"از سری نامههایم به مخاطبین ناشناس"
نوای پرطراوتِ پرندگان، طلوعِ شکوهمندِ آفتاب، هوای نه چندان گرم و نه آنچنان خنکِ صبحدم؛
همگی را هماکنون حس کردم.
ساعت ۶ صبح.
یکی از تکرارناپذیرترین و منحصربهفردترین زمانهایی است که عقربههای ساعت، گویی برای نائلآمدن به هدفی غایی، در امتدادِ یکدیگر، صف میکشند...
صدای عشق را نیز به خوبی میشنوم؛
رفتگری جارو به دست، مملو از رنگهای زندگی.
صدای خشخشِ این جارو، انعکاسِ کمسروصدای ندای درونِ این رفتگر است؛
میخواهد دردهایش را بشنویم، بچشیم و با عمقِ وجود ببینیم.
در همین لحظه، صدای پرندگان، به اوج خود رسید؛
انگار هزارانهزار نوع، در کنار هم به یک سوی، نائل میشوند.
تو هم از این آواها میشنوی، نورِدیده؟
اگر میشنوی، گوش هم میسپاری؟
کِیف هم میبری؟!
گوهرِ نایابی است، که اندک جویندگانی، سعادتِ نائل آمدن به آن را دارند...
آنها که در تکاپوی جستوجوی "جان" و "روح" در هرچیزی هستند؛
آنها این ساعت از روز را به هیچ وجه، از کف نمیدهند.
خواب در مقابلِ این التذاذ، چه ارزشی دارد؟!
هیچ؛ حقیقتاً هیچ...
دلم میخواهد بدانم در روستای شما، در میانِ آن طبیعت بکر، ساعت ۶ صبح، چه احوالاتی دارد؟
خیلی دوست دارم بدانم؛
لطفا برایم بنویس؛
اگر هم دیر بیدار میشوی، حداقل یک شب را به خاطر من، زودتر به بالین برو تا بتوانی ۶ صبح را در آن بهشت، ببینی.
فقط یک روز، به خاطر من!
آن موقع، به بالکن برو و این رویای مرا بِزی...
یک فنجان چای پررنگِ لاهیجان در دست؛
در حالیکه تا چشم کار میکند، سبز است و بهجز سبزی، رنگی به دیده نمینشیند؛
از بالا، میتوانی داخل کوچه را دید بزنی؛ درهمین هنگام، پدربزرگِ گوگولیِ همسایهی کناری، بیلی به روی شانه، از آنجا به تو سلام میدهد...
در حیاطِ سرسبزِ کلبهتان، انواع و اقسامِ پرندگان صف کشیدهاند و یکبهیک، با دیدنِ امتدادِ عقربههای ساعت، شادمان و پرشور، آوازی به سر میدهند.
هر یک، نغمهای خاص؛ گویی کلاسِ سُلفژ است!
آری، نورِچشمم!
این رویای من است؛
حال، تو هر روز صبح، ان امکان را داری که رویای مرا زندگی کنی، تجربه کنی، با ذرهذرهی وجودت، درک کنی...
پس یک روز صبح را به خاطر من هم نه، به خاطر خودت، ساعت ۶ صبح، افتخارِ دیدنِ این رستخیزِ باشکوه را به چشمانِ آهوانیات عطا کن!
قلم و کاغذی هم به دست بگیر و توامان، مرا هم در این التذاذِ بیپایان، شریک کن...
این بهترین هدیه است...
واقعا بهترین!
صبحِ دلنشینی شد!
صبحت به سلامت؛
فعلا خدانگهدار...
#حسین_دهقانی