکرد افراطی، هدف نوسازی را به قیمت از کفدادن استقلال برجسته ساختند و در کوتاه مدت نیز تا حدی زیادی توانستند هوادار جلب کنند. جریان عادیسازی روابط با اسرائیل بهظاهر بهراحتی در حال پیشرفت بود. این جریان این رویکرد را تحت عنوان ویژگی معاصر بودن انجام دادند. لیکن، بعدها معلوم گشت که آنان از فرایند بازتعریف نهادی و ساختاریابی جامعههای خود غافل بودهاند و در یک حرکت مکانیکی در پی مدرنیزاسوین سریع بودهاند. جریان 7 اکتبر 2023 در غزه نشان داد که امنیّت بدون جامعهی باثبات پایدار نیست. افکار عمومی جهان، سیاست تداوم اشغال و آپارتاید اسرائیلی را نپذیرفت. مجموعهی تحولها نشان میدهد که هدف از طرح امنیّت منطقه باید لغو آپارتاید اسرائیل، تامین استقلال، توسعه و رفاه ملّتهای منطقه در یک چارچوب تحول نهادی و ساختاری باشد و هیچکدام نباید در پای دیگری قربانی شوند.
6.1.2- شمول جهانی
واقعیّت این است که تمام ملل جهان به دلیل قرارگیری سهم قابل توجهی از منابع انرژی در این منطقه در آن ذینفع هستند و نمیتوان به آنان گفت که شما همسایهی ما نیستید، پس حق مطالبهی امنیّت انرژی ندارید. فراتر آنکه در عصر جهانیشدن، با توجه به توسعه و گسترش شبکههای گوناگون و چندلایهی ارتباطات جهانی به هر گوشهای از جهان و عمق نفوذ آن در سرنوشت، سبک و کیفیت زندگی مردمان در سراسر گیتی و جریان پرسرعت دانش، نمادها، کالا، پول و افراد در درون آنها، امکان اعمال سیاستهای منطقهای مستقلِ از شبکههای جهانی امری غیری ممکن گشتهاست. حتی اگر در موردی، قدرتهای جهانی به مداخله در امری بیمیل باشند، هزینهی فرصتی که این شبکهها برای عاملهای محلی و منطقهای ایجاد میکنند، سبب میشود که اینان از قدرتهای فرامنطقهای برای ورود و مداخله دعوت بهعمل آورند. دعوت کشورهای منطقهی خلیج فارس از قدرتهای بزرگ و بستن قرادادهای امنیّتی دوجانبه و چند جانبه شاهدی بر این واقعیّت است.
بههرروی، در منطقهی خلیج فارس بر مبنای این رویکرد و با توجه به سیّالیّت قدرت در وضعیت موجود جهان، تمام قدرتهای منطقهای و جهانی باید از نظام امنیّتی منطقه بهروش معقول و با احترام به استقلال و حاکمیت ملّی کشورهای منطقه و رعایت اصل عدم مداخله بهرهمند شوند. بنابراین، نظم امنیّتی منطقه باید جهانشمول باشد و نباید هیچیک از ملّتهای دیگر را تهدید کند. تجربهی مذاکرات برجام که تمام قدرتهای برتر جهان در کنار اتحادیه اروپا و سازمان ملل در آن حضور فعال داشتند، جای یادگیری فراوان دارد. بیگمان، اگر تمام قدرتها بهطور مستقیم و یا غیرِمستقیم در جریان مذاکره نبودند و اگر افکار عمومی بهطور گستردهای نسبت به نتیجه مذاکرات متقاعد نشدهبود و نتیجهی مذاکرات در قالب قطعنامهی 2231 شورای امنیّت سازمان ملل رسمیت بینالمللی پیدا نمیکرد، مشروعیت و اثر لازم برای پایانبخشی به خطر جنگ را پیدا نمیکرد.
6.1.3- پذیرش تفاوت میان منافع و رفتارهای بینالمللی قدرتهای بزرگ جهان
هرچند بسیاری در شرقِ جهان غرب را موجودیتی یکپارچه میپنداریم، لیکن بهواقع اینگونه نیست. همچنانکه شرق هویتی یکپارچه ندارد. اتحادیه اروپا و سایر کشورهای غربی دارای فرهنگ سیاسی، هنجارها و ارزشهای اخلاقی متفاوت و مشخصا متفاوت از امریکا، روسیه و چین هستند. هرچند، روابط بینالملل مبتنی بر روابط میان قدرت است، نهادها، هنجارها و افکار عمومی نیز بیاثر نیستند. اروپائیان دستِکم مدعیاند که مبدع بسیاری از هنجارها و ارزشهای اخلاقی لیبرال در روابط بینالملل هستند. این بدین معنی نیست که سیاست بینالملل در کشورهای اروپایی بر مبنای ارزشهای اخلاقی استوار است و قدرت نقش نخست را ندارد. لیکن، بدین معنی هست که برای اعمال قدرت رعایت جنبههای هنجاری تا حدودی مورد توجه است. و در نهایت قدرت باید به افکار عمومی پاسخگو باشد. در همین مسالهی اخیر غزه دیدیم که اتحادیه اروپا در گام نخست در صدد بود که تمامقد در کنار اسرائیل قرار گیرد. لیکن خیلی زود این اتحاد شکست و صداهای مخالفت از مسئول سیاست خارجی اتحادیه و نخست وزیران ایرلند، نروژ، اسپانیا و بلژیک بلند شد. امانوئل مکرون نیز که متحد سرسخت اسرائیل است نیز مجبور شد که در دو جبهه بازی کند و نشستهایی برای رعایت حال فلسطینیان برگزار نماید.
تظاهراتهای پرشمار و مکرر در اروپا نشان از حساسیت نسبی مردمان در اروپا به هنجارهای انسانی و تابعیت نسبی اتحادیه از افکار عمومی در این قاره دارد. بههرروی، مخالفت پلیس انگلستان با دولت این کشور در صدور مجوز برای راهپیماییها پرتعداد و تکرار هفتگی آن نشان دیگری از سنت حضور افکار عمومی در سیاستگذاریهای ملّی کشورهای اروپایی دارد. درست است که اتحادیه اروپا از حیث قدرت نظامی در برابر قطبهای قدرتی چون امریکا، چین و روسیه بسیار ضعیف است. و در نظام بینالملل نیز دولتها وقتی توان عرضِ اندام دارند که از قدرت نظامی مستقل و قابل رقابت برخوردار باشند. و اینکه اتحادیه اروپا از حیث قدرت دفاعی وابسته به ناتو با رهبری امریکا است. بنابراین، ظرفیت اقدام نظامی مستقل از امریکا را ندارد. با این وجود، اروپا به دلیل هویت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و بهویژه فرهنگی از ظرفیت بالای هنجارسازی، شکلدهی افکار عمومی در سطح جهان، تسهیل ارتباطات و اثرگذاری در فرایندهای مذاکرات بینالملل و شکلگیری توافقها و اجماعهای نسبتا گسترده نقش بیبدیلی دارد.
شهرام چوبین در این ارتباط به یک تفاوت معنیدار میان منافع اروپا در منطقه خلیج فارس و منا با منافع امریکا یاد میکند که باید مورد توجه قرار گیرد. او میگوید که منافع اروپا و خاورمیانه به یکدیگر بهنحوی گره خوردهاست که یکی شدهاست. اگر ترکیه به عضویت اتحادیه اروپا درآید، اروپا با سوریه، عراق و ایران هممرز میشود. شمال افریقا و خاورمیانه برای اروپا مانند مکزیک برای امریکا در مرزهای جنوبیاش است. امریکا خیلی منافع کمتری در قیاس با اروپا خاورمیانه دارد. منافع آن بیشتر متاثر از حوزهی اقتصاد انرژی است. روابطش با کشورهای خلیج فارس بیش از انکه استراتژیک باشد مبتنی بر مبادلات اقتصادی است. حال آنکه روابط اروپا با این منطقه استراتژیک است. نمونهاش مهاجرت و پناهندگی میلیونها سوری در جریان ناآرامیهای اخیر به اروپا است. این در حالی است که امریکا از این پیامد در امان بود. 40 میلیون مسلمان در اروپا زندگی میکنند. لذا، تقریبا هر مسالهای که در خاورمیانه رخ میدهد اعم از جهاد اسلامی، فلسطین، حرکتهای ضد یهودی و یا ضد صهیونیزم بلافاصله در اروپا انعکاس دارند و تبدیل به مسالههای سیاسی کشورهای اروپایی میشوند. در واقع اینها مسالههای محلی کشورهای اروپایی هستند تا مسالههای بیرونی. در حالیکه هرگز چنین وضعیتی برای امریکا مصداق ندارد. او معتقد است که حتی در مورد برنامهی هستهای ایران، اروپائیان نگاه متفاوتی با امریکا داشتند. افزایش سطح تنش برای امریکا در درجهی دوم اهمیت قرار دارد. حال آنکه برای اروپا از اهمیت بیشتری برخوردار است[74].
در فضای پیشگفته، یکی از بزرگترین اشتباههایی که جمهوری اسلامی بههنگام خروج امریکا از برجام در سال 1398 مرتکب شد این بود که رودرروی اروپا قرار گرفت و این دقیقا بازی در زمین امریکا بود. با توجه به اینکه سیاست کلی ایران مبتنی بر وفای به عهد بود. در همان لحظهی خروج امریکا ایران میبایست اعلام میکرد که ایران در برجام باقی و به عهد خود پایبند است و در کنار اروپا باقی میماند. دقیقا همان موضعی که خانم موگرینی مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا گرفت[75]. لیکن، متاسفانه ایران گفت که ما دو هفته فرصت میخواهیم که بیندیشیم و سپس موضعگیری کنیم. حال آنکه ترامپ ماهها قبل، از خروج خود از برجام خبر دادهبود و نیاز به خرید زمان نبود. افزون بر این، ایران اروپا را در مقام پاسخگویی در برابر رفتار امریکا قرار داد. حال آنکه ایران میبایست در کنار اروپا در برابر امریکا قرار میگرفت و بین این دو تفاوت و تمایز قائل میشد. یکسانانگاری میان امریکا و اتحادیه اروپا بزرگترین اشتباه ایران در این دوره بود. اهداف امریکا، اتحادیه اروپا، روسیه و چین از امنیّت منطقه خلیج فارس متفاوت است. همچنانکه پیامدهای ناامنی در منطقه برای آنها نیز متفاوت است. این ما را بر آن میدارد که از یک سوی، آنان را یکپارچه ندانیم و از سوی دیگر، با توجه به این تفاوت هم از مشارکت همهی آنان سود ببریم و هم از رقابت آنان در فرایند دستیابی به نظام امنیّتی و مراقبت از آن بهرهمند شویم.
6.1.4- تعریف منطقه و امنیّت جمعی آن
در حال حاضر تعریفهای مختلفی از منطقه در کشورهای پیرامون ایران وجود دارد. منطقهی خلیج فارس شامل شش کشور عضو خلیج فارس به اضافهی ایران و عراق محدودترین و مستقیمترین منطقهای است که امنیّت ایران را تحت تاثیر قرار میدهد. اهمیت این منطقه از حیث تامین منابع انرژی نفت در جهان است. بسته به اهداف و کارکردهای متفاوت، منطقههای دیگری نیز در پیرامون ایران تعریف شدهاند؛ از جمله منطقهی غرب آسیا، منطقهی منا، منطقهای مناپ و منطقهی منات. منطقهی غرب آسیا شامل کشورهای منطقه خلیج فارس به اضافهی ترکیه، یمن، سوریه، اردن، فلسطین، لبنان، اسرائیل، قبرس، جمهوری آذربایجان، ارمنستان، گرجستان و مصر میشود. البته چون بخشی از سرزمین ترکیه در اروپا و بخشی از سرزمین مصر در افریقا است، از حیث جغرافیایی بخشی از این دو کشور در منطقهی غرب آسیا قرار میگیرند. منطقه منا شامل سرجمع کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا است. این منطقه دارای 60درصد منابع نفتی و 45درصد منابع گازی جهان است. اقتصاد این کشورها رابطهی تنگاتنگی با اقتصاد نفت و گاز در جهان دارد. این منطقه همپوشانی فراوانی با منطقهی غرب آسیا دارد. البته، کشورهای مراکش، الجزائر، جیبوتی، سودان، تونس در این منطقه هستند ولی، در منطقه غرب آسیا قرار ندارند. به همین سیاق، کشورهای ترکیه، قبرس، جمهوری آذربایجان، ارمنستان و گرجستان که در غرب آسیا قرار دارند در منطقهی منا نیستند. صندوق بینالمللی پول از منظر اقتصادی و تجاری، منطقهی مناپ را تعریف کرده است که شامل همان کشورهای عضو منطقهی منا بهاضافه افغانستان و پاکستان است. منطقهی منات نیز عبارت از منطقهی منا به اضافهی ترکیه است که از حیث اقتصادی و سیاسی بسیار از هم متاثرند.
همچنانکه پیش از این گفتهشد هنوز هیچ قرارداد امنیّت جمعی منسجمی در منطقههای پیشگفته؛ بهویژه منطقهی خلیج فارس بهنتیجه نرسیده است. تمایل کشورها بیشتر به سوی قراردادهای امنیّتی انفرادی با ابرقدرتها بهویژه امریکا است. همکاریهای جمعی شکلگرفته بیشتر موسمی و متناسب با مسالههای پیشآمده محقق شدهاند. مانند شورای همکاری خلیج فارس که بیشتر در برابر ادراک کشورهای جنوب خلیج فارس در برابر تهدید از سوی ایران گردِ هم آمدهاند. و یا همکاریهای ایران، ترکیه و شوروی در ارتباط با سوریه نوعی همکاری جمعی در برابر خطر داعش و تجزیهی کشورها درگیر بود. با این وجود، بهنظر میرسد که در عصر جهانیشدن اندازهی کالای عمومی امنیّت فراتر از یک کالای ملّی است و تنها از رهگذر همکاریهای منطقهای قابل تحقق است. هرچند کشورهای منطقه در این ارتباط فاقد تجربهی کارآمد و موثر هستند، چارهای جز حرکت به سمت امنیّت جمعی ندارند. توفیق در همکاری جمعی در چنین منطقههایی عمدتا با راهبری کشورهای بزرگ قابل تحقق هستند. همچنانکه در متن به گفتهی ملک فهد اشاره شد، نقش مشترک عربستان سعودی، عراق و ایران در راهبری امنیّت منطقهی خلیج فارس غیر قابل انکار است. بهنظر میرسد که باید از کوچکترین منطقهی بامعنی یعنی خلیج فارس آغاز کرد. بههرروی، سختی و کمسابقگی کار مشترک در منطقه، نباید ما را از این اصل منصرف کند. چون، رقیب آن دائمیشدن تهدید و ناامنی است.
6.1.5- گسترهی دامنهی طرح
با توجه به مزمن شدن مسالههای اختلافی در منطقهی خلیج فارس نباید از بحث پیرامون آنها هراس داشت. بحث نکردن پیرامون نگرانیها و سوءتفاهمهای موجود، آنها را از بین نمیبرد. بهنظر میرسد که باید بیقید و شرط در بارهی صلح پایدار در خلیج فارس گفتگو کرد. این به معنی لزوم توافق در باره تمام مسالهها نیست. بلکه به مفهوم شناسایی ریشهی تمام اختلافها است. آشکار است که در یک گفتوگوی سامانمند و برنامهریزی شده مسالهها طبقهبندی میشوند. آنها که سادهترند و حل آنها فوریتر و مورد اجماع هستند در اولویت قرار میگیرند و آنهایی که زیربناییتر و تاریخیتر هستند در مرحلههای بعدی مینشینند. مهم این است که از بهرسمیت شناسایی مشکلها شانه خالی نشود.
6.2- امنیت منطقهی خلیج فارس بهعنوان برنامه اقدام
بهنظر جامعترین برنامهای که تا کنون برای دستیابی به امنیّت خلیج فارس روی میز قرار گرفته است همان "ابتکار صلح هرمز"است که در سطح منطقهای با یک نگاه واقعگرا و شدنی طراحی شدهبود. مشکل آن در حذف قدرتهای جهانی و روش و سازمان مذاکره بود. بیرون گذاشتن قدرتهای بزرگ از جریان گفتوگو بزرگترین پاشنهآشیل طرح بود و همان همچنانکه در بحثهای پیشین اشاره شد موجب شکست آن گشت. اگر رویارویی امریکا و ایران را پس از پیروزی انقلاب اسلامی کانون تعارضهای موجود در منطقه بدانیم؛ که همینگونه است، تا کنون هر دو طرف به این نتیجه رسیدهاند که امکان حذف یکدیگر را در صحنه امنیّت منطقه و جهان ندارند و باید قدرت یکدیگر را بهرسمیت بشناسند. در این بستر یک نقطهی ظریف و سازنده وجود دارد و آن این است که تمام تعارضهای امریکا و ایران لزوما ساختاری و استراتژیک نیست، بلکه شماری از آنها تاکتیکی و رفتاری است. البته جای بحث این موضوع در این نوشته نیست. لیکن، بهاختصار میتوان به چند همسویی و همکاری استراتژیک امریکا و ایران در دو دههی اخیر در منطقه چون مسالهی افغانستان، عراق و سوریه و جریانهای افراطی چون القاعده و داعش اشاره کرد. هرچند در دو مورد اخیر ابهامهایی در ریشهی امریکایی آنها وجود دارد. این موردها نشان میدهند که در کنار تعارض، منافع مشترک نیز وجود دارد.
یکی دیگر از خطاهای بزرگ دولت روحانی در همین ارتباط زمانی بود که توافق بر سر بازگشت امریکا به برجام با دولت جدید آن؛ بایدن نهایی شد و امضای آن به دولت بعدی ایران واگذار گشت. جوزپ بورل رسما اعلام کرد که متن احیای برجام نهایی شدهاست و آمادهی امضای طرفین است[76]. دولت ایران تا آخرین لحظهای که طبق قانون تصدی کارها را بر عهده داشت دارای مسئولیت و اختیار قانونی بود و به هیچوجه نمیبایست از پذیرش مسئولیت شانه خالی میکرد. من به عنوان کسی که تجربه حضور در دولت ایران را دشتهام این قضاوت را از روی علم و آگاهی بیان میکنم. البته ممکن این امضا مخاطراتی برای اشخاص داشت، لیکن مسئولیت قانونی و اخلاقی آنان حکم میکرد که این مخاطره را بهجان میخریدند. اگر دولت روحانی توافقنامه را امضا کردهبود، با توجه به سیاست ایران مبنی بر وفای به عهد، امکان پشتپا زدن به آن از سوی گروه جدید در قدرت ایران بسیار ضعیف بود و نه تنها امنیّت ایران که امنیّت منطقه امروز در وضعیت بسیار بهتری بود. بهگمان این قلم، طفرهرفتن دولت وقت ایران از امضای توافق جدید برجام دقیقا زیر فشار گروههایی در داخل و اثر فضای روانی امنیّتیسازی اسرائیل صورتگرفت. همان نکتهای که جواد ظریف بهدرستی اخیرا به آن بارها اشاره کرده است. بههرروی، اینک نیز پیشنیاز هرگونه طرح امنیّتی برای منطقهی خلیج فارس همراه با امضای توافقنامهی احیای برجام است.
قاعدتا بازآفرینی برجام و برنامه امنیت خلیج فارس باید دقیقا در دستور کار همان سازمان مذاکرات برجام با اضافهای قرار گیرد. آن اضافه، افزودهشدن نمایندهگان شورای همکاری خلیج فارس، عراق و نمایندهی دبیر کل سازمان ملل به هیات مذاکرهکنندگان است. با این ترکیب مذاکرات از غلتیدن در تعارض بیانتهای رقابت چین، روسیه، اتحادیه اروپا و امریکا و یا عدم حضور ذینفعان اصلی حوزهی خلیج فارس در امان خواهدبود. پذیرش چنین ترکیبی برای مذاکره نشان از عزم جدی ایران برای امنیّت منطقه و توسعهی فرایند اعتمادآفرینی است. پرواضح است که چنین مذاکرهای بسیار زمانبر خواهد بود. لذا، داشتن ارادهی ملّی و صبر و عزم لازمهی پشبرد آن است. بههرروی، با پیوند آن به قطعنامهی 598 امکان رسمیت بخشی بینالمللی به توافقها و تامین پشتوانه سازمان ملل برای آنها فراهم خواهد آمد.
بیگمان این طرحی خام و پیشنویسی بسیار مقدماتی برای دستیابی به امنیّت منطقهی پرچالش خلیج فارس است و نیاز به اظهار نظر فعالان و صاحبنظران است. امید که سبب شود بستری برای گفتگوی سامانمند و سازنده فراهم آید. ایران فرصت طرح اوباما دکترین در سال 2016 که شاید استثناییترین شرایط در چهاردههی اخیر برای تغییر وضعیت تعادل قوا در منطقه بود را به دلیل عدم درک درست تحولهای جهانی از دست داد. فراتر از آن، دولت سیزدهم در عین بیتدبیری و فرصتسوزی بازگشت امریکا به برجام با آمدن بایدن را برباد داد. رییسجمهور منتخب امریکا بهصراحت اعلام کرد که به برجام باز خواهد گشت. دولت دوازدهم و اتحادیهی اروپا نیز تمام تلاش خود را در یک مذاکرات فشرده بهکار بستند. لیکن توافق نهایی امضا نشد و زخم روابط همچنان باز ماند. اینک نیز ممکن است که گفته شود، زمان برای طرح چنین پیشهادی مناسب نیست. شاید هم چنین باشد. با این وجود این قلم بر این باور است که امنیّت و توسعه منطقه و ایران نیازمند بازنگری در انگارههای اولیه و تئوریهای بنیادین است. این نوشته را در این چارچوب باید خواند. چنانچه ذهن خواننده آمادهی تردید در اصولِ حاکم بر انگارههای موجود را نداشته باشد، امکان نزدیک شدن به منطق بهکار رفته در این نوشتار را ندارد. لیکن، در صورت آمادگی برای تجدیدنظرهای بنیادین، امکان واکاوی و نقد کاستیها و یا حتی رد اصول آن فراهم خواهد آمد.
منابع:
[1] https://www.britannica.com/topic/United-Nations-Resolution-181
[2] https://www.britannica.com/topic/Oslo-Accords
[3] منابع فروانی در این باره وجود دارد. از جمله میتوانید به منابع زیر رجوع کنید.
حسین موسویان (1402) ، ساختار جدید امنیت، صلح و همکاری در خلیج فارس، مترجم: منیر السادات میرنظامی، چاپ اول، انتشارات روزنه، تهران.
https://www.arab-reform.net/publication/the-gulf-states-and-israel-after-the-abraham-accords/
[4] https://www.middleeastmonitor.com/20240101-saudi-prince-turki-bin-faisal-says-7-october-events-awakened-the-world/
[5] Gary Sick (1994), “US Interest in Iran and US Iran Policy” in Hooshang Amirahmadi and Eric Hooglund eds. (1994), “US-Iran relations: Areas of Tension and Mutual Interest”, The Middle East Institute, Washington DC.
[6] https://www.un.org/unispal/history2/origins-and-evolution-of-the-palestine-problem/part-i-1917-1947/
[7] ایرج افشار، نامههای لندن از دوران سفارت تقی زاده، 1375، تهران، نشر فروزانفر
[8] https://www.akhbar-rooz.com/221441/1402/08/05/
[9] https://www.vision2030.gov.sa/ar/vision-2030/leadership-message/
[10] https://www.vision2030.gov.sa/media/h4tosn55/ceda-vision-2030-5-year-update-v22.pdf
[11] https://www.timesofisrael.com/final-text-of-jewish-nation-state-bill-set-to-become-law/
[12] https://en.wikipedia.org/wiki/International_recognition_of_Israel
[13] https://www.jewishvirtuallibrary.org/international-recognition-of-israel
[15] https://news.un.org/en/story/2023/12/1144717
[16] https://news.un.org/en/story/2023/12/1144562
[18]با توجه به امنیت اروپا در فاصله طولانی پس از پایان جنگ جهانی دوم تا حمله روسیه به اوکراین، به تدریج عدهای به ضرورت تداوم ناتو تردید کردهبودند.
[19] البته این موضوع سابقهای طولانی دارد و طرحهای گوناگونی تا کنون طرح شده که اغلب با شکست مواجه شدهاند. رجوع کنید به: حسین موسویان (1402) ، ساختار جدید امنیت، صلح و همکاری در خلیج فارس، مترجم: منیر السادات میرنظامی، چاپ اول، انتشارات روزنه، تهران. در این نوشته تلاش خواهد شد که از شکستهای گذشته درس آموخته شود تا احتمال موفقیت طرح پیشنهادی افزایش یابد.
[20] https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%88%D8%B1%D8%B4%D9%84%DB%8C%D9%85
[22] این سخن فاقد هرگونه پشتوانهای علمی و تاریخی است. در رد این نظریه مراجعه کنید به: آرتور کُستلر، خزران، ترجمه محمد علی موحد، چاپ اول، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، تهران، 1361. استاد محمد علی موحد در مقدمه این کتاب میگوید: "کُستلر خود یهودی است و طبعا بر آن نیست که همکیشان خود را دلآزرده سازد. چیزی که هست حقایق تاریخی که وی در این کتاب گرد آورده به روشنی نشان میدهد که تقریبا نهدهم یهودیان اروپا و امریکا از تبار خزرهای ترک میباشند و ربطی به اسباط دوازدگانه بنی اسرائیل و قوم موسی و فلسطین ندارند و تصادفا همین دسته از یهودیانند که با زمینهسازیهای تبلیغات صهیونیستی بهویژه پس از جنگ جهانی دوم از اروپا به فلسطین رفته و اسرائیل را بهوجود آوردهاند. اینک تاریخ بهصراحت و روشنی بر بطلان دعوی موهوم صهیونیستها که خود را فرزندان یعقوب (اسرائیل) و قوم برگزیده خدا قلمداد میکنند گواهی میدهد و بدینگونه مبنای حقوقی و اخلاقی ادعای یهودیان بر ارض موعود و فلسفهی وجودی کشوری بهنام اسرائیل که با توسل به زور و فلدری و خیرهسری خود را بر منطقه تحمیل کردهاست یکسره از میان میرود". همچنین نگاه کنید به:
یهودیان خزری و كنیسه شیطان - اندیشکده مطالعات یهود| Jewish Studies Center (jscenter.ir)
[23] Eric Hobsbawm and Terence Ranger (eds.), The Invention of Tradition (1983)
[24] https://academic-eb-com.proxy.sbu.usi.ch/levels/collegiate/article/neotraditionalism/600984
[25] https://www.persee.fr/doc/cemot_0764-9878_1999_num_28_1_1476
همچنین نگاه کنید:
Ruth Gavison (1999). Jewish and Democratic? A Rejoinder to the "Ethnic Democracy", Israel Studies, Spring, 1999, Vol. 4, No. 1, pp. 44-72, Indiana University Press
[27] Alexander Naraniecki a.naraniecki@deakin.edu.au (2012) Karl Popper on Jewish Nationalism and Cosmopolitanism, The European Legacy, 17:5, 623-637, DOI: 10.1080/10848770.2012.699301
[28] https://salmagundi.skidmore.edu/articles/184-the-silences-of-eric-hobsbawm
[29] https://carnegie-mec.org/diwan/91046?utm_source=rss&utm_medium=rss)
[30] https://peacemaker.un.org/sites/peacemaker.un.org/files/SCRes242%281967%29.pdf
[32] https://acrobat.adobe.com/id/urn:aaid:sc:AP:5208c90d-882a-47bc-8a12-2a951b7cea19
[33] https://t.me/rezanasrichannel/2311
[34] https://en.wikipedia.org/wiki/Demographic_history_of_Jerusalem
[35] https://en.wikipedia.org/wiki/Demographics_of_Israel
[36] https://en.wikipedia.org/wiki/Demographic_history_of_Palestine_(region)
[37] https://english.khamenei.ir/news/7370/Iran-s-proposal-a-Referendum-for-all-Palestinians-on-the-land
[39] https://www.britannica.com/event/Sykes-Picot-Agreement
[40] https://www.britannica.com/event/Balfour-Declaration
[41] https://en.wikipedia.org/wiki/List_of_United_Nations_resolutions_concerning_Israel
[42] https://en.wikipedia.org/wiki/List_of_United_Nations_resolutions_concerning_Israel
[45] محمود واعظی (1385)، ترتیبات امنیتی خلیج فارس، فصلنامه راهبرد، شماره 40، تابستان 1385، صص 23-36
[46] سمیرا ضرغامی خسروی و همکاران، (1399). تاثیر برجام بر سیاستهای و راهبردهای منطقهای ایران: تداوم و یا تغییر، در فصلنامه مطالعات بینالملل، سال شانزدهم شماره 4.
[47] حسین پور احمدی و جمال جمالی، (1388). طرح هلال شیعی: اهداف، موانع و پیامدها، در فصلنامه شیعه شناسی، سال هفتم شماره 26
[50] https://www.aljazeera.com/news/2024/1/21/gaza-death-toll-surpasses-25000-as-israel-escalates-assault
[51] https://apnews.com/article/biden-israel-hamas-oct-7-44c4229d4c1270d9cfa484b664a22071
[52] https://www.un.org/securitycouncil/content/2231/background
[53] یونس سلمانی جلودار و همکاران (1399)، بررسی تاثیر برجام بر سیاست و راهبردهای منطقهای ایران: تداوم یا تغییر، فصلنامه، ژئوپلیتیک، سال شانزدهم، شماره سوم
[55] حسین موسویان، ساختار جدید امنیت، صلح و همکاری در خلیج فارس، مترجم: منیر السادات میرنظامی، چاپ اول، انتشارات روزنه، تهران، 1402 ص 37 و ص 42.
[56] https://history.state.gov/milestones/1989-1992/gulf-war
[57] https://en.wikipedia.org/wiki/Gulf_War
[58] Anwar Ul Hag Ahady (1994), Security in the Persian Gulf after Desert Storm, in International Journal, Spring 1994, Vol. 94, No. 2, PP 219-240
[59] https://news.un.org/en/story/2019/09/1047472
[60] ابتکار صلح هرمز؛ دشواری و امیدواریها - ایرنا(irna.ir)
[61] https://en.mfa.ir/portal/newsview/544114
[62] مرکل: «ابتکار صلح هرمز» را با علاقه مندی بررسی خواهیم کرد - ایرنا (irna.ir)
[63] ابتکار عمل صلح هرمز باعث صلح و ثبات منطقه می شود - ایرنا (irna.ir)
[64]طرح صلح هرمز؛ فرصتی تکرار نشدنی برای شورای همکاری خلیج فارس - ایرنا (irna.ir)
[65] کویت: موفقیت طرح صلح ایران، نیازمند شرایط مناسب است - ایرنا (irna.ir)
[66] Nayef Al-Rodhan (2018), The Arab-Islamic World and Global Geopolitics: Endogenous vs. Exogenous Factors’, Geneva Center for Security Policy.
[67]Gary Sick (1994), US Interests in Iran and US Iran Policy”, in Hooshang AmirAhmadi and Eric Hoogland eds. (1994), US-Iran Relations: Areas of Tension and Mutual Interest, The Middle East Institute, Washington, DC.
[68] عباس آخوندی (1400) ، ایدهی ایران، تهران، انتشارات دنیای اقتصاد
[69] https://jp.reuters.com/article/iran-saudi-idINDEE97C02T20130813/
[71] https://www.vox.com/2016/3/21/11275354/saudi-arabia-gulf-washington
[72] https://web.archive.org/web/20161022223711/http://eajc.org/page84/news24995.html
[73] آدریان باردون، تاریخچهی فلسفهی زمان، ترجمه حسن امیری ارا (1395)، انتشارات کرگدن، تهران
[74] https://www.gcsp.ch/digital-hub/video/iran-and-the-gulf-countries-dr-shahram-chubin