فیلم «سلاحها» ساختهی زک کرگر، چندی است که بهبهِ منتقدان و چَهچَه تماشاگران را درآورده است و حدود یک ماه تمام، در صدر لیست پربحثترین فیلمهای IMDb قرار داشت.
"کرگر" که با فیلم تحسینشدهی «بربرها» پا به عرصهی شهرت گذاشت، کارگردانی است که با ترس روانشناختی، روایتهای غیرخطی و فیلمبرداری چشمنوازش، نشان داده ژانر وحشتِ نوین را خوب میشناسد. دیگر دورهی ترس از لولوهای خطرسناک گذشته است. حتی دیدیم و میبینیم که «احضار ۴» نیز با آن یال و کوپالاش، نتوانست رضایت کسب کند. شاید وقت آن رسیده است که دیگر امثال جیمز وَن، دوربینشان را آویخته، چهار گوشهی سینما را ببوسند و عرصه را تحویل نسل جوانتر دهند.
اما سوال این است که آیا "سلاحها"ی کرگر، با تمام تحسینها و هیاهویی که امسال ایجاد کرد، واقعاً چیزی فراتر از یک تجربهی خوشساخت است؟!

در شهری خیالی به نام مِیبروک، 18 بچه در کلاس خانم جاستین درس میخوانند و خوش و خرم در کنار هم زندگی میکنند؛ تا اینکه یک شب، اتفاقی میافتد. در لحظهای مشخص، هفده تایشان از خواب برمیخیزند، درب خانههایشان را یکییکی باز کرده و بیهیاهو، بیچراغ، به سوی نقطهای نامعلوم در دل تاریکی میدوَند؛ گویی چیزی آنها را فراخوانده است!!
فردای آن روز وقتی خانم معلم مثل هر روز به کلاس میآید تا درس را شروع کند، میبیند که فقط "الکس" در اتاق حاضر شده است. موضوع را به مدیر و سپس به خانوادهها اطلاع میدهند تا اینکه متوجه میشوند که... بله! پس از پیگیری و تحقیقات پلیس، نه اطلاعات مفیدی از جاستینِ معلم استخراج میشود و نه از الکس و خانوادهاش.

چند ماه بعد، مدرسه یک گردهمایی شکل میدهد تا والدین بیایند و حرفهای دلشان را زده و داغدیدگی خود را برای هم تعریف کنند!
برنامه دارد خوب پیش میرود که یکی از والدین صدایش را به سر کشیده، فریاد میزند که دزد بچههایشان، همین خانم معلم است! جاستین صورت معصوماش را پایین میاندازد و به امید تسلای دل پدر و مادرها، روی سن میرود تا بگوید که او هم با آنها همدرد است. اما کسی حرفش را گوش نمیدهد و با همهمه، مجلس را بهم زده و به سمت او حملهور میشوند. جاستین با کمک مسئولان مدرسه از میان جمعیت رمیده، سوار ماشیناش میشود. پس از آن با وجدانی ناراحت و سینهای پر از ترس، به خانه میرود.
حال این ما هستیم، این معمای 17، و نه 18 کودک، جاستینی که از ترس جانش، نمیتواند شب را تنها سر کند و الکسی که یگانه بازماندهی ماجراست!

راجر ایبرتِ مشهور مینویسد:
«شروعی ساده، پایانی دیوانهوار؛ کرگر دوباره با ساختارشکنی میدرخشد.»
Weapons فیلمی است که ژانر وحشت و مرموز را دستاویزی کرده برای ساخت یک جامعه؛ جامعهای مملوء از فساد و تباهی، فقدان درکومحبت، انکار حقیقت و عدم مسئولیتپذیری. مردمانش شوریدگانی هستند که درب خانه را به روی هیچکس باز نمیکنند؛ روزنامه را روی شیشهی پنجرهها میچسبانند تا نه گرمای تابان خورشید را حس کنند و نه خیابانهای پُر سکوتِ بیرون را ببینند!
شاید بپرسید «پس درون خانه چه خبر است؟! آیا گرمای باهم بودن، به دیوارهای یخزدهاش نور میبخشد؟» باید بگویم که خانه، بجای آنکه کانونی باشد برای تجمع عشق و محبت؛ عذابگاهی است که امید را میکُشد، ترس را احیاء میکند. تم سرد و خشک دوربین، شما را دلزده و بیمیلیاش را به رُخ میکشد!
تلختر از همه آن است که این دیستوپیای تصویرشده، نه از نوع مرسوم هالیوودی و اغراقشدهاش؛ بلکه همین دنیای ماست! دنیا، دنیای ماست و آدمهایش خود ما هستیم! گرچه شاید فرهنگ غنی ایرانی، کمی به دور از این نتایج باشد؛ اما تا زمانی که هویت خود را فراموش و در دل مدرنیته و ایندیویژوالیسم بغلتیم، وضع همین است!

این است وضع موجود؛ اما درام فیلم از زمانی شروع میشود که نویسنده میخواهد این گره کور را برای ما بگشاید و به داستانش عمق ببخشد! پس دست به کار میشود و یکییکی، ما را با هر کدام از کارکترها هممسیر کرده تا علاوه بر تکمیل شخصیتپردازی، داستان را از دید او بازتعریف کند. در نتیجه روایت، پاره پاره و غیرخطی است. و باید گفت که این طرز روایت کردن، به خوبی به قامت فیلم نشسته است!
_ اولین و جدیترین نقدی که بر پیکرهی "سلاحها" میخورد، نبود تم مرکزی و نقطهای مشخص در داستانش میباشد. منتقد سایت Hamline Oracle مینویسد:
«بخش دیگری از فیلم که به نظرم کمبود داشت، نبود یک تم مرکزی واضح بود.»
هر فیلمنامهای با وجود دنبال کردن خطوط فرعی، میبایست یک داستان و نکتهی اصلی داشته باشد. روایتی که حقیر، بالاتر انجام دادم، شاید بهترین نوع روایت از این فیلم باشد؛ اما مشکل آنجاست که کارگردان از استعاره بهره برده است و گاهی این ریزمسائل آنقدر زیرپوسته و زیاد هستند که موجب پراکندگی روایی و تردید مخاطب میشوند.
اگر بخواهم واضحتر بگویم: فکر کنید کنترل اجتماعی، انتقاد سیاسی، انکار، فساد جمعی و... را داخل دقايق فیلم قرار بدهیم؛ اما به هیچکدام از آنها محوریتبخشی نکنیم و پرداخت اصلی داستان را روی هیچیک نگذاریم. نویسنده داستان را شروع میکند، مسائل مختلف را از طریق استعاره بیان میکند، سپس روی روایت و رمزگشایی معمای 17 کودک تمرکز میکند و در نهایت فیلم را میبندد؛ بدون اینکه یک تم مرکزی برای خود انتخاب کرده باشد. این موجب میشود که پس از پایان فیلم، مخاطب از خود بپرسد: «در نهایت قصد کارگردان چه بود؟!»
نه یکی از این ریزمسائل را پرچم خود کرد و نه حداقل از بین این همه کتابی که باز کرد، یکیشان را به اتمام رسانید!!

_ اشاره کردم که قویترین بخش فیلم، روایتاش است. یعنی نوع تعریف کردن داستان، که بصورت چند بخشی و کارکترمحور بوده و در نوع خودش جذاب و متفاوت است. راجر ایبرت میگوید که فیلم، یادآور آثاری همچون Pulp Fiction و Magnolia میباشد. اما جدای از زیبایی روایت؛ لحن آن ایراد دارد!
لحن روایت میان ژانر وحشت، مرموز و معمایی نوسان دارد و کاملا سعی شده که این نوسان، با دقت بسیار رعایت شود. اما آیا در آن موفق بوده است؟ شک دارم!!
وقتی این سه ژانر را نام میبریم، یعنی فیلم باید طوری قصه بگوید که هم بترساند، هم عجیب به نظر برسد و هم مخاطب را معلق نگه دارد تا معما حل شود:
اولا در ژانر ترس و وحشت، نسبتا خوب عمل کرده؛ قابهای خالی حس دلهره میکارند و اضطراب را افزایش میدهند. گاهی با کاتهای سریع و آنی میترساند! گاهی هم ترس از چیزی است که وجود ندارد؛ در واقع این بازی با ذهن همانی است که باید باشد.
اما اینها همهاش مربوط به نیمهی اول فیلم است. در نیمهی بعدی، فیلم عنصر ترس خود را از دست میدهد و انتظاری که خود بوجود آورده را ناامید میکند! این از دست دادن، یک نقیصهی بزرگ میباشد؛ چرا که کارگردان، اعلام کرده که ژانر اصلیاش ترسناک و سپس مرموز است. حال وقتی شما از ژانر اصلی خود جا میمانید، دیگر نباید انتظار داشته باشید که فیلمتان را شاهکار بنامند.
ثانیا حل معما و افشای راز، هیچ وقت به جذابیت مسیر داستان نمیرسد! تعليق خوب است، مخاطب را میکشاند و لحن از این نظر ایرادی ندارد؛ اما پیچش خاصی هم موجود نیست. تمرکز، رفته روی روایت کارکترمحور و از پیچش و جذابیت آخر کار، کاهیده است! در نتیجه تنها ژانری که بیبدیل به کارش ادامه داده، "رازآلود" است!

_ دومین بخش قَدَر قدرت اما، فیلمبرداری است. فیلمبرداری Weapons، بیآنکه فریاد بزند، آرام و خزنده، حس اضطراب را در دل مخاطب میکارد. قابها اغلب خالیاند؛ نه از بیسوژه بودن، چون کارگردان میخواهد بار روانی بدان بیافزاید. نور سرد، رنگهای خنثی، و حرکتهای محدود دوربین، همه در خدمت فضاییاند که نهتنها ترسناک، بلکه بیقرار است. و همین موجب رازدار شدن قابها میشود!
جلوههای بصری هم در خدمت روایتاند، نه تزئین آن. هیچچیز اضافی نیست؛ نه خون، نه هیولا، نه نورهای چشمنواز. اگر قرار باشد از چیزی در این فیلم دفاع کنم، همین زبان بصریاش است، زبانی که حرف نمیزند؛ اما همهچیز را میگوید. البته نه همهچیز!

مجموعا فیلم «سلاحها»، یک ترسناک روانشناختی خوب و تواناست. هم میترساند و هم خودش را به مرزهای تألیف نزدیک میکند. اگر بخواهیم جایگاه آنرا را در ژانر وحشت جستجو کنیم، باید بگویم که اگر به دنبال فیلمی هستید که شما را فقط بترساند، راه اشتباهی را پیش گرفتید. اگر میخواهید که یک معمای شرلوکی برایتان آماده کرده باشند هم، راهتان از آن جداست؛ چرا که ژانر ترسش در نیمهی راه افت عجیبی میکند و افشای رازش نیز اصلا مناسب یک دیوانهی معما نیست. این فیلم تنها یک مرموز-روانشناختی خوب است که با بازی جذاب بازیگران خود، به اعماق دلشان سفر کرده و معانیای را بیرون میکشد که شاید هیچکدام از ما دوست نمیداشتیم آنها را لمس کنیم!
شاید بتوانیم آنرا با فیلم واقعا کمنظیر «2019 Us» مقایسه کنیم، اما باید بگویم که از جهاتی و با نقدهایی که به آن وارد است، ضعیفتر از ساختهی جوردن پیل میباشد. در نتیجه زک کرگر، مسیر وحشت نوین را بخوبی پیش گرفته؛ اما ظاهرا عنصری که در آثارش مفقود میباشد، کمی نمکِ تجربه است!
در انتخاب تیتر هم کمی وسواس به خرج دادم و از لفظ "بهترین فیلم ترسناک سال" استفاده نکردم. چرا که اولا هنوز سال به پایان نرسیده و هر احتمالی ممکن است. ثانیا به نظرم فیلم «Bring Her Back» نیز با بازی دیدنی "سالی هاوکینز" امسال خوب درخشید. در مجموع شخصا آنرا بهتر از این فیلم میدانم! شاید اگر عمری بود، یک مقاله هم در مورد آن نوشته و دلایل خود را گفتم.
در نهایت Weapons، نه یک شاهکار بینقص؛ بلکه یک تجربهی جسورانه است. و شاید همین جسارت، چیزی است که سینمای وحشت امروز بیش از هر چیز به آن نیاز دارد!
چطور بود؟!
آگاه باشید که امروز ۲۱ شهریور، روز سینماست! اگر احساس کردید نیاز هست، تبریک میگویم و در نهایت که همراه این مقاله بودید، از شما نهایت سپاس را دارم. اگر نظر خود را در قسمت کامنتها جایگذاری کردید، بدانید که خوشحال میشوم!
🎯 نمره نویسنده به فیلم: 7.5 از 10
✍️ ابوالفضل ناصری
پست قبلی: