«باربی» به کارگردانی گرتا گرویگ، دو سال پیش روی پرده رفت. آنقدر خلاقانه بود که منتقدان را مجاب کند حداقل او را به عنوان نامزد اسکار بهترین فیلم بپذیرند؛ اما جاگذاشتن اوپنهایمرِ نولان، شکستن شاخ غول بود. از طرفی چُنین فیلمی، با این چنین موضوع و آن همه خرج و تبلیغات، انتظار میرفت که نمرهای شایستهتر از 6.8 در IMDb کسب کند؛ اما ظاهرا رضایت عمومی، چیزی نبود که گرویگ جوان، آنرا در جیب خود داشته باشد. البته که حرف و حدیثهایی هم وجود دارد، مبنی بر اینکه عمدا Review Bombing (جنبشی برنامهمند برای پایین آوردن نمرهی فیلم) شده است؛ اما به هر حال در گیشه رکورد زد و از جوایز مطرح سال 2023، به غیر از یک اسکار برای ترانهی بیلی آیلیش و تعداد زیادی نامزدی در جشنوارههای مختلف، چیز خاصی گیرش نیامد!
گرتا گرویگ و همسرش نوآ بامباک فیلمنامهی آنرا نوشتهاند. هر دوی آنها در سال 2019، فیلمهای خوبی را کارگردانی و روانهی بازار کرده بودند. «زنان کوچک» و «داستان یک ازدواج» دو اثر حقیقتا قابل توجه بوده و هستند. بواسطهی همین عقبه و جذابیت داستان باربی بود که مارگو رابی و چند تن از تهیهکنندگان، مجاب شدند که روی آن سرمایهگذاری کنند.
حال جدای از حاشیههای خود فیلم، و در پیروی صحبت چند روز گذشتهام با یکی - دو تا از دوستانِ (البته اگر لایق بدانند) منتقد و کاربلد، گفتم که من، تماشا و بررسی این چُنین فیلمهایی که ادعای تالیف دارند را لازم میبینم؛ علیرغم اینکه در عصری زندگی میکنیم که به «افول سینما» معروف است. حتی اگر ضعیف باشند، باید آنها را دید و نقد کرد!
از آنجایی نوشتههای حقیر، بیشتر ادای نقد هستند، بیصبرانه منتظرم تا ایشان هرچه زودتر وارد گود شوند که ویرگول و مخاطبانش از معرفی و نقد فیلمهای جدید هم، بهرهمند شوند! (البته به منتقدان خاکخوردهای چون آقای وردنجانی و مستغاثی و... جسارت نباشد)
القصه دیروز که فیلم را دیدم، قصد داشتم نقدش را بنویسم. اما بعدا تصمیم گرفتم که تنها به نوشتاری تحلیلگون بر محتوایش اکتفا نموده، و نقد و قضاوت دربارهی آنرا به خودتان واگذار کنم! در نتیجه این نوشته، بیشتر به یک معرفینامه از فیلم شبیه است.

جایی نامعلوم و جادویی در نزدیکی نیویورک؛ «باربیلند» نام دارد! باربیلند دنیایی است آرمانی، که همهچیزش از پلاستیک درست شده و نقص در آن معنا ندارد. انواع و اقسام «باربی»ها و «کِن»ها در آن زندگی میکنند.
پس نام همهی دخترها در اینجا باربی است؛ اما تفاوتی که کارکتر اصلی ما (مارگو رابی) با دیگر عروسکها دارد، این است که او یک «Regular Barbie» میباشد. یعنی اینکه معمولی است و ویژگی خاصی ندارد؛ فقط زیباست!
این باربی ما، پس از بیشمار روزهای خوب و جذابی که پشت سر گذاشته، وسط عشق و حال با رفقایش، یک وقت به یاد مرگ میافتد! خودش هم تعجب میکند که آخر چطور میشود یک عروسک، به مرگ و نیستی فکر کند؟! اسباببازی را چه به مرگ؟! سعی میکند آنرا نادیده گرفته و فراموشاش کند.
اما فردای آن روز چیزهای عجیبی، سلسلهوار اتفاق میافتند. وقتی از تختاش برمیخیزد، بیحوصله است، دوش حمام، آب سرد فوران میکند، صبحانهاش بدمزه است و از همه بدتر، پوست پایاش، دیگر پلاستیکی نیست! تمام این اتفاقات او را بدین نتیجه میرساند که عروسک بودنش عیب کرده است و باید هرچه سریعتر نزد متخصص باربیها برود!
ترسان و پراضطراب، پا به خانهی رنگارنگ و غیرعادی وی میگذارد. متخصص، که به باربیِ عجیبوغریب شهرت دارد، به او میگوید که هر عروسکی به صاحب اصلیاش وابسته است و اگر فکر مرگ به سراغش آمده و دارد پوست درمیآورد، احتمالا یک جایی در دنیای واقعی، صاحب او به چنین مسائلی فکر کرده است! تنها راه چاره، پا گذاشتن به دنیای واقعی و یافتن آن دختربچه میباشد تا دوباره به حالت طبیعی عروسکیاش باز گردد.
بنابراین باربی قصهی ما، بایستی شال و کلاه کرده و برای سفری ناشناخته و خطرناک آماده شود. اما خودش نمیداند که این سفر قرار است هویتش و جایگاه زنان را در عصر سرمایهداری به چالش بکشد!

بسیاری از فیلمها هستند که محتوای سادهای دارند؛ نهایتا با یک مسئله سر و کار داشته و شاباش را روی سر همان میریزند. اما بدانید که باربی از آن دست داستانها نیست. جهان باربی جهانی است که برخلاف ظاهر جذاب و فانتزیاش، به مسائل گوناگون و لایههای عمیقی از زندگی و فرهنگ میپردازد. اگر فیلم را ندیده باشید، یحتمل با خود میگویید: «این فیلم که بهدرد بچهها میخورد! خجالت نمیکشی میخواهی آنرا نقد کنی؟!»
در جواب باید بگویم که گرتا گرویگ، هیچوقت دغدغههای سطحی نداشته و اصلا جذابیت فیلمهایش در همین است. پس اجازه ندهید که ظاهر دلفریبش گولتان بزند!
بگذارید همینجا یک نقدِ ریزی بکنم که آنرا شاغول تمام تِمها بدانید: فیلم به مسائل عمیقی میپردازد، اما عمدتا پردازشگر عمیقی نیست!

در باربیلند، باربیها همهکارهاند. نوبل نویسندگی میگیرند، وکالت میکنند، دکتری دارند و رئیسجمهور میشوند. در مقابل، کِنها هیچ نیستند! آنها محکوماند که برای جلب توجه، با هم رقابت کنند. اما بود و نبودشان هیچ تفاوتی ایجاد نمیکند! این استعارهها دقیقا ریفلکس دنیای ما هستند. دنیای سرمایهسالار، بستری برای خانمها فراهم نمیکند و آنها در جامعه، جنس دست دوم هستند.
در یکی از سکانسها وقتی کن (رایان گاسلینگ) میخواهد از استعدادهای خود بگوید، اما چیزی به ذهنش خطور نمیکند. فقط باصراحت میگوید: «ساحل» (احتمالا استعاره از خانهداری یا بچهداری خانمهاست). آیا او شنا بلد است؟ خیر! موجسواری میکند؟ خیر! نجات غریق است؟ خیر و خیرهای دیگر! این همان زنی است که جامعه گلویش را فشرده و به او اجازه نمیدهد کمی دربارهی خودش فکر کند و ببیند که در زندگی و برای خودش چه میخواهد، هویتاش چیست و برای چه به این دنیا آمده است!
به هر نحو تم اول، زنسالاری بود که گفته شد. اما موضع فیلم چیست؟! آیا بالاخره این نظام خوب است یا بد؟!.... در چند دقیقهی ابتدایی، همهچیز عالی است. هیچ مشکلی وجود ندارد. اما آرام آرام به پوشالی بودن این لباس بهظاهر بینقصِ صورتی پی میبریم: تفاوتها و برتریهای جنسیتی!

چه کسی به باربی (بخوانید مرد) در برابر کِن (بخوانید زن)، برتری بخشیده است؟! هر دو عروسک (انسان) هستند؛ مگر چه تفاوتی وجود دارد که یکی میتواند سروری کند و دیگری به دست فراموشی سپرده شود؟
فیلم تا خرخره پر است از شعارهای فمنیستی! از سخنرانی وعظگونهی گلوریا گرفته تا شوخیهای سیاه و طعنهدارش. در یکی از سکانسها در «شرکتِ ماتل»، باربی میپرسد که خانم مدیرعامل کجاست تا با او صحبت کند. اما آنها میگویند که مدیرعامل مرد است و در این شرکتی که ادعای دفاع از حقوق زنان را دارد، مدیریت هیچ بخشی به حتی یک خانم داده نشده است. ناگهان یکی از کارمندان مرد میگوید: «من مدیر هیچجایی نیستم؛ این یعنی یک زنم؟!!»
نویسنده، دنیای باربی را با دنیای واقعی مقایسه میکند: همانطور که در اینجا مردسالاری هوا را آلوده کرده، در باربیلند هم، زنسالاری زنده و پایدار است. گرویگ با نشان دادن این مقایسه و دروغین بودن بینقصی آن، هم مرد و هم زنسالاری را به باد انتقاد گرفته و هر دو را نفی میکند.

تا قبل از این که به جهان حقیقی برود، باربی و همینطور بقیهی باربیها اعتقاد داشتند که شرکتِ ماتل، آنها را بدین منظور ساخته است که نماد زیبایی و زنانگی باشند. زنانی که در وجناتِ ظاهری رقیب ندارند و در عین حال، کاملا بااستعداد و مستقلاند. و این است فلسفهی خلق باربی تا دنیا را به جای بهتری تبدیل کند؛ اما ظاهرا پیراهن را پشترو به تن کردهایم!
مارگو باربی (همان مارگو رابی خودمان) وقتی به دنیای واقعی میآید، متوجه تفاوتها میشود. به چشم میبیند که هیچوقت وضع زن در جامعه بهتر نشده است. اینجاست که دو تم بوجود میآید: اولا دچار بحران هویت میشود. تاکنون او خود را یک ایدهی به ثمر رسیدهی پیشرو، برای جنبش برابری حقوق زن با مردان میدانست. اما حالا میبیند که تنها یک کالاست، برای کمک به رشد نظام پول و سرمایهداری!
ثانیا باربی به مثابهی یک عروسک، بجای آنکه زیبایی زن را نشان دهد، استانداردهایی طراحی کرده است که اگر زنی آنها را به عنوان آپشنهای خودش نداشته باشد، دیگر زیبا نیست! باربی همان محصولی است که باعث میشود دخترها از خودشان متنفر شوند!
اکنون موقعیت را مناسب میبینم که بگویم، اصلا کارکرد محصول همین است! وقتی از کالا و محصولات میگوییم، در کنارش لفظ فروش و فروشنده میآید. حال این میل به فروشِ حداکثری است که منجر به «رقابت» میشود. آنجاست که رقابت به شما اجازه نمیدهد که بگذارید "معمولی" نفس بکشد! همهچیز بــایـــــــــــــــــــد عالی باشد! در نتیجه دخترانی که در این فرهنگ بزرگ میشوند، به آنها القا میشود که باید مثل یک باربیِ کمرباریک زیبا باشند و الا کسی آنها را نمیخواهد. «هرکه زیباست، خواستنی است و هرکه زیباییاش با ما نمیخواند، خریداری ندارد!»

جالب اینجاست که فیلم برای این موضوع راهکاری ندارد. نه محصول بودن باربی و نه استفادههای تجاری کلاناش نفی نمیشود؛ حتی کارگردان با کمدیسازی کارکتر مدیرعامل شرکت ماتل (با بازی ویل فرل)، انتقادها را خاموش میکند و با لبخندی مضحک، یادآور میشود که: «سخت نگیرید!»
در پایان فقط به این اشاره میشود که بهتر است چروکیدگی پوست و چنین مواردی را به باربی اضافه کنیم تا مثلا بینقص نباشد! اما غافل از آنکه در دنیای سرمایهداری، اصلا ماهیتِ کالا رقابتزاست....
مقالهی سایت Litbug خیلی خوب به این تناقضها پرداخته است. من اختصارا یکی از جملاتش را ذکر میکنم:
«فیلم Barbie (2023) یک اثر دوگانه است. از یک طرف نقدی است بر کلیشههای جنسیتی و سرمایهداری، و از طرف دیگر ابزاری است برای بازتولید آنها در قالبی مدرن و قابل فروش.»

همانطور که اشاره شد، پس از اینکه باربی پا به عرصهی حقیقت میگذارد، با سرمایهسالاری و محوریت مرد در جامعه مواجه میشود. در این حین، فیلم چون نمیخواهد لحن خود را عوض کند، ماشین انتقادش را استارت میزند؛ انتقاد با زبان طنز و فانتزی! به همین خاطر ممکن است که برخی نقدها و مسائل، سطحی به نظر برسند. به عنوان مثال تصویری که از مردان ارائه میشود، بیشتر از آنکه یک نقد موشکافانه در دل خود جای داده باشد، جلوهی تکبعدی از یک انسان است. فیلم با اینکه لحنی کمدی و فانتزی دارد، زن را یک انسان دارای لایههای عمیق و پر از درد تصویر کرده؛ اما مرد بیشتر شبیه یک موجود قدرتطلب بیخرد است. گرچه تداخلِ مرد بودن خود کِن با استعارهاش از زن امروز، طناب کنترل را از دست نویسنده خارج ساخته است!
مسئله دیگر اینکه فیلم وقتی به باربی و زنان میپردازد، کاملا قابل فهم است؛ اما همین که به مرز تفاوتهای دو جنس میرسد، موجب تقابل و حتی در دقایقی، تنازع جنسیتی میشود. از آنجایی که قبلتر، مردان را بسیار سطحی نشان داده بود، اگر انگِ «مردستیزی» را دریافت کرد، نباید خیلی تعجب کند!
منتقد N. Noman میگوید: «مردانگی در فیلم نه درمان میشود و نه بازتعریف؛ فقط به سخره گرفته میشود».
شاید در پاسخ گفته شود که خب این فیلم، دربارهی زن و برای زن است؛ تضمینی نداده که مشکلات مردان را هم حل کند. بایستی در جواب بگویم که مسئله مرد و زن هیچوقت از يکديگر جدا نبوده و نیست. وقتی بحث در بستر جامعه و اجتماع مطرح میشود، بررسی به هر دو جنس، اجتنابناپذیر است! پس یافتن جواب برای مشکلات یکی، ظلم به دیگری را به همراه دارد.

در نوشتار حاضر سعی شد تا بیشتر به تحلیل لایههای محتوایی فیلم پرداخته شود و بایستی خاطر نشان کنم که اینها، بخشی از مسائلی است که فیلم روی آنها تمرکز گذاشته. هویت زن، جنسیتزدگی، فمنیسم، سرمایهسالاری، باربی به عنوان یک کالا؛ هر کدام از این پدیدهها، آنقدر عمیق و پرمطلب هستند که میتوانند به تنهایی موضوع یک فیلم را جور کنند! در نتیجه اگر قصوری در این متن دیده میشود، به پای بیتجربگی حقیر بگذارید!
. در پایان بد نیست که نظر و نقد خود را در مورد فیلم بازگو کنم:
«Barbie» نه تنها یک اثر مهم در دههی ۲۰۲۰ محسوب میشود؛ بلکه فیلمی است که از نظر فرم، واقعا غنی است! بازی مارگو رابی و رایان گاسلینگ، مخاطب را با خود میکشاند، دکوراسیون عروسکی و جذابی دارد که کاملا متناسب با فضای فیلم انتخاب شده است. انسجام روایی و ژانر دارد. کمدیاش مناسب است، شما را بیدردسر میخنداند و علیرغم انتقادات جدی، واقعا فانتزی میماند!
اما از نظر فیلمنامه، بایستی بگویم همانطور که پیشتر اشاره کردم، یک داستان بسیار خلاقانه و جذاب، اما در بخشهایی دارای تناقض و نقص است. محتوایش از نیمهی فیلم به بعد، جداً افت میکند. البته تغییر لحناش از استعاره به مونولوگهای بیانیهای، در این امر بیتاثیر نیست.
پایانبندیاش اما چندوجهی است. مسئلهی باربیلند و مارگو باربی را خوب جمع و جور میکند، اما بقیهی جوابها تکهپارهاند! با وجود اینکه ادعای مخالفت با نگاههای جنسیتزده را دارد، خودش در همان دام میافتد....
نهایتا و در نتیجه فکر میکنم که این جمله برازندهاش باشد:
«باربی همانقدری که یک پرسشگر خوب و جسور است، یک پاسخدهندهی گاه منطقی و گاه قاصر و کوتهنظر است»

در پایان و به قول یکی از دوستان، این مقاله سعی داشت که به شما عمق بدهد و نه جهت! پس این نظر شماست که اهمیت دارد. فیلم را تماشا کنید و قضاوت و موضع خودتان را به تن کنید❣️
پست قبلی: