موبی دیک
موبی دیک در سال ۱۸۵۱ در زمانی که هرمان ملویل سی و دو سال داشت در نیویورک منتشر شد. این کتاب تا زمان مرگ نویسنده در سال ۱۸۹۱ یک شکست تجاری بود و تنها ۳۲۰۰ نسخه از رمان در هنگام حیات ملویل به فروش رسید. اما در قرن بیستم و بعد از تحسین ویلیام فاکنر مورد استقبال قرار گرفت به طوری که امروزه این کتاب در لیست صد کتاب برتر تاریخ به انتخاب گاردین قرار گرفته منتقدان بسیاری آن را شاهکاری بی مانند می دانند و به عنوان یکی از بهترین رمان های آمریکایی از آن یاد می کنند.
ملوان اسماعیل داستان جستجوی دیوانهوار ایهب ناخدای کشتی پکوئود را شرح میدهد. ایهب به دنبال انتقام از موبی دیک، وال سفید که پیشتر کشتی قبلی او را نابود کرده و پای او را از زانو قطع کرده است، می باشد. ایهب بعد از ۴۰ سال زیر پاگذاشتن اقیانوس ها تنها آرزوی انتقام از موبی دیک را در سر دارد و در این راه جان خود و جان ملوانان اش برایش هیچ اهمیتی ندارد.
هرمان ملویل (1819-1891) رمان نویس، شاعر و نویسنده داستان های کوتاه امریکایی است. وی در خانواده ثروتمندی به دنیا آمده بود ولی از ۱۲ سالگی به علت ورشکستگی پدرش ناچار شد تا به کارهای مختلفی مشغول شود. در ۱۸ سالگی ملوان شده و به همراه یک کشتی تجاری راهی بندر لیورپول انگلستان شد. اولین تجربه او از دریانوردی اصلا خوب نبود و او بعد از اتمام اولین سفرش این شغل را رها کرد اما دوباره به ملوانی روی آورد. او در ۲۵ سالگی به دریانوردی خود پایان داد. به پیشنهاد دوستان خود شروع به نوشتن داستان هایی از تجربه های دریانوردی خود کرد و آنها را به چاپ رساند. هرمان ملویل سرانجام پس از 72 سال زندگی پرماجرا در گذشت و آخرین رمان او بیلی باد ناتمام ماند.
در موبی دیک ملویل خیلی خوب از تجربه های خود از دوران ملوانی خود استفاده کرده و شرح خیلی دقیقی از نحوه شکار نهنگ، گرفتن روغن از نهنگ ها و نحوه نگهداری از آنها را دارد.«اسماعیل خطابم کنید(Call me Ishmael)» در میان ادبیات جهان معروفترین عبارت آغازکننده رمان است.
فهرست مطالب کتاب
فصل اول: مهمانخانهی فوِّاره
فصل دوم: صبحانه
فصل سوم: سرگذشت کویی کوئِگ
فصل چهارم: بندر نانتوتِک
فصل پنجم: کشتی
فصل ششم: ناخدا آهِب
فصل هفتم: یک راز
فصل هشتم: اولین پایین رفتن قایقها
فصل نهم: شبح فواره
فصل دهم: هشتپا
فصل یازدهم: شام مخصوص «استوب»!
فصل دوازدهم: سرگذشت «ِژرو بوم»
فصل سیزدهم: روغنگیری
فصل چهاردهم: ژانگ فرو
فصل پانزدهم: کیسهی عَنبَر
فصل شانزدهم: دست و پا
فصل هفدهم: رؤیت نهنگ
فصل هجدهم: سکه، پاداش
فصل نوزدهم: کشتی «راشل»
فصل بیستم: تعقیب
فصل بیست و یکم: روز سوم
چند خط ابتدایی کتاب:
آبهای روان
مرا اسماعیل صدا کنید.
چندین سال قبل، مهم نیست دقیقا کی، تصمیم گرفتم برای مدت کوتاهی به اطراف سفر کنم و آبهای روی کرهٔ زمین را ببینم. این عادتم بود، هر وقت نشانههای خاصی اعلام میکردند که ماندنم روی خشکی طولانی شده است، همین کار را میکردم. این هشدارها با بدخلقی و عصبانیتهای ناگهانی شروع میشدند. مثلاً موقع قدم زدن در خیابان، یکدفعه بدون هیچ دلیل خاصی به سرم میزد که کلاه مردم را از سرشان بیندازم. تمام مدت بیقرار و کلافه بودم. خیلی زود، سنگینی بارِ افکار ملالآور کاملاً مرا از پا در میآورد، طوریکه انگار یک روز مرطوب و بارانی ماه نوامبر توی قلبم رخنه کرده و حاضر نبود از جایش تکان بخورد. شروع میکردم به خیالبافی دربارهٔ دریای آبی ژرف و در اشتیاق ماجراجویی برای کشف اقیانوسهای دور دست و سواحل خالی از تمدن میسوختم. سرانجام مثل شبپرهای که به طرف شعلهٔ شمع کشیده شود، به طرف صدای غرش امواج کشیده میشدم. من که دیگر نمیتوانستم مقاومت کنم، برای رفتن آماده میشدم.