بدانيد که این خراسان بزرگ خاک ماست
دست روی دست دنیا زیری دست ماست
افغان نیست آنکه حرف از قوم بگویید
ز تاجیک و پشتون تا اوزبیک شیران ماست
زکرالله خلیل

دلی من پیش او بند است اما او خبر ندارد
در عجبم محبت من که بر دل او اثر ندارد
اویس دروغ گفته است دل را راهیست بردل
در انتظار دلی من پیرشدو دلی یار خبر ندارد
زکرالله خلیل
گیرم یارت زیبا تر است همچو گنجشک دلبر است
همانندمن نه دور ازتو بلکه در خانه نزدیک تر است
مثل بلبل در باغچه شاید ز گلهای هلند زيبا تر است
آیا دلتنگ تر از من است آیا عشق من را از بر است
هرصبح نگاهت میکندآیاعشقت زمن عاشق تراست
بگذرت عمر گران میدانی عارضش زمن بالاتر است
نکند یا از نگاهی پول زر سروت جيبش پرتر است
ولی من آنم که درین زمانه زمجنون عاشق تر است
گرروخ بنمای لب وابکنی زفرهاد هم کوهکن تر است
شاید ساده ام اما درآزمون عشق او زمن کمتر است
زکرالله خلیل
لهجه ای قشنگ اش را دوس دارم
موهای کوتاهش راهمچو دوس دارم
گفتن دیوانه شنیدی که شوهر کرده
ديوانه ام شوهرش را هم دوست دارم
یک نگاهش این جهان را ديوانه کرد ورفت
یک تبسم با لبی مستانه اش کرد ورفت
گفتمش میشود نگاهی بر منی بيگانه نکنی
خنده برسوی منی بیگانه این شهر کرد ورفت
خنده ای آخرش را من عشق معنا کردم
لیلای دلی دیوانه ام شد مجنون کرد ورفت
با نگاهش دیدم ام دلتنگی باران میشود
باران و بهار دلم بیا این دل ویران میشود
من خزانم یک یکی برگ دل را کم میکنم
تو نیایی این جهان را ویران و ویران میکنم
<<<<زکرالله خلیلی>>>>