ویرگول
ورودثبت نام
آفرت زند
آفرت زندو من تنها یک کودکم کودکی که غصه هایش را میخورد دردهایش را میپوشد و با تنهایی اش زندگی میکند
آفرت زند
آفرت زند
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

من

و من عقده هایم و حرفهایم را جایی میان چهاردیواری گلویم حبس کرده ام در را بسته و رویشان قفل کرده ام وقتی رفتم سری به عقده هایم بزنم بزرگ شده بودند انقدر بزرگ که نشناختمشان ترسم از روزی است که عقده هایم سر را که نه در را بازکنند و بیرون بیایند از دریچه گلویم حسابی هیاهو میشود آن روز بیخیالشان تا زمانی که چشمه ی بغضم اقیانوس نشده است از آن ترسی ندارم شب است و من قبل از خواب غصه هایم را خورده ام دردهایم را پوشیده ام برق امید را خاموش کرده ام و در تخت مرگم منتظر خواب ابدی هستم صبح دیگری با ناامیدی شروع میشود و من تمام شب را در بیابانی عاری از هرگونه خواب روی تخت سردم سپری کرده ام چشمانم اقیانوسی از خون و حالم بسی ناجور است و مثل این که امروز هم سمفونی بدحالی را در پیش دارم صورتم را با آب میشویم اما رنگ نا امیدی از آن پاک نمیشود صبحانه طبق معمول نان غم در خانه داریم با پنیر غصه طبق هر روز بی هیچ اعتراضی تناول میکنم بعد هم قرار است بروم سراغ کار بیکاری و غم زدگی و یه گوشه اتاقم بنشینم و نگاه بدوزم به افق نمیدانم و سخن بگویم از نمیشود ها و بشنوم از ندیدن ها و نخوردن ها و نخندیدن ها و ای کاش روزی برسد زندگی واقعا سمفونی زندگی بنوازد نه مرگ⚰

۶
۷
آفرت زند
آفرت زند
و من تنها یک کودکم کودکی که غصه هایش را میخورد دردهایش را میپوشد و با تنهایی اش زندگی میکند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید