«زنگ تفریح»، یکی از فیلمهای بحثبرانگیز ژاک تاتی است که در سال ۱۹۶۷ روی پردهی نقرهای رفت. برای شناختن ژاک تاتی، همین بس که بدانید او کمدینی است که روآن آتکینسون (بازیگر نقش مِستر بین) گفته که تاتی الهامبخش من، برای شکلگیری شخصیتام بوده است.
ژاک تاتی برای ساخت این فیلم، سه سال وقت صرف کرد و هزینههای زیادی متحمل شد؛ یک شهرک سینمایی کامل بنا کرد و برای خرجهای اضافی، وام گرفت و از جیب خود مایه گذاشت. از آنجایی که «زنگ تفریح» در گیشه شکست خورد، تا سالها مقروض بود.
«Playtime» اما یک فیلم کمدی فرانسوی است که با تمام فیلمهایی که دیدید، فرق دارد. پس از اکران، انبوهی از نقدهای منفی، به صورت ژاک سیلی میزدند و با وجود عدم رضایت تماشاگران، گویی او را از کردهی خود پشیمان کرد؛ اما گذر زمان همهچیز را تغییر داد و نظر منتقدان راجعبه فیلم عوض شد. علت آن هم این بود که فیلم را با چشم دیگری تماشا کردند.
حال این نقد سعی دارد تا مشخص کند آیا این فیلم همان پروژهی شکستخورده و بیمایه است، یا اینکه آنقدر شاهکار است که لیاقت پیوستن به لیست «بهترین فیلمهای دورانِ» منتقدهایی چون راجر ایبرت را داشته!

انتظار نداشته باشید که داستان خاصی برای گفتن داشته باشم! در این فیلم، کارکتر به معنای کلاسیک وجود ندارد. یعنی هست؛ اما محوریتی ندارد. تنها چیزی که جلوی دوربین قرار گرفته است، چند خردهداستان و مجموعهای از اتفاقات بامزه است!
دو شخصیت هستند که دوربین کمی بیشتر به خود زحمت میدهد که ما را با آنها همراه کند. نفر اول، پیرمردی است بنام اولو (با بازی خودِ تاتی)، که قصد دارد خواستهای نامعلوم را به عرض رئیس یک شرکت تجاری بزرگ برساند. اما این شرکت آنقدر دراز و طویل است که هر بار، چوبی لای چرخاش میرود و آقای رئیس را به انحاء مختلف گم میکند.
شخصیت دوم باربارا است، که ظاهراً از انگلستان و به عنوان یک توریست به فرانسه آمده تا با دوستان خود تعطیلاتی را خوش باشند. و این تمام چیزی است که از سکانسهای فیلم، دستگیرمان میشود!
حال، دوربین ما را به داخل دریایی از طنزها و اتفاقاتی پشتسرهم میکشاند تا در نهایت اولو و باربارا را در یک رستوران تازهتاسیس، به هم برساند!

داستانی که پیشتر به عنوان خلاصه تعریف کردم، حداقل اهمیت را در ذهن نویسندهی این اثر داشته است. اساسا فیلم «زنگ تفریح» محتوای تماتیک دارد، کمدی درونش میغلتد و به خوبی هم جریان دارد؛ اما درامی شکل نمیگیرد.
به عبارت دیگر، فیلم سعی نمیکند که همچون یک مادربزرگ مهربان برایمان قصه تعریف کند؛ بلکه قصد دارد که یک اتمسفر خلق کند و با نگاه کمدیاش، پدیدهای اجتماعی را بازتعریف کند!
در ادامه و بنا بر روش معمول خودم، مسائل را جدا میکنم تا بهتر بتوانم در تحلیل آنها فائق آیم:
۱. ریشخند مدرنیته ۲. فقدان داستان و شخصیت
در نقد، اصطلاحی است به نام فرمزدگی. فرمزدگی یعنی فقدان تعادل میان فرم و محتوا، و سنگینسازی کفهی ترازوی فرم، در برابر دیگری. یعنی اینکه تمرکز فیلم را آنقدر سوی ساخت دکور، فیلمبرداری و غیره ببریم که اصلا فراموش کنیم که چه میخواستیم بگوییم. یعنی گم شدن لبّ کلام، در میان چهچهههای آواز!
حال مقصود چیست؟! یکی از بزرگترین نقدهایی که به «زنگ تفریح» ژاک تاتی میشود، آن است که فرمزده است. یعنی یک اثر پوچ و تهی است! بنابراین این بخش، تنها قسمتی است که میتوان اثبات کرد که اینطور نیست!
همانطور که قبلا هم اشاره کردم، فیلم تلاش نمیکند داستانسرایی کند؛ بلکه یک اتمسفر خاصی طراحی میکند و حدود دو ساعت ما را درونش قرار میدهد تا با آن زندگی کنیم. به زبان سادهتر: فکر کنید که یک عینک نقد مدرنیسم به چشم زدهاید، به خیابان رفته و با دقت حرکات مردم مختلف را زیر نظر میگیرید. شما هیچکدام از مردم را نمیشناسید و احتمالا هیچکدام آنها برایتان تبدیل به کارکتر نشوند. بلکه همچون یک جامعهشناس، در حال بررسی یک روند هستید.
و این همان نکتهای است که قبل از دیدن فیلم، نیاز داریم به آن توجه کنیم. نباید انتظار فیلمنامه و محتوای معمول را از «زنگ تفریح» داشته باشیم. بلکه ژاک تاتی میخواهد تا کمی در خیابانهای پاریس پس از جنگ، قدم بزنیم و دقایقی از زندگی مردم را با طعم مدرنیسم بچشیم.

پردهی اول: فرودگاه
فیلم از چهار پردهی اصلی تشکیل شده است. پردهی اول، در فرودگاه اتفاق میافتد و با ورود گروهی از بانوان بریتانیایی آغاز میشود. این پرده بسیار کوتاه است و بیشتر نقش مقدمهای دارد تا چشممان به ساختمانهای شیک و اتوکشیده عادت کند.
پردهی دوم: نظمی رباتگونه
پس از گذشت ده - دوازده دقیقه، ژاک تاتی به قاب تصویر میآید و چراغ کمدی را روشن میکند. پردهی دوم، داستان سرگشتگی است. حیرت آقای اولو در پسِ راهروهای طولانی و اتاقهای شیشهای، در عین بامزه بودن، استعارهای است از گمشدن هویت و از دست رفتن فردیت!
فاصلهی خطوط دقیق و کارشده است، کف زمین برق میزند و هرچیزی با دقت و نظم چیده شده؛ اما در این دنیای روباتیک، انسانیت انسان از یاد رفته است. فضایی سرد و خفهکننده، تمام قابها را فرا گرفته و از دهان آدمها، کلماتی مبهم خارج میشود. همهی اینها عناصری هستند برای تکمیل این عبارت: «فقدان هویت در عصر مدرنیته و ماشینآلات».

پردهی سوم: پوچ و شلخته
پردهی سوم اما آشفتگی در دل نظم است. دوربین، اینبار ما را به رستورانی تازهتأسیس میبرد. شب افتتاحیه است و دیوارها به تازگی رنگ شدهاند و سرامیکها هنوز کاملا نچسبیدهاند؛ که مشتریان باکلاس و باوقار، به سوی آن هجوم میبرند. ظاهر بیدوام رستوران، جر خوردن یونیفرم گارسونها، فروریختن بخشی از دیوار، اتصالی کردن برخی لامپها، همگی به پوشالی بودن فرهنگ مدرن اشاره دارد. فرهنگی که ظاهری شیک و به ظاهر دقیق دارد، اما از درون تهی است.
در ادامه طولی نمیکشد که رستوران، مملوء از انسانهایی میشود که آمدهاند تا پوچی خود را جشن بگیرند. تاتی با کنایههای تیزش، فقط به شلختگیِ چهار تیر و تخته بسنده نمیکند. همهچیزِ زندگیهای صنعتی همین است؛ حتی آدمهایش!
پس از پخش موزیک، فضای آرام رستوران به یک مجلس رقص و بعداً به یک آشفتهبازار تمام عیار تبدیل میشود. هر قدر که لحن فیلم در پردهی دوم، خشک و بیمیل بود؛ در این پرده، جای خود را به سبکسری و مستیهای افسارگسیخته میدهد.
در پایان هم صبح میشود و مردم با حالت خماری از رستوران خارج میشوند. تنها حسن ختام فیلم، آشنایی اتفاقی آقای اولو و باربارا است که کور سوی امیدی را در دل ما زنده نگه میدارد!

پردهی چهارم: خوشبینی به سبک تاتی
همراهی اولو و باربارا بسیار کوتاه است؛ چرا که به او خبر میدهند باید به همراه کاروان خود، سوار اتوبوس شود و به هتل بازگردد. از همین رو اولو، شالی را کادو میکند و بدست باربارا میرساند. اما باز هم این آشفتگی شهر است که حتی به او اجازهی یک خداحافظی هم نمیدهد!
باربارا کادو را در اتوبوس میگشاید و با دیدنش ذوق میکند. پس آنرا به سرعت سرش کرده و به بیرون خیره میشود؛ به این امید که شاید اولو را در خیابان ببیند!
در سکانس پایانی، ماشینها دور یک میدان، در ترافیکی سنگین گیر کردهاند؛ اما امید و سرزندگی از دل این شلوغی موج میزند. تاتی با استفاده از نور های طبیعی، چهرههای خندان مردم و موسیقی شعفآور، به ما القا میکند که هنوز وقت هست! این دنیای صنعتی، انسانیت را از ما گرفت؛ اما هنوز هم میتوانیم برش گردانیم! فقط کافی است هویتمان را بازتعریف کنیم:
برای شروع، شاید عشق یا یک کادو دادن ساده، کافی باشد....!
حالا فرمزده هست یا نه؟!
تا بدینجا هرچه گفتم، تحلیل بود و بس. حالا این ریش و قیچی دست شما؛ خودتان قضاوت کنید که این فیلم دغدغهمند و باهوش، در دستهی فرمزدگان سینما قرار میگیرد یا نه! فیلمی که هم نقد کرد و هم یک راهکار احساسی-فلسفی ارائه داد!

«زنگ تفریح» بر خلاف دیگر آثار، از داستان خطی و کارکترسازی استفاده نمیکند. حتی کمتر به خاطر دارم که فیلمبردار، نمای نزدیک (کلوز شات) گرفته باشد. این مسئله به خودی خود، یک نقیصه نیست. باید پذیرفت که این فیلم، یک تجربهی متفاوت است و باید با آن کنار آمد. اما نقد، زمانی استارت میخورد که این جسارت را نتوانسته باشد به سرانجام مطلوب برساند؛ که در مورد «Playtime» باید گفت که کارگردان به خوبی از پس آن برآمده است.
اما اگر بخواهم این نقد را کمی پرورش بدهم، میگویم: «این محتوای فاقد داستان و شخصیت، نمیتواند مخاطب را با خود همراه کند و موجب خستگی و عدم همذاتپنداری میشود.»
اما به اعتقاد من، این نقد نه در مورد محتوا، بلکه در خصوص فرم، جای مطرح کردن دارد؛ که بهوقتش، بدان خواهم پرداخت. پس در پایان به سخنی از راجر ایبرت در این باره بسنده میکنم:
«زنگ تفریح، فیلمی است که باید چندبار دیده شود تا فهمیده شود؛ و این برای بسیاری، بجای اینکه لذتبخش باشد، خستهکننده است.»

با وجود انتقاداتی چند، اگر بگویم «Playtime» از نظر فرمیک یک شاهکار بلامنازع میباشد، غلو نکردهام. ژاک تاتی توانسته فیلمی بسازد که پس از یکبار دیدن، دیگر فضا و بامزگیاش را از یاد نخواهید برد؛ مخصوصا اگر آنرا همانطور که هست، بپذیرید. فیلمبرداری، صداگذاری، حذف دیالوگ، فضاسازی، استفاده از رنگهای مختلف، معماری و ساخت دکور، استفاده از کمدی موقعیت، ماجراجوییهای بامزه؛ همه و همه جزو نقاط قوت این اثر فاخر هستند.
در ادامه به بخشهای پراهمیت فیلم بیشتر میپردازم:
عناصری که فیلم را سروپا نگه میدارند، طنز فیلم و ماجراجوییهایی است که آقای اولو در پردهی دوم و بعد از آن گرفتارش میشود. گاهی نیز کارگردان، شمع استعاره را روشن میکند و با هر سکانس و حرکتی، حیرت یا پوچی عصر مدرن را به تمسخر مینشیند. به عبارت دیگر ریتم، از پا نمیافتد.
اما گاهی مخاطب، میان برزخ گیر میکند. نه طنزی وجود دارد، نه ماجراجویی خاصی و نه خبری هست از بهخرج دادن نبوغ قابل توجهی. از آنجایی که داستان مرکزی، محوریت خاصی ندارد، میتوان ادعا کرد که برخی سکانسها اضافی هستند؛ چرا که روایت را از ریتم خود انداخته و موجب قطع اتصال توجه مخاطب میگردند. به عنوان یک بیننده، برای حقیر هم این اتفاق افتاد؛ هر دو بار!

به عنوان مثال در پردهی سوم، جایی که هرج و مرج رستوران را فراگرفته و هر کسی ساز خودش را کوک میکند، شاید چند شوخی در آنجا گنجانده شده باشد؛ اما با گذشت دقایق زیاد و همچنین شلوغی تصویر، مخاطب خسته شده و دیگر با فیلم، ارتباط برقرار نمیکند که بخواهد بخندد! به اعتقاد من، اینجا بهترین بخشی است که میتوان انتقاد خستهکننده بودن اثر را به پهلوی تاتی فرو کرد!
در نقطهای ایستادیم که برخی از منتقدان، اعتقاد دارند که این خستهکنندگی فیلم، نه ضعف؛ بلکه نقطهی قوت آن است. K. Thompson می گوید: «ریتم کُند فیلم، خودش نقدی است بر شتاب زدگی زندگی مدرن.» یا منتقد مجلهی نیویورکر مینویسد:
«خستگی در Playtime، نه ضعف؛ بلکه ابزار است. تاتی ما را مجبور میکند مکث کنیم، ببینیم و فکر کنیم.»
در مجموع و به نظر این دسته از منتقدان، فیلم یک اثر خاصی است که از دقایق و ریتم کُند، به منظور یک تجربهی زیسته استفاده میکند. یعنی اینکه آنقدر ما را میان ثانیهها گرفتار میسازد، تا با پوست و گوشت خود، تلخی این حقیقت را لمس کنیم!
در نهایت شاید و فقط شاید بتوان ادعا کرد که این نقد نیز بر پیکرهی سختجان فیلم، کارساز نیست!

دو بال اصلی فیلم در ارائهی جلوههای بصری چشمنواز، فیلمبرداری و معماری خشک و صنعتی آن هستند که تمرکز اصلی آنها در دو پردهی اول میباشد. در طراحی صحنه، تاتی از معماری شیشهای و خطوط سرد و متقارن استفاده میکند تا بیهویتی مدرن را تصویر کند. راهروها طولانی، دیوارها قدکشیده و بلند، قابها اغلب ایستا و از نمای دور؛ گویی انسان در دل سازهها گم شده است.
استفاده از رنگ، خودش به این فضاسازی عمق میدهد. اغلب رنگها در طیف خاکستری و آبی هستند که نشان از خشکی و زمختی دارد. حتی لباس آدمها شبیه به هم بوده و بهعمد، هیچ خلاقیتی در این زمینه خرج نمیشود. تاتی از رنگ سیاه هم برای لباس برخی مردان استفاده میکند. این رنگ احتمالا استعاره از کسانی است که بهشدت غرق این فرهنگ شده و از انسانیت، فرسنگها دور افتادهاند.
بازتاب تصاویر بر شیشهها نیز، نبوغی خارقالعاده است که تاتی در این فیلم بهکار گرفته. او به زیباییهای خیابانهای پاریس معتقد است. بناهای تاریخی و سازههای خاطرهانگیز را هویت شهر میداند. اما آن ساختمانهای مدرن و سر به فلک کشیده، علاوه بر انسانیت، هویت شهر را گرفته و فضای رمانتیک پاریس را به جایی خشک و بیروح تبدیل کردهاند. در نتیجه او از این بناها، نمایی مستقیم نمیگیرد؛ بلکه آنها را در ریفلکس شیشه نمایان میکند. دیگر نیازی به تاکید نیست که این روش، واقعا در نوع خود خارقالعاده است.

صداگذاری و موسیقی، علاوه بر اینکه بساط طنز را فراهم میکنند؛ خاکی هستند برای پرورش خلاقیت در فیلم!
در پردهی اول و دوم، دو اتفاق میافتد. اولا موسیقی نداریم؛ که این خودش به همان فضاسازی خشک، کمک میکند. ثانیا صداگذاری در واضحترین حالت ممکن اتفاق میافتد که در نوع خودش هم جذاب است و هم کمدی. از صدای تقتق کفشهای آقای رئیس گرفته، تا صدای هوفهوف صندلی، هنگامی که آقای اولو از روی آن بلند میشود، بسیار بامزه هستند؛ مخصوصا اگر هنرمندی مانند تاتی، آنها را رهبری کند!
در پردهی سوم و چهارم اما، موسیقی نقش محوری میگیرد و وظیفهی کمدی، بجای صداگذاری، بر دوش بازیگران و موقعیتهای طنزی که در آن گرفتار میشوند، گذاشته شده است. موسیقی آنقدر تند و بیوقفه میزند، که به مخاطب مجال نمیدهد. از آن سکوت تا این شلوغی....
دیالوگ را نیز بخاطر اینکه نقش انتقال پیام بوسیلهی کلمات را ندارد، میتوان در بخش جلوههای صوتی قرار داد. ویژگی متمایزکننده انسان از حیوانات، ناطقیت اوست. وقتی کلام را از انسان بگیریم، آیا انسان میماند؟! در نتیجه، در این بخش نیز کارگردان بوسیلهی حذف دیالوگ، استعارهی حذف هویت را در انسان امروزی را رقم میزند.
و این عناصر در کنار هم، تصویری کامل از بحران انسان مدرن در عصر نظم و شیشه میسازند.
در پایان، فرم در خدمت بیچون و چرای محتوا و تم مرکزی فیلم قرار دارد و هر بخش بهتنهایی نبوغی است که ژاک تاتی بر تصویر نقرهای آورده است. در نتیجه و پس از تمامی این تحلیلهایی که گذشت، شاید بتوانم براحتی این جمله را بر زبان جاری کنم:
«زنگ تفریح ژاک تاتی، ارزش تغییر نگاه سنتی از فیلم را دارد؛ آن هم با این همه نوآوری!»
ژاک تاتی اگر بجای این، یک فیلم کمدی-رمانتیک ساخته بود که در آن، آقای اولو عاشق باربارا میشود و یک نیمچه نقدی هم بر انقلاب صنعتی و زندگی ماشینی دارد؛ هم در گیشه موفق بود و هم بهبهِ منتقدان را برمیتافت. همینطور بجای آنکه قرض بالا بیاورد، میتوانست در کنار بازیگرانی همچون «الیزابت تیلور» یا «سوفیا لورن» در نقش باربارا، اسکناس بشمارد. اما آن موقع، «زنگ تفریح» هرگز به عنوان یک اثر ماندگار در تاریخ سینما به ثبت نمیرسید!
پس بیایید همانطور که تاتی آرزو داشت، در پس پیشرفتهای ابزاری و ماشینآلات، انسانیت را از یاد نبریم؛ چون فقط همین برایمان مانده است!

در نهایت از شما متشکرم که تا اینجای مقاله، همراه بودید. اگر نظری داشتید، خوشحال میشوم آنرا در قسمت کامنتها به اشتراک بگذارید❣️
🎯 نمرهی نویسنده: ۹/۵ از ۱۰
✍️ ابوالفضل ناصری
نقد خوب یکی از دوستان، که به نظرم باید در پستهای منتخب ویرگول قرار میگرفت:
پست قبلی: