یادش بخیر......یاد اون دورانی که بی صبرانه منتظر بودم زنگ آخر بخوره با بچه ها تا خود خونه با توپ پاسکاری کنیم.یادمه بچه که بودیم همیشه سر لایه کردن توپ دعواداشتیم ،یادمه با چندتا از بچه محلا پول جمع کردیم تا بدیم برامون تیرک درست کنن•همیشه از سرمحل تا آخر محل راه میوفتادیم دمه خونه ی بچه ها تا جمع بشیم برای فوتبال یا هفت سنگ ....یادمه تابستونا با کیسه فریزر پر آب آببازی میکردیم و هرروز ظهر از خستگی میرفتیم پیش عمو یدالله نوشابه زمزم با کیک اکباتان میگرفتیم خیلی حال میداد،نصف نوشایه رو گازشو میگرفتیم مال هرکی بیشتر بالا میرفت اون برنده میشد(: لواشک و بستنی آلاسکا که تابستونا خوراک بود.یادمه با هزار بدبختی از بابام پول میگرفتم تا با بچه ها برم پارک نزدیک خونمون اونجا بلال بخوریم و با بچه های محل های دیگه فوتبال بازی کنیم٫ یا کارت بازی میکردیم (رنگ لباس،..)الان که سنم رفته بالا به خودم میگم آدم تو دوران پر از هیجان کودکی ونوجوانی هر موقع بهش میگفتن ماشالا مردشدی یا خانومی شدی برای خودت کلی کیف میکردیم و نمیدونستیم بعد از سالهای قراره سرنوشت چی برامون رقم بزنه ولی من براین باورم که زندگی با تمام خوبی و بدی هاش سرای گذره جسم ازبین میره ولی خاطرات میمونه پس چه بهتر که آدم تازندس خوب باشه تا خاطرات خوبی بعد رفتنش بمونه ....(از موضوع خارج شدم با عرض پوزش) دست مهربون خدا به همراهتون