برنامه استراتژیک یا تفکر استراتژیک
چرا در هر کسب و کاری و یا هر شرکتی و یا هر سازمانی بایستی استراتژی وجود داشته باشد؟
وقتی ما برای شروع در متن یک بیزنس پلن یا برای شروع مدلی از بیزنس ، برای بقا و ماندن در تعادل و برای ارتقای تعادل استراتژی تعیین می کنیم به چه معناست؟
استراتژی چگونه بدونه شرط همواره ما را هدایت میکند که رسیدن را بهتر درک کنیم و سازمان را کاملتر در بقاء ماندگار سازیم و در لحظات بحرانی وغیر قابل پیش بینی و مواجه با مشکلاتی که بعضا از راه میرسند چگونه میشود فرایند سازمانها را سازماندهی نمود.
در این عصر پر تکانش و پر افت و خیز و پر دَرو حرکت ، در این عصر شگفت انگیز و راز آلود همه چیز در گستره ی مه آلود زمین با سرعت بسیار زیادی غرق در تغییر است و شناسایی این تغییرات برای مدیران و سازمانها کمی دشوارتر از قبل پنداشت میشود چون این روزها همه چیز بر مَرکب تکنولوژیست چه در محل زندگی و چه در خیابان بیست و هفتم ، هر چه فضا بزرگتر میشود و اطلاعات فراتر میگردد لازم است خود را در دایره این دیتاها حفظ کنیم و خود را نیز در این محیط ارتقا ببخشیم.
بعضی اوقات مدیریت و برنامه ریزی یک هدف و اجرای آن در بازه ی سازمانی آسان به نظر نمیرسد اینجاست که مدیران به طور متفکرانه در نظر میگیرند که چگونه عمل کنند که حاصل عددی بعد از عدد یک ، عدد ۲ را کتمان نکند . اینجاست که تفکر استراتژیک وارد گستره ی اجتماع می شود تا فرآیندی را طراحی کند تا به واقعیت های سازمان احساس نزدیکی بیشتری داشته باشد. همانطور که میدانید تفکر استراتژیک از «چه» و «چرا» استفاده میکند که این کلمات فرآیند جادویی و صحیح یک برنامه ریزی است و به سوالات اینگونه پاسخ می دهد که "چه کاری باید انجام دهیم و چرا؟
این تفکر نیازمند به نوآوری و خلاقیت بسیاری است و شامل یک مرحله تحقیقاتی برای بررسی صدای سازمان است. این فرآیندیست از بررسی هر کاری که در نقشهای مختلف خود انجام میدهیم، نیازهای اجتماع را درک میکنیم، و اطمینان مییابیم که همه اینها با الزامات استراتژیک به وضوح تعریف شده مرتبط هستند.
اما در آن سوی اهداف خود بایستی یک برنامه استراتژیک را داشته باشیم.
اجرای برنامه استراتژیک، اگرچه مهم است، اما فقط به «چگونگی» و «زمان» برنامه ریزی پاسخ می دهد و به ندرت ماهیت معنای تفکر استراتژیک را در بر می گیرد. برنامهریزی استراتژیک فرآیندی سیستماتیک برای تجسم آیندهای مطلوب است اینکه من کجا هستم و به کجا قرار است حرکت کنم.تفکر استراتژیک این است که مشخص کنید به کجا می خواهید بروید و به چه چیزی می خواهید برسید و برای زمانی که نیاز به تصمیم گیری آگاهانه، حل یک مشکل یا بهبود فرآیند دارید بسیار مفید واقع میشود.
تفکر استراتژیک به شما کمک می کند تا ارزش و پیامدهای بلندمدت اتخاذ یک رویکرد خاص را در نظر بگیرید اما برنامه ریزی استراتژیک در مورد نحوه اجرای چشم انداز خود صحبت میکند و تمام اهداف را قابل اندازه گیری میبیند و تمامی تفکرات را در قالب ریاضی برای سازمان تعریف میکند .
اما استراتژی چگونه عمل می کند؟
ایا استراتژی ما را در تعادل واقعی حفظ میکند و سعی بر این دارد که تا آنجایی که امکان دارد ما را از ظهور چالش ها به دور نگه دارد اینکه اکنون در چه مرحله ای هستیم بسیار حائز اهمیت است آیا در مرحله شروع هستیم و یا اینکه در طفولیت به سر می بریم، آیا در مرحله رشد هستیم و یا اینکه برای بقای تکامل خواستار ماندن و ارتقا در تکامل هستیم.
کسب و کار همانند یک روند در زندگیست همانند یک زندگی واقعی که یک انسان در آن جریان دارد.
وقتی که خالق او کسیست از جنس یک انسان به همین طریق میتواند خود را از نوادگان همان انسان بنامد. کسب و کار به نوعی DNA او را به همراه دارد و اینگونه پرورش مییابد ، متولد میشود و زندگی میکند ،به تکامل میرسد و گاهی هم به ثبات و پس از اشرافیت و بروکراسی در نهایت این مرگ است که او را در آغوش خواهد کشید
اما چگونه می توانیم اثربخشی و ماندگاری را به این فرزند نوپا و نو ظهور بیاموزیم که طعم طول ماندن و ادامه دادن را به ذهن او بچشانیم و بگوییم که تو فناناپذیر خواهی بود.
مهمترین نکته برای هر سازمانی این گونه تعبیر میشود که کسب و کار تو همانند فرزند توست سپس ازتو پیروی خواهد کرد و از تفکرات تو و از علم بی پایان تو سرچشمه خواهد گرفت
در ادامه این شما هستید که به او میآموزید که آیا او تمایل دارد فقط ۵ سال در راستای اهداف و در فرآیند سازمانی باقی بماند و یا اینکه به قرن ها بپیوندد و با نام نیک شما ، شما را به نوادگان فرایند و انسانهای بعد از فرآیند معرفی کند و شاید بتواند جهان را در خود پیوند دهد و بتواند ارتباط عمیقی را با دگر سازمان ها برقرار سازد و اگر هدف نهایی استراتژی این شود که مسئله در تکامل حفظ شود اینگونه می شود که طول عمر در کسب و کار افزایش می یابد روزی اگر پس از ایجاد کسب و کارمان، از کسب و کار نافرجام گذر کردیم و به تفولیت رسیدیم ،اگر پس از عبور از پل شکست در تفولیت و با گذر از این مرحله به رشد سریع رسیدیم اینَک دیگر وقت ان رسیده که با بلوغ کامل به تکامل بگوییم که ما را غرق در انبوه ثبات کند و اینجاست که به این نتیجه خواهیم رسید که استراتژی چیزی جز ماندن در ثبات نیست و اینجا بود که برند ها غول هایی شدند و غول ها برند هایی که در نتیجه توانستند جهان را در سیطره نگرش خویش شگفت زده کنند.
بعضی اوقات از گوشه کنار های جهان پدیده ای متولد می گردد که در هیچ بندی نمیتوانستیم آن گونه بنویسیم که امروز از سد آن چگونه میتوانستیم گذر کنیم.
واقعاً چه استراتژی میتوانست از قبل تعیین گردد واقعا چه تفکری و چه برنامه ای باید وجود میداشت که اکنون در زمان حال تحت تأثیر کووید ۱۹ قرار نگرفته باشد.
به وقت استراتژی تصمیم بسیار پر رنگ است اکنون دسامبر ۲۰۱۹ است که کوید ۱۹ در حال همه گیریست امروز بهترین زمان تصمیم گیریست اینکه میخواهیم در پیکار بمانیم و استراتژی جدیدمان را بنویسیم و یا مثل همه آن کسانی که در فرایند غرق شدند بیاستیم و غرق در باور خود شویم.
بهتر است خطی را تصور کنیم که موضوعات را به دو نیم تقسیم می کند. موضوعاتی که در سمت راست خط مستقر هستند در حیطه تفکر استراتژیک بیان می شوند و سمت دیگر موضوعات را در حیطه عملیاتی و برنامه استراتژیک قرار است بنویسیم
اما ایا می توانیم خیلی سریح و واضح از دل مکتب ها و مدل ها و مدل های ویژه ، پاسخگوی سوالات اساسی در رابطه با کسب و کارمان باشیم؟
با یک مدل و یک مکتب و یک طرح و یک جریان هیچ وقت نمی شود یک استراتژی اساسی نوشت که انقدرپایدارو سخت باشد که خطوط نامرئی بعضی خطرات را بتواند همانند جیمز وب نگاهی تازه ای بياندازد. اما بعضی اوقات مدیریت بحران مطلبد تا از دل بنیان حاصل از تفکرات عمیق بتوانیم عمیق تر به دیتاها بپردازیم.
گسترده کردن دیدگاه و آماج و تصور های ما میتواند ما را به گستردگی های عمیق تری پیوند دهد یک اقیانوس یک آسمان و یک جهانی پر از استراتژی در یک تفکر عمیق ،واژه هایی را استوار میکند که انگار دی اکسید کربن را در عمق ۱۸۰ کیلومتری تفکرت دفن کرده اند تا اینکه تو از عمق این راهبردها الماسی پدید بیاوری و یک تفکری از جنس یک الماس ...
هر یک از ما بایستی برای هر پلنی و هر مدلی ، راهبرد خاص خود را داشته باشیم و در نهایت چیزی شبیه فرا مدلها و مفهوم کلی و اصلی مدل ها می تواند بهترین استراتژی را برای نوشتن یک راهبرد و یا یک نقشه راه باشد.استراتژی هیچ وقت به صورت استاتیک بیان نشده است و عمل نکرده است بلکه همیشه در دل آن یک پویایی عمیقی نهفته بوده است با اینکه کووید ۱۹ یک مسئله کاملاً نادر بوده است همانند جنگ های میان قاره ای که بسیار عجیب و پر اختلال بود همانند ۱۱ سپتامبر همانند سقوط بازار مسکن در ۲۰۰۸ همانند ابرتورم زیمباوه ...
اما اگر نقطه تمرکز خود را بر روی مشتری بگذاریم و بر مبنای عدم قطعیت ها ،خود را باز تنظیم کنیم، این گونه همیشه میتوانیم خود را آماده کنیم تا پاسخگوی تغییرات این چنینی باشیم شاید هم بر اساس مدلهای مبتنی بر چابکی .
طبیعتاً کوید ۱۹ هیچ وقت قابل پیش بینی نبود و پیش بینی آن در علم استراتژیک هم میتوانست صفر باشد
آیا میتوانستیم از این آن قدر مطمئن باشیم که ایا او هم یک قُو ی سیاه بوده است؟
یا اینکه از نوادگان گاو بنفش است ؟!!
یا اینکه یک نایت بلاد است !!!
و خیلی از اتفاقات غیرقابل پیش بینی های دیگری هم در جهان میتوانست قوی سیاه باشد
آیا این رخداد میتوانست برای همه ی پیش واکنش ها، یکسان باشد برای کسی که در ایران زندگی میکند و یک سازمانی کوچکی دارد یا اینکه برای یک فرا سازمان در آن سوی دنیا چگونه تعریف می شود
من میگویم شاید حمله روسیه به اوکراین برای من و شما همانند یک قوی سیاه دردناک و غمگین بوده است و حتی نادر...
ولیکن برای کسانی که در رأس این استراتژی قرار داشته اند و برای کسانی که برنامهریزیهای آنها فراتر از سطح آینده نگر صورت میگیرد و مسلما هم برای مسبب این بیگ بنگ ها اینگونه می توانست باشد ،سازمان هایی که به صورت فعالانه پارادایم های کسب و کارها و محیط کسب و کارها را در آینده تعیین می کنند همانند مایکروسافت یک شرکت آینده ساز هستند ،همانند مارک زاکربرگ ، همانند تسلا و...
این رخدادها می تواند بیانگر این باشد که ما هر سازمانی که هستیم در هر نقطهای از جهان چه واکنشی میتوانستیم به این رخدادها نشان دهیم و پس از وقوع چه پیامی به این نوع وقایع خواهیم داشت اما بهتر است لحظه مکث کنیم و باز هم میرسیم به ماتریس swot ، که کسانی هستند که این رخداد را فرصت تلقی کنند و کسانی هم که به شکل یک تهدید به آن نگاه میکنند در واقع این ویژگی یک سازمان استراتژیک است که به این پدیده چگونه نگاه می کند.
به نظر شما آیا یک سازمان لازم است برنامه استراتژیک داشته باشد یا اینکه تفکری استراتژیک خیلی مهم تر به نظر میرسد؟
سازمان می تواند گذشته نگر باشد یا در حالی که حال نگر است آیندهنگر هم باشد هر یک از این تفکرات باعث خواهد شد که شیرازه سازمانی به حرکت در آید، یا اینکه همانند گذشته نگر، دقیقا همانند دوره اشرافیت بر اساس دستاورد هایی که در گذشته به دست آورده اند اکنون از سود انباشته ارتزاق نمایند .و گاهی این استراتژیک وجود دارد که ما برای بقا در حال تکاپو هستیم یا اینکه همانند یک ماهی قرمز برای شب عید به انتظار این نشسته ایم که سفرهها را رنگین کنیم و یا آب مقدسی که میخواهد نوزادی را تعمید کند و یا اینکه در اقیانوس اگرچه در ساحل ولیکن با تلاش و کوشش برای نزدیکتر شدن به منطقه امن هدفهای خود همواره در تلاش هستیم که خود را از متن شن های خزری خاکستری به قعر هدف پیوند دهیم .
درگیر بقا بودن هیچ اصالتی نخواهد داشت اینکه تلاش کنیم فردا از امروز بدتر نشود و تضمینی کنم برای فردا که زنده خواهم ماند این نوع نگرش در استراتژی هیچ معنایی ندارد و همیشه استراتژی برای 《رشد》 معنا پیدا خواهد کرد پس در درجه اول وضعیت موجود را باید تصور کنیم تا وضعیت مطلوب حاصل شود و اینگونهمیشود که وضعیت چشمانداز ها و ماموریت ها را تجسم میکنیم تا نگاه در مسئولیت واضح تر به نظر برسد.
در واقع استراتژی وقتی معنا پیدا میکند که جنسی از خود و تفکری از جنس نقشه را، که در عمق یک تصمیم دردناک است ذینفعان را تحت تاثیر قرار دهد، جنسی از تدبیر و تدبیری از جنس فراست.
بعضی اوقات با خود می اندیشیم که نوشتن یک نقشه درست شاید ماه ها به طول بیانجامد، آیا این صرف زمان میتواند نشاندهنده یک نقشه راه درست و کامل تری باشد در حقیقت از اینکه زمان همه چیز را میسازد و به آن شکل می دهد و همچنان آبدیده می کند و گذر زمان باعث چیرگی می گردد هیچ حرفی نیست اما بهتر است این را هم بدانیم که زمان همه چیز را نمیداند چون که جنس آینده از جنس تدبیر است چیزی شبیه یه استراتژی که میتواند با صرف یک راهبرد عالی زمان را تسخیر کند ، ایا جنس تدبیر به این معناست که بایستی زمان زیادی صرف شود و یا اینکه برای هر سازمانی به گونه جداگانه تعریف خواهد شد ولی برای هر سازمان و هر راه، نقشه ای بر اساس یک تفکر هماهنگ صورت نمیپذیرد
اگر به یک هیزم شکن یک ساعت وقت بدهید مسلماً ۴۰ دقیقه اول آن را صرف تیز کردن تبر خواهد کرد.او ۴۰ دقیقه اول را صرف نقشه خواهد کرد.استراتژی از کجا پدید میآید و در دریای بیکران نقشه راه ، چگونه برنامهریزی صورت می پذیرد و چه راه هایی وجود دارد تا نقشه راه به درستی کشف شود تا ما در مبنای سازمان ،راهبرد ها را از درون سازمان پیدا کنیم و به نقشه هدایت کنیم.
در نتیجه:
همیشه به عنوان یک استراتژیست در درجه اول تفکر استراتژیک بسیار مهم است شما اگر بخواهید با هزاران اندیکاتور و ابزار در کار خود پیشرفت کنید در مرحله اول این ابزار ها چیزی جز الات و افزار نخواهند بود ، در صورتی که این ابزار ها به شما کمک خواهد کرد که ذهنیت شما در درجه اول کاملا آماده شود و دارای پی و فونداسیون یک استراتژیست واقعی آماده تصویر هایی خواهد شد که قرار است این ذهنیت ، به گونه ای آینده سازی کند و آینده را با وجود نوسانهاو قو ها و گاو های بنفش و بلاد نایتها و آشوب ها باز هم به خوبی آنالیز نماید اگر باغبانی باشید در یک زمین حاصل خیز با در اختیار داشتن بهترین ابزار ها بهترین کودها و سموم کشاورزی ، اگر در بهترین نقطه آب و هوایی هم به سر ببرید و همه ابزارهای موجود را در اختیار داشته باشید مسلماً تفکر خلاقانه شماست که در نهایت پیروز خواهد شد و بهترین نتیجه را حاصل خواهد کرد و در واقع موجودیت این ابزارها بر حسب تفکر استراتژیکیست که ما تعیین میکنیم که آنها چگونه وجود داشته باشند و همیشه فقط به شرط یک ذهنیت استراتژیست است که نقشه راه پدید می آید.
اما تفکر استراتژیک و یا برنامه استراتژیک ؟
تفکر استراتژیک مستلزم تجسم آنچه می خواهید انجام دهید و تدوین راه حل برای مشکلات است. شما می توانید این کار را با انجام تحقیقات، انجام تجزیه و تحلیل علت ریشه ای و ابداع روش های جایگزین انجام دهید. ایده ها و مشاهدات خود را برای کمک به تقویت مهارت های تفکر استراتژیک خود ثبت کنید. به الگوها و روندها توجه کنید و با همکاران صحبت کنید تا دیدگاه هایی را در نظر بگیرید که ممکن است متفاوت از دیدگاه شما باشد.
برنامه ریزی استراتژیک مستلزم تبدیل این بینش ها به اهداف قابل اندازه گیری و عملی است. تعیین اهداف، تعریف گردش کار برای انجام کار، و ایجاد یک جدول زمانی مربوطه، همه بخشی از فرآیند هستند.
با اینکه تفکر استراتژیک بسیار مهم تر است اما نه تنها این دو عبارت بخشهای جدایی ناپذیر استراتژی محصول هستند بلکه اتحادی در نهاد آنها استوار است که درک آن میتواند معجزه استراتژی را پدید بیاورد.
عابد سخاوت_ فرو استراتژی#