توافقنامه برجام در چند ماه توانست رشد اقتصادی دورقمی را برای ایران به ارمغان بیاورد اما دونالد ترامپ زیر توافق هستهای وین زد و خواهان بازبینی برجام شد. تهران که براساس گزارشهای پیدرپی آژانس به این توافقنامه ملزم بود مذاکره با آمریکای ترامپ را ممنوع اعلام کرد؛ اما این رئیسجمهور جمهوریخواه شدیدترین فرامین اجرائی را علیه اقتصاد ایران به اجرا گذاشت. بهاینترتیب ایران در پی تحریمهای مختلف مقاومت کرد؛ اما در نهایت ترامپ از صندوق آرای مردمی ایالات متحده خارج نشد. حال احتمال بازسازی برجام با رویکارآمدن جوزف رابینت بایدن جونیور دموکرات طی چند ماه آینده دور از ذهن نیست، با اینهمه اکنون پرسشی که به ميان میآید، این است دولت روحانی چه اقداماتی را نباید انجام میداد تا شرایط اقتصادی بهبود یابد؟ مجلس چه تصمیماتی نباید میگرفت تا وضعیت متفاوتتر از امروز باشد؟ همچنین روحانی که خود وضعکننده برجام بود آیا نباید محکمتر پای برجام میایستاد؟ اکنون که جهان درحال گذر از قدرت سخت به سمتوسوی دیپلماسی هوشمند است، ایران باید کماکان سرسختانه در مقابل آمریکا ایستادگی کند یا با قدرت هوشمند دیپلماسی خود بار دیگر هوش از سر محافل امنیتی و آکادمیها و تینک-تنکهای فکری جهان در عرصه دیپلماسی ببرد؟ عباس آخوندی در این زمینه معتقد است: «روحانی خودش تضعیف برجام را کلید زد، درحالیکه نباید این کار را میکرد. حتی در روزهای آغازین انتخاب بایدن، روحانی باید از سه ماه قبل درخواست تشکیل نشست 4+1 در حد سران را میداد اما این کار را نکرد. اکنون منطق بازی در جهان از قدرت سخت به نرم رو به تغییر است. درست زمانی که منطق قدرت در جهان به سمت قدرت نرم پیش میرود، آقایان در مجلس قدرت سخت را مبنا قرار دادند. حال آنکه بهخوبی مشخص است قدرت سخت در برابر نرم میبازد». «شرق» درباره نبایدهای اقدامات دولت و مجلس، آسیبهای اقتصادی ناشی از تحریمها و نپیوستن به «FATF» و... با وزیر راه و شهرسازي مستعفی دولت روحانی و نظریهپرداز ایده ایران به گفتوگو پرداخته است که در ادامه آن را میخوانید.
- هستی قاسمی - در گفتگو با روزنامه شرق
*** تصمیمات نمایندگان پارلمان موجب افزایش تنش سیاسی وانفعال نسبت به صندوقهای رأی در جامعه شده است در ماههای باقیمانده تا انتخابات چه تصمیماتی نباید از سوی مجلس اتخاذ گردد تا بیش از این بذر ناامیدی در جامعه پاشیده نشود؟
در حال حاضر ما با بحران بی دولتی مواجهیم؛ قاعدتاً اقدامات مجلس میتواند این حس را به مردم منتقل کند تا چه اندازه این بحران عمیق است. در نتیجه، این اقدامات میتواند به کاهش و یا افزایش چالشها بینجامد. متأسفانه در حال حاضر آنچه که از سوی مجلس صورت میگیرد بیشتر تشدید حس بی دولتی است؛ گویی که مجلس یک دولت مستقل است؛ به صورت مستقل عمل میکند و ارتباطش با دولت جاری و مستقر قطع است این مسئله در جامعه احساس بسیار بدی ایجاد میکند. حال آنکه مردم در شرایط تعارض منافع میان خود و گروههای سیاسی و اجتماعی به دولت روی میآورند. چراکه دولت پناهی است تا مردم را از گذرگاههای پرتنش عبور دهد. زمانی که مجلس خود تبدیل به یک مرکزایجاد تنش میشود عدم قطعیت را در جامعه افزایش میدهد. در حالی که شهروندان دوست دارند در وضعیت آرام زندگی کنند. اما مردم هر صبح که از خواب بیدار میشوند باید خود را برای یک چالش جدید از سوی مجلس آماده کنند. این چالش جدید به ظاهر در جهت پیگیری منافع آحاد ملت است اما در عمل بیشتر عدم قطعیت را ایجاد میکند. در حال حاضر نه کارگر و نه سرمایه دار به طور کل هیچ کس امنیت روانی ندارد. در سالهای اخیر میزان فرار سرمایه از کشور پُرشتاب بوده و امید به آینده با این رفتار پرتنش به شدت کاهش پیدا کرده است. ارقام در برخی سالها تا چند دهمیلیارد دلار را نیز نشان میدهد.
***فکر نمیکنید که پایه این بحرانها به بخشی از اقدامات در 40 گذشته بازمیگردد؟
بحث 40 سال گذشته پردامنه است. در قانون اساسی حاکمیت در ایران مبتنی بر اراده ملی است. بنابراین، بنیان حکومت در قانون اساسی بر اساس حقوق شهروندی استوار است اما در عمل اساساً این بنیان تا چه اندازه درست اجرا شده، تردیدهای بسیار زیادی در آن وجود دارد. بنابراین، از این جهت میتوان یک نقد کلی نسبت به اقدامات 40 سال گذشته داشت. زیرا هر چقدر که دولتها در ایران به پیش رفتهاند حقوق شهروندی، حق انتخاب و فرآیندهای انتخاب محدودتر شده و نحوه نظارت بر انتخابات که وارد حوزه اجرای شده نیز فرآیندهای انتخاباتی را به شدت تحت تاثیر قرار داده است. مسئله ای که اکنون میتوان درباره آن سخن گفت نخست؛ فرآیندهای انتخاب است یعنی نوع انتخاباتی که خروجی آن مجلس میشود. بنابراین، پرسشی که پیش میآید این است که چه نوع انتخاباتی منجر به انتخاب این نوع رئیس جمهور و تشکیل دولت و مجلس میشود؟ دوم؛ آیا این انتخابات دقیقا انعکاسدهندهی آرای عمومی است؟ آیا این انتخابات میتواند منافع متعارضی که در هر جامعه از جمله ایران وجود دارد، مورد حل و فصل قرار دهد؟ سوم؛ آیا این انتخابات منجر به یک نوع رضایتمندی عمومی در میان مردم میشود؟ مردم تا چه اندازه نسبت به حکمرانان احساس رضایتمندی میکنند؟ این رضایتمندی نکته بسیار مهمی است. از مجلس اول دوره مشروطه تا به امروز هر چه که به جلو پیش رفتهایم چالش رضایتمندی مردم افزایش و مدیریت تعارض منافع و امید نسبت به آینده کاهش پیدا کرده است. اگر بخواهیم بحث را از جنبه نظری خارج کنیم و جنبه عینی به آن ببخشیم؛ باید به این پرسش پاسخ داد که قاعدتاً تا چه اندازه دولت توانست بر روی وعدهها و مواضع خود بایستد؟ مردم در نهایت برای مدیریت تعارض به چه افرادی رأی میدهند. به طور قطع جامعه به یک رویکرد قالب رأی خواهد داد. آنها میگویند ما این رویکرد را قبول داریم. مشکلی که در حال حاضر در ایران وجود دارد این است که رویکردها از شفافیت لازم برخوردار نیستند. وقتی به شعار یک دولتمرد و نماینده مجلس گوش میدهیم به خوبی نمیتوان درک کرد که در پسِ این شعار چیست و فرد شعاردهنده بعد از رسیدن به قدرت قرار است چه کار کند. این عدم شفافیت به یک نوع بی اعتمادی عمومی در جامعه منجر شده است. مردم میگویند کاندیداها فقط حرف میزنند اما پس از رسیدن به قدرت کار دیگری میکنند. این نکته مهم منشأ بی اعتمادی در جامعه شده است. علاوه بر این چرخشهای بسیار بزرگی از سوی مسئولان رخ داده که عمده این چرخش از سوی دولت در سالهای اخیر بوده است. بنابراین، دو نقد بسیار جدی نسبت به دولت و اصالت مواضعش وارد است. نخست اینکه دولت تا چه اندازه مواضعش اصیل بوده و سپس چرخشهای رویکرد آن در عمل است. بزرگترین مشکل روحانی این بود که به جای بازی در زمین خود در زمین حریف بازی کرد و چرخشهای آشکاری در مواضعش دیده میشود. این دو به بیاعتمادی عمومی در جامعه نه تنها نسبت به دولت بلکه سه قوه انجامید.
***فقدان اثرگذاری مردم در تصمیمات سیاسی به لقلقه زبان جامعه تبدیل شده است تا چه اندازه این احساس ناشی از اقدامات دولت و مجلس بوده است؟
در اینجا دو بحث وجود دارد نخست مسئله فرآیندها و سپس حکومتهاست. اساساً دموکراسی، انتخابات و حکومت مبتنی بر اراده ملی محصول فرایندهایی است که طی میشود تا مردم بتوانند حرفِ خود را بزنند. فرآیند یعنی اینکه مردم احساس کنند که در انتخابات میتوانند موثر باشند، انتخابات منصفانه برگزار شده است، برگزارکنندگان خود در انتخابات ذینفع نیستند، ناظران و داوران افراد منصفی هستند، قبلا برنده بازی مشخص نشده است و داورها درباره موضوع دواری و یا نتیجه انتخابات پیش از برگزاری اظهارنظر نکرده و ترجیح خود را اعلام نکرده باشند. اینها زا جمله اصولی است که رعایت آنها از سوی داروان که شورای نگهبان است، بسیار مهم است. اما در ایران به قدری دربارهاش گفته شده و خلاف آن عمل شد که حساسیتهایش را از دست داده و منجر به نوعی بیاعتمادی عمومی گشتهاست. در هر صورت فرآیند امر بسیار مهمی است. زیرا این فرایند انتخابات است که میگوید چه کس و یا چه کسانی برای مدت معینی؛ در ایران چهار سال به عنوان نماینده ارادهی عمومی و اعمال این اراده انتخاب شدهاند. چنانچه این افراد در عمل نتوانستند آرای عمومی را نمایندگی کنند، جا به جا میشوند. نمونه بارز آن انتخابات آمریکاست. این انتخابات به خوبی نشان میدهد که چگونه فرد پوپولیست متکی به قدرت سختی مثل ترامپ را از سر راه برداشت. فرآیند میتواند به چنین نتایجی بیانجامد. انتخابات مبتنی بر وضع فرآیندهای درست است. مشکلات ما در انتخابات ایران این است که فرآیندها دارای گیر و ایرادهای زیادی است. نکته دیگر احساس عدم اثرگذاری مردم در انتخابات به کاندیداهایی که آمادگی پذیرش نمایندگی مردم را دارند باز میگردد. آنها باید بگویند که ما چه گروههایی از جامعه را نمایندگی میکنیم و چه نظریهای را پی خواهیم گرفت. به همین دلیل اصالت مواضع نکته مهمی است. آیا افراد مواضع بااصالتی را ارائه میکنند؟ یا در واقع شعارهایی را میفروشند که تنها جذاب هستند و لزوما شخصا به آنها باوری ندارند؟ انتخابات در ایران به بازار فروش شعار تبدیل شده است. مردم میگویند ما امروز به شعار این فرد رأی میدهیم اما او پس از به قدرت رسیدن ممکن است یک چرخش به سایر مراکز قدرت داشته باشد؛ همین مسئله منجر به بی اعتمادی در جامعه شده است. البته یک سوی این مسئله به ضعف جامعه مدنی باز میگردد. چراکه جامعه مدنی در ایران بسیار ضعیف است. زیرا در ایران ما هیچ گاه یک جامعه مدنی مستقل از دولت نداشتهایم. همواره جامعه مدنی وابسته به دولت بودهاست. بهویژه، پس از پیدایش نفت، بخش عمده ای از جامعه مدنی ریزه خوار قدرت بوده است؛ از منابعِ مشروعیت و سرمایه گرفته تا تأمین مالی فعالیتهای کسبوکار و حتی تایید صلاحیت فعالان مدنیِ اقتصادی و یا اجتماعی به قدرت وابسته شد. به همین خاطر جامعه مدنی مستقل از قدرت نداریم. از این رو، اکنون که توان مالی دولت تضعیف شده؛ به تدریج، جامعه مدنی میگوید اگر قرار است ما قدرت را تأمین مالی کنیم قدرت باید تابع ما باشد نه ما تابع قدرت. این تعارضی است که در جامعه به تدریج و زیرپوستی مشاهده میشود. عدهای میگویند که قدرت باید تابع ما باشد و برخی هم میگویند اگر شما ما را تامین مالی نکنید چرا ما باید تابع شما باشیم. به طور کل تصورم بر این است که ما از حیث تغییر در منابع قدرت به ویژه، منابع قدرت اقتصادی در جامعه در حال گذار هستیم. از این وضعیت عبور میکنیم ولی، ممکن است پرهزینه باشد. زیرا آگاهی در جامعه رو به افزایش است و اطلاعات غیر قابل کنترل شده است. حتی اگر حق دسترسی به اطلاعات توسط نهادهای رسمی محدود شود همچنان مردم امکان دسترسی به اطلاعات را دارند. بنابراین، فرصتهای شبکهسازی در جامعه بسیار فراهم است، علیرغم همه محدودیتهایی که نهادهای رسمی ایجاد میکنند با وجود همان موانع و ضعفها همچنان اطلاعات در اختیار مردم است.
***دولت روحانی در حال حاضر چه اقداماتی را نباید در حوزه سیاست، فرهنگ و اقتصاد انجام بدهد تا خروجی آن به یک کاندیدای نظامی در رأس دولت آینده منتهی نشود؟
در وضع فعلی اولیت بایدن مسالههای داخلی امریکا و بازسازی چهره امریکا در سطح بین المللی است. بنابراین، پرداختن به مساله ایران در اولولیت او قرار ندارد. هرگونه تنش و رادیکال شدن اوضاع در سطح بین المللی به زیان ایران و در داخل موجب افزایش شکاف اجتماعی میشود. این به زیان ملت ایران، حیثیت شخصی آقای روحانی و جامعه مدنی است. آقای روحانی باید در این چند ماه باقیمانده تا پایان دولتش و انتخابات 1400 به سخنان و مواضع گذشته و اصیل خود بازگردد و تمامی مجراهای گفتگو با جهان را فعال سازد. بزرگترین مشکل روحانی عدول از مواضعش بوده است. این وضعیت هم به اعتبار او، دولت و حامیانش لطمه زد. روحانی در شعارهای انتخاباتیاش گفت من به اقتصاد آزاد اعتقاد دارم اما او در عمل هیچ اعتقادی به اقتصاد آزاد نداشت. روحانی گفت من به دنبال حل و فصل منازعات ایران در صحنه بین المللی هستم اما اکنون در این راستا کمتر عمل میکند. روحانی اعلام کرد که من به حقوق شهروندی پایبندم اما اصل حقوق شهروندی که حق انتخاب است در دوران او زیر پا گذاشته شد. روحانی در این ارتباط مسئولیت سیاسی و تاریخی بزرگی بر دوش دارد. او سوگند یاد کرده که از حق انتخاب مردم دفاع کند اما او هیچ گاه به این مسئله اعتراض نکرده و یا تذکر قانون اساسی آشکار نداد. تجارت آزاد در ایران با موانعهای جدی روبهرو شدهاست. روحانی باید از تجارت آزاد دفاع میکرد اما او به دنبال این مسئله نیست. روحانی دستاورد بسیار مهمی در دولت یازدهم داشت و آن برجام بود. او باید تا آخرین لحظه پای برجام میایستاد. بنابراین، دولت چه کارهایی را نباید در این ماههای باقیمانده تا انتخابات انجام دهد نخست بازگشت به قراردادهای اجتماعیاش، اراده عمومی، ایجاد وحدت ملی و عبور از پدیده چند دولتی است. دولت باید بتواند کشور را در بیرون نمایندگی کند. در غیر این صورت، مردم در داخل نگران شده و در بیرون، موجب بیاعتباری دولت میشود.
*** به رغم همه کارشکنی و مانع تراشی تندروها، روحانی راهی برای حفظ برجام و به ثمر رسیدن آن داشت؟
ایشان شخصا تضعیف برجام را کلید زد در حالی که نباید این کار را میکرد. حتی در روزهای آغازین انتخاب بایدن، روحانی باید از 3 ماه قبل درخواست تشکیل نشست 4+ 1 در حد سران را میداد اما این کار را نکرد. او به هیچ وجه نمیبایست از مواضع اصیل خود بر میگشت. اکنون اگر او میخواهد همچنان به عنوان یک سیاستمدار ملی در اذهان باقی بماند و تا حدی بتواند در صحنه سیاسی ایران اعتبارش را بازیابد باید به مواضع و سخنان اصلی خود بازگردد. سخنان روحانی در انتخابات 96 اشتباه نبود بلکه بزرگترین اشتباه و مشکل او فاصله از این مواضع بود و این فاصله سبب شد که او اعتبارش را از دست بدهد. روحانی میدانست که برجام بدون «FATF» بیمفهوم است. دستِکم به این موضوع در سال 1396 پی برده بود. مگر برجام جز یک موافقت نامه امنیتی چه بود؟ این قرارداد ایران را از فصل هفت منشور شورای امنیت سازمان ملل خارج میکرد. برجام زمانی میتوانست موثر باشد که موانع تجارت بینالمللی مرتفع شود. مسئله بعدی مبادله تجاری بود. روحانی نه تنها میبایست مسائل «FATF» را حلوفصل میکرد بلکه میبایست درخواست عضویت ایران در سازمان تجارت جهانی «WTO» را پی میگرفت. بر اساس نظریه ایده ایران، اینجا چهار راه جهان است. چهار راه جهان جایی است که در آن مبادله پول، کالا و رفت و آمد انسانها با حداقل موانع انجام میشود. چهارراه که پر از سنگلاخ و میخ و سیخ نیست بلکه محل تقاطع روان است. رئیس جمهور وقتی که برجام را مورد حل وفصل قرار داد باید همراه با برنامه جامع اقدام مشترک همه مسائل یاد شده را مورد تعقیب قرار میداد. نقد اصلیام به دولت این بود که شما نمیتوانید برجام را حل و فصل کنید اما سایر مسائل را مورد پیگیری قرار ندهید. چنین وضعیتی تعارض در رفتار است و مردم این را میفهمند. ممکن است مردم عادی متخصص در امور نباشند اما در نهایت متوجه نتیجه و رفتار متعارض خواهند شد.
*** عدم پیوستن به «FATF» چه آسیبهایی به اقتصاد ایران وارد کرد و اکنون چه اقداماتی نباید صورت بگیرد تا بیش از این کشور ناگزیر به پرداخت هزینههای سنگین نگردد؟
نتیجه عدم پیوستن به «FATF» افول تجارت است. رشد سالانه سرمایه گذاری ملی طی دهه 90، 8/6 درصد کاهش پیدا کرده است. در حالی که ملت ایران جوان است و نیاز به شغل دارد. برخی از آمارها برآورد احتمالی فرار سرمایه از کشور را در سال 20 میلیارد دلار نشان میدهد. عدم عضویت در «FATF» منجر به این شده که هر میزان مبادله مالی مبلغی میان 15 تا 30 درصدهزینه داشته باشد. اگرحجم واردات 50 میلیارد دلار و معادل آن هم صادارت داشتهباشیم، با این وضعیت، هزینه مبادله سالانه حداقل 20 میلیارد دلار است. با این شرایط، تاجر ایرانی چگونه میخواهد با تاجر کشورهای منطقه به رقابت بپردازد. بدون تردید نتیجه این وضعیت کاهش تولید ناخالص داخلی و توسعه فقر خواهد شد. روحانی وقتی دلار از کانال 3000 تومان عبور میکرد همه بدنش به ارتعاش در میآمد. ولی، واقعیت این است که الان دلار به 25 هزار تومان رسیدهاست. این نتیجه وضعیت عدم قطعیت در فضای سیاسی و اقتصادی ایران است. یک خانم خانهدار وقتی برای خرید به سوپر مارکت میرود نمیداند قیمت کالایی که میخواهد بخرد همان است که دیروز بود و یا آنکه تغییر کردهاست. در وضعیت عدم قطعیت هیچ سرمایهگذاریای متصور نیست. همه منتظرند ببینند که چه میشود. طی چند سال گذشته کشور دچار تورم بالای 30 درصد شده است. این میزان از تورم یعنی همان عدم قطعیت مطلق که در آن نه تاجر میتواند تجارت کند، نه سرمایهدار میتواند سرمایهگذاری کند، نه کارگر نسبت به ماندن در کارش و ترک آن مطمئن است و نه خریدار نسبت به قیمتها اطمینان خاطر دارد. این عدم قطعیت غیر قابل تداوم است. به همین دلیل روحانی باید بر سر قرارداد اجتماعی که با مردم بسته بود، میایستاد. پایبندی به این تعهدات بسیار مهم بود. اگر او نمیتوانست بر سر عهدهایش با مردم بماند باید به آنها میگفت من نمیتوانم. مشکل روحانی این بود که به تعهداتش با مردم وفادار نبود. این نکته مهمی بود و به دولت ضربه بسیار بدی وارد کرد. مجلس هم گمان میبرد که کار انقلابی میکند در حالی که اقدامات قوه مقننه از لحاظ بین المللی مفهومش این است که دولت صلاحیت نمایندگی ملت را ندارد، دولت باید تکلیفش را با این اعلام روشن میکرد. مجلس رسما اعلام میکند که دولت فاقد نمایندگی است. چنین امری بسیارعجیب است. ضربالمثلی وجود دارد که میگوید حرمت امامزاده را متولی نگاه میدارد. وقتی علنا مجلس میگوید امامزاده قلابی است دیگران هم برای این امامزاده احترامی قائل نیستند. مجلس در حال حاضر آنقدر سرمست پیروزی است که فکر میکند که میتواند همهی زمین و زمان را با یک تصمیم کُن فیکون کند. فکر میکند که میتواند کل قاعده بازی را نه در ایران که در جهان تغییر میدهد. از قدیم گفتهاند که تب تند زود سرد میشود. به هر حال نوبت مجلس هم میرسد. مردم پس از چند ماه میفهمند که پشت این شعارها هیچ منابع مالی و اجتماعیای وجود ندارد. و ثمره آن نیز به نفع ملت نمیباشد. سرمایه اجتماعی مجلس که کاملا مشخص است با کمترین آرا در انتخابات اسفندماه 98 بر سر کار آمد. منابع مالی قابل توزیعی هم وجود ندارد تا بتواند به آن تکیه کند. بنابراین، شعارهای مجلس معنا ندارد. آمریکا کشوری است که با ایران در 40 سال اخیر تعارض اساسی داشته است. ایالات متحده به عنوان رقیب اصلی سیاستهای ایران در منطقه، انتخابات اخیرش با 70 درصد آرای عمومی برگزار شد. آمریکا تغییر منطق بازی در جهان را میداند. منطق بازی در جهان از قدرت سخت به قدرت نرم رو به تغییر است. درست زمانی که منطق قدرت در جهان به سمت قدرت نرم پیش میرود آقایان در مجلس قدرت سخت را مبنا قرار دادند. حال آنکه به خوبی مشخص است که قدرت سخت در برابر نرم میبازد.
*** اشاره کردید که وضعیت به همین منوال باقی نمیماند آیا به این معنی است جامعه سیاست زده ایران میتواند نسبت به تحولات آینده امیدوار باشد؟
تصورم بر این است که سیاستمداران و سیاستگذاران در ایران تحول جهانی را میفهمند. در واقع هم خوشبین هستم و از سویی هم نگران. خوشبینم زیرا گروهی تصورشان بر این بود که ترامپ رأی میآورد و نظام با توجه به قدرت سخت ناگزیر به انتخاب فردی با قدرت سخت در برابر آنها بود. اکنون با توجه به شکست ترامپ و تحولی که در جامعه رخ داده است، معتقدم این موضوع در ایران کاملا فهمیده شده است که در برابر قدرت نرم نمیتوان قدرت سخت به کار گرفت. بنابراین، اقداماتی که در مجلس و سایر ارکان صورت میگیرد به این دلیل است که تحولات رخ داده خارج از انتظار حضرات بوده است. به همین دلیل درصددند که داستان را به نحوی به هم بریزند تا همچنان اتکا به قدرت سخت توجیه پیدا کند. تصور میکنم پنجره تا حدی باز خواهد شد. اما تا چه حد نمیدانم. چه کسانی امکان عبور از این پنجره را خواهند یافت؟ نمیدانم. به هر روی درب بر روی پاشنه قبلی نمیچرخد. سیاستمداران ایران کاملا به این امر واقفاند که اتفاقی در جهان رخ دادهاست. در قاعده جدید نمیتوان در برابر قدرت نرم، قدرت سخت را به کار گرفت. در این صورت خیلی لطمه خواهیم دید. بنابراین، ناگزیریم که در برابر قدرت نرم، قدرت نرم به کار بگیریم. وقتی اجماع قدرتهای بزرگ در جهان صورت میگیرد، باید بتوان در کشور حداکثر اتکا به آرای عمومی را داشت؛ در چنین شرایطی نمیتوان با آرای حداقلی در برابر آرای حداکثری مقاومت کرد. مردم متوجه تحولات هستند باید برای قانع کردن آنان اقدامی کرد. به هر روی معتقدم که در آینده اتفاقاتی رخ خواهد داد. اما درباره نوع رخدادها نمیتوان پیش بینیای داشت. زیرا اخیرا شبکه قدرتی در کشور شکل گرفته این شبکهها مستقل از آرای عمومی و مستقل از جامعه عمل میکنند. در کف جامعه نسبت به یک سری مسائل و رخدادها واکنشها و نگرانیهایی وجود دارد اما تلویزیون انگار در عالم دیگری سیر میکند. اساساً صدا و سیما ارتباطش با جامعه قطع است و رخدادهای مجلس هم گویا ارتباطی با جامعه ندارد! به همین خاطر امکان پیش بینی بسیار سخت شده است. شبکههای شکل گرفته مستقل از جامعه هستند؛ شبکههایی نیستند که در لایههای این جامعه پایگاه اجتماعی قرص و محکمی داشته باشند و بر روی فرضیات دیگری کار میکنند. اما بر این اعتقادم که چوب واقعیت همه را ادب میکند.
*** با توجه به آغاز کار بایدن در کاخ سفید و وعده بازگشت او به برنامه جامع اقدام مشترک؛ بزودی شاهد تحولاتی در رابطه با برجام خواهیم بود. در این فاصله تا آغاز مذاکرات و احیا برجام چه مسائلی آینده این توافق نامه امنیتی را به خطر میاندازد و برای احیای آن چه نباید کرد؟
جهان در حال تغییر منطق قدرت سخت است. ترامپ آشکارا اعلام میکرد که من دنبال کاربرد زور در جهان هستم. او معتقد به برتری نژادی سفید پوستان بود و از آنها حمایت میکرد. او دارای یک منطق قرن هیجدهمی استعماری غربی بود. بایدن نماینده قدرت نرم است، البته به این مفهوم نیست که از ایران و یا از حق حمایت میکند اما اساساً مبنای آنها به کارگیری قدرت نرم است. در واقع آمریکا قبول میکند بر اساس استانداردهای بین المللی منافعش را تامین کند. ایالات متحده با توجه به این استانداردها، سایر قدرتها را محدود و دنیا را رهبری میکند. بنابراین، بایدن نماینده نظم دیگر جهان یعنی نظم پس از جنگ جهانی دوم و نماینده قدرت نرم دنیاست. وقتی چنین تغییری صورت میگیرد، قاعده بازی در جهان تغییر میکند. زیرا در هر صورت تنها یک کشور نیست که دچار تغییراتی در سیاست داخلی خود شده است بلکه رابطه دو جانبه اقیانوس اطلس و روابط حاکم بر قدرتهای بزرگ جهان تغییر پیدا خواهد کرد. در این سیستم امکان ایجاد اجماع میان قدرتهای بزرگ جهان تببین و اعمال قدرت بر اساس هنجارها و استانداردهای جهانی فراهم میشود. همانقدر که ما با ترامپ دچار چالش بودیم سایر قدرتهای جهان نیز روبروی ترامپ میایستادند. برای ما یک حوزه مبارزه فراهم میشد در واقع جهان آوردگاه میان قدرت سخت و نرم شده بود اما این آوردگاه به سمت کسانی نشانه میرفت که این منطق را نمیپذیرفتند. بنابراین، تغییر در صحنهی سیاسی آمریکا هم فرصت قلمداد میشود و نیز تهدید. اگر ایران متوجه این منطق تغییر باشد برایش فرصت تلقی میشود. اما به طور کل در کوتاه مدت چه اتفاقی رخ خواهد داد؟ قاعدتاً بایدن کاری که در کوتاه مدت، بدون توجه به ایران انجام میدهد بازسازی چهره آمریکا در جهان است. چهرهی امریکا در نحوه رویارویی با سازمانهای بینالمللی و سایر قدرتهای جهان چون چین، اروپا، آفریقا، کشورهای خلیج فارس و عربی به شدت زشت و منفور شده است. قاعدتا بایدن این بازسازی را در دستور کار خود قرار خواهد داد. تصویری که ترامپ از عربستان سعودی به جهان نمایش میداد گاو شیرده بود در حالی که قاعدتا مردم عربستان دوست ندارند که چنین تصویری از عربستان در اذهان ترسیم شود. بنابراین، تصورم بر این است که بایدن در کوتاه مدت به صورت عکسالعملی به رفتار ما نگاه نمیکند و خودش شتاب نمیکند. بلکه استراتژی کوتاه مدتش، بازسازی چهره آمریکا در سطح جهان خواهد بود. ممکن است این کار بین 3 تا 6 ماه طول بکشد. بایدن طی این چند ماه تلاش میکند که همه روابط آسیب دیده را ترمیم کند و آمریکا را به نظم قبلی خود بازگرداند.
*** ایران چگونه میتواند از فرصت تغییرات در واشنگتن برای حل مشکلات بین المللی بهره ببرد؟
برای ما این چند ماه یک فرصت مناسب ایجاد میشود چنانچه از این شرایط استفاده نکنیم با یک اجماع قدرتهای بزرگ جهانی مواجه میشویم. مانند همان زمانی که چین، روسیه، اتحادیه اروپا و آمریکا همه باهم علیه ایران قطعنامه صادر کردند و دوباره با یک اجماع مواجه میشویم. بنابراین، بسیار اهمیت دارد که یک فهمی از وضعیت داشتهباشیم. اصلیترین بحث این است که ما تا چه اندازه توان انجام کار مشترک را داریم و چقدر نسبت به تحولات میتوان برخورد فعال داشت. به طور مثال؛ وقتی به بانک جهانی و سازمان بینالمللی کار مراجعه میکنیم افراد زیادی با ملیتهای مختلف پاکستانی، کره ای، بنگلادشی، هندی و... میبینیم. اما ایران به عنوان ملیتی با تمدن بالا و دانشمندان زیاد سهمش در این سازمانها بسیار اندک است. حتی آن تعداد محدود ایرانی در سازمانهای جهانی نیز مرتبط با حاکمیت ایران نیستند. هر فردی با ملیت خود هماهنگ است مثل فرد هندی با ملیت هندیاش با دولت هند همکاری میکند. اما تعداد معدودی ایرانی در سازمانهای جهانی وجود دارند که آنها هم ایرانیهای بریده از حاکمیت محسوب میشوند، این امر نشان میدهد که ما دچار گرفتاری هستیم. مقصود دراینجا دفاع از منطق جهان نیست. ممکن است که برخی بگویند این منطق زور است. مگر ما میگوییم منطق سازمان ملل منطق درستی است؟ در منطق سازمان ملل 5 کشور وجود دارند که از قدرت وتو برخوردارند. بنابراین، قطعا منطق سازمان ملل منطق زور است. اما آیا ما میتوانیم از سازمان خارج شویم؟! به طور مثال اگر بگوییم ما منطق مبادلات جهانی را قبول نداریم، آیا میتوانیم به مبادله و تجارت ادامه دهیم؟ آیا چنین منطقی درست است؟ مگر میتوان گفت که ما از فردا از صندوق بین المللی پول، مقررات بانکی و سیستمهای بانکداری جهانی تبعیت نمیکنیم؟ اکنون با یک دوگانه مواجهیم: در نهایت جهان دارای یک نظمی است ولی ما این نظم را قبول نداریم. این نظم از مجرای کنوانسیونهای بینالمللی یک سری قوانین و مقررات ایجاد کرده که ما هم بسیاری از آنها را پذیرفتهایم. اینها مبنای گفت و گو میان ملتها و دولتهای رسمی و نهادهای حرفهای در جهان هستند. فراتر آن که اساساً اتفاقی در جهان رخ داده و آن شکلگیری پدیدهی شهروند جهانی است. اکنون در عمل همه ملیتها میتوانند علاوه بر شهروند کشور خود شهروند جهانی هم باشند. در حالیکه وقتی ایرانی هستیم و میخواهیم از امکان شهروند جهان بودن بهره ببریم، با تعارض روبهرو میشویم. رویه جاری در ایران این است که نمیتوان رسما هم ایرانی بود و هم شهروند جهان. اما واقعیت امر این است که فارغ از اراده دولت، در دوران معاصر همه افراد بشر از همه ملیتها شهروند جهانی محسوب میشوند چرا که آنان حق انتخاب جهانی دارند. اما در ایران، هنوز حاکمیت نتوانسته مفهوم پدیدهی شهروند جهانی را هضم کند و این مهم را بپذیرد که در عمل ایرانیان همه شهروند جهانیاند. این میتواند شامل یک دانشجو، یک کارگر و یا سرمایهگذار و یا یک فعال حرفهای باشد. در عمل میبینیم که مهاجرت ایرانیان جریان دارد. کارگر با یک مصیبت و مخاطراتی مهاجرت میکند، دانشجو در یک قالب دیگر و سرمایهگذار و فعال حرفهای روش خاص خود را برای مهاجرت انتخاب میکنند. فرایند حکمروایی باید بهگونهای باشد که یکم آنقدر در کشور مطلوبیت ایجاد کند که ایرانیان با حفظ حقوق شهروند جهانی، ایران را برای زندگی انتخاب کنند و دوم اگر به هر دلیل برای مدتی مهاجرت کردند، ارتباطشان با کشور خودشان قطع نشود و وفادار به منافع ملی کشورشان بوده و امکان بازگشت داشتهباشند. لیکن، جریان غالب خلاف این است. به هر روی گمانم بر این است که با بر روی کار آمدن بایدن باید از کنوانسیون ها و مقرراتی مانند سازمان ملل متحد که عضو آن هستیم و حق عضویت پرداخت میکنیم؛ بهره درست ببریم. اگرچه اخیرا به دلیل نبودن امکانِ نقل وانتقالات پول نتوانستیم حق عضویت خود را پرداخت کنیم. حتی ممکن است حق رأی مان را در مجمع عمومی سازمان ملل برای مدتی از دست بدهیم. در هر صورت عضو صندوق بین المللی پول، بانک جهانی، بانک توسعه آسیایی و بانک توسعه اسلامی هستیم. اما در عمل کمتر از حق عضویتهایمان میتوانیم بهره درست ببریم. به همین دلیل دولت نباید نسبت به موارد یاد شده لکنت زبان داشته باشد و باید از کنوانسیونهایی که رسما عضو هستیم و مجلس تصویب کرده و شورای نگهبان عدم مغایرت آنها را با قانون اساسی اعلام کرده و ما حق عضویت آن را پرداخت میکنیم؛ حسن استفاده را برده و چندین گام رو به جلو پیش برویم. اما بازهم مشکل اصلی همان لکنت زبان دولت در تحقق امور است.