عبدالرضا شفاعت
عبدالرضا شفاعت
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

شعر

دائم به حال مستی
بردی خیال مارا
چند لحظه ای رها کن
آشفته حال مارا

ای گیس تو بهم ریز
دنیا به آن گلاویز
گاهی بکن رها تو
یک بام و چند هوا را

حیف...بودنت سراب است
طعم لبت شراب است
آنقدر بگویم از تو
عاشق کنم خدارا

ای چشم های سبزت
هوش از تمام من برد
ای خال گونه ی تو
آلوده کرده مارا

با تو نبایدم زیست
از من گریز تو بگریز
با ناز و با کرشمه
دق داده ای که مارا

با من بساز بانو
کم کن تو هیاهو
با هر نگاه سردت
غم میدهی هوا را

خندیدنت مصیبت
اخم تو از بلایا
کمتر کن این رقابت
با جمع حوریا را

#عبدالرضا_شفاعت

در جاده‌ی شعر با کفش‌هایِ یک نویسندهٔ به سمتِ رؤیایِ بازیگری میدَوَم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید