حوصله نوشتن ندارم. امشب دیدم پ.م (همکار سابق) با یکی از دوستانش مجلهای اینترنتی راه انداخته است، و میخواهد نوشتهی دیگران را در آن منتشر کند. اولین موضوعش آغاز کردن بود. وسوسه شدم تا دربارهی آغاز بنویسم ولی خودم هم خودم را جدی نگرفتم و فعلا از خیرش گذشتم. میشد از خودم بنویسم، که همیشه "آن" کار را نمیکنم. بعضی وقتها سخت میگیرم و آنقدر به آغاز فکر میکنم که هیچوقت به آن نقطه نمیرسم. و گاهی شروع میکنم و بعد از مدت کوتاهی دیگر ادامهش نمیدهم. علاقهم دوام ندارد، کارها خستهام میکنند. مثل همان سوال و خیالبافی قدیمی است که هیچ فایدهای هم ندارد! اگر به عقب برمیگشتی چه کار میکردی؟ و هزار جواب به آن میدهم، و این جوابها همان آغازهای متفاوتی است که زندگیش نکردم. همانهایی است که شروعش نکردم، همان فرصتهایی که از دست رفت.